eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
541 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسد يا درد و غم طی می شود، يا شهرياری می رسد گر کارگردان جهان، باشد خدای مهربان اين کشتی طوفان زده هم بر کناری می رسد انديشه از سرما مکن سر می شود دورانِ وی شب را سحر باشد ز پی، آخر بهاری می رسد ای منتظر! غمگين مشو قدری تحمّل بيشتر گردی بپا شد در افق، گوئی سواری می رسد يار همايون منظرم آخر در آيد از درم اميد خوش می پرورم زين نخل باری می رسد کی بوده است و کی شود ملک غزل بی جکمران هر دوره آن را خواجه ای يا شهرياری می رسد «مفتون» منال از يار خود گر با تو گاهی تلخ شد کز گل بدان لطف و صفا گه نيش خاری می رسد. 👇👇👇 @rastegarane313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷فرا رسیدن🌷 🌷عید سعید فطر 🌷عید ضیافت الهي❤️ 🌷بر همه‌ی شما عزیزان 🌷تهنیت و مبارک باد😍✌️ 🌷🍬عاشقان عیــــدتان مبارک باد🍬🌷 @rastegarane313
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 22 فروردین ماه 1402ه.ش 🗓 1 شوال 1445 ه.ق 🗓 10 آوریل 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای زنده ، ای پاینده 🔸صفحه 228 🔸جزء 12 جهت سلامتی و و هدیه به روح 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
💐💐🌺🌼🌺💐💐 ألا و إنَّ هذا الیَومَ یَومٌ جَعَلَهُ اللّه ُ لَکُم عِیدا و جَعَلَکُم لَهُ أهلاً، فَاذکُرُوا اللّه َ یَذکُرکُم وَ ادْعُوهُ یَستَجِب لَکُم امروز (روز عید فطر) روزی است که خداوند آن را برای شما عید قرار داد و شما را نیز شایسته آن ساخت؛ پس به یاد خدا باشید تا او نیز به یاد شما باشد و او را بخوانید تا خواسته هایتان را اجابت کند. من لا یحضره الفقیه ، جلد1 ، صفحه 517 🌺 🌺 🌼🍀 🍀🌼 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 💐 امام را تنها نگذارید و از رهنمودهای پیامبرگونه اش برای تحقق اسلام پیروی کنید . ای ملت مسلمان اتحاد و همبستگی خود را حفظ کنید و توطئه های دشمن را برای ایجاد تفرقه درهم بشکنید که اگر همه مسلمین با هم متحد شوند مانند دژی نفوذ ناپذیر می شوند و دشمن از این ترس دارد . 🌹 🕊 🌹 🌹 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌺💐🌸💐🌸💐🌺 💐 💐 🍀 🍀 🌸 عید است و دلم خانہ ویرانہ ، بیا 💐 این خانہ تکاندیم ز بیگانہ ، بیا 🌸 یڪ ماه تمام مهیمانت بودیم 💐 یڪ روز بہ مهمانے این خانہ بیا 🍀 🍀 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
💐💐🌺🌼🌺💐💐 یک ماه به دنبال رخ ماه تو بودیم افطار و سحر چشم به راه تو بودیم عید رمضان آمده و بی کس و کاریم رؤیت نشدی ماه حرمْ ابر بهارم ما باز پریشان و پشیمان و خطا کار درآرزوی وعده ی حق جمعه دیدار ای کاش تو می آمدی ای ماه حجازی می شد به حرم وصل نمازم چه نمازی... قد قامت و تکبیر تو از جنس ولایت جان علی و فاطمه جانها به فدایت فطریه ی ِدیدار تو جان است عزیزم برگرد که خون زیر قدوم تو بریزم تو اهل دَمِ یا حسنی اهل کرامت تو منتقم بی کفنی قبل قیامت در سجده یِ سجادیِّ تو عشق هویدا علم و عمل باقری و صدق مصفا.... توقبله یِ حاجاتی و رویای رضایی تو جود جوادی و علمدار هدایی تو از حسن عسگری ، از نسل ولایی تو منتقم فاطمه و کرب و بلایی وقتی تونباشی به خدا عید نداریم بی تو به خدایی خدا بی کس و کاریم سلامتی و تعجیل در فرج 🍀 🍀 🌼💐 💐🌼 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊💐🕊💐🕊🥀 شب عید فطر، رئیس ستاد لشکر مرا خواست و دستور داد که به تمام واحدها اطلاع دهم که فردا سحر در محل تبلیغات لشکر جهت اقامه نماز عید فطر جمع شوند. واحد تبلیغات در دره ای واقع بود که دور آن را ارتفاعات محاصره کرده بود. نماز عید که تمام شد، امامِ جماعت در حال خواندن خطبه های نماز بود که من دو جنگنده عراقی را دیدم که از دور مستقیم به سمت دره ما و جمعیت می آمدند. یکی از فرماندهان که متوجه قضیه شده بود، پشت تریبون قرار گرفت و فرمان «یگان ها به سمت واحدهای خود» را صادر کرد. طولی نکشید که بالاخره دو جنگنده عراقی بالای سر ما بمب های شیمیایی رها کردند. تمام رزمندگان که برای نماز عید فطر آمده بودند، ماسک شیمیایی همراه نداشتند لذا باید تا محل خود می دویدند تا ماسک های خود را بردارند، اگر می دویدند حدود نیم ساعت با سنگرهایشان فاصله داشتند. خوشبختانه باد به سمت ایران بود و کسی شیمیایی نشد، الا دو سه نفر که روی ارتفاع بودند . 💐 💐🌼 💐🌼💐 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
💐🌸🍀🌹🍀🌸💐 روزهای پر برکت ماه ضیافت اللَّه سال 68 سپری شده بود، در روز عید فطر آن سال آزادگان برای سپاسگزاری به درگاه حقتعالی که به آنان توفیق روزه داری و احیای شبهای قدر را در شرایط دشوار زنجیرهای اسارت، عطا کرده بود همچون عموم مسلمانان، آن روز را جشن گرفتند. اسرا در ملاقاتهای خود، این روز سعید را تبریک گفته و از خداوند متعال قبولی طاعات و عبادات همدیگر را خواهان بودند. دید و بازدیدها و معانقه ها که در پیش چشم عراقیها صورت می گرفت، سبزه زاری از گل و گیاهان صفا و دوستی را نمایش می داد. خلاصه، شور و غوغایی برپا بود. چند نفر از دوستان بر روی تکّه صمونهای مهیّا شده، روغن سرخ شده ریخته و با پاشیدن شکر روی آن، شیرینیهای بسیار خوشمزه ای را ترتیب داده بودند و آنها را در بین بچّه ها پخش می کردند. در این گیرودار، گروهی از بچّه ها بدون اینکه از قبل، هماهنگی شده باشد، در گوشه ای از اردوگاه مشغول برگزاری نماز عید فطر شدند به تبعیّت از آنان، جمعی دیگر در گوشه ای از ایوان «آسایشگاه شماره یک»، صفوف زیبا و منسجم نماز را بستند و بدون هیچ توجهی به تهدیدهای قبلی و سختگیریهای عراقیها، به عبادت پرداختند. بلند کردن دستهای راز و نیاز عاشقانِ در بند، به درگاه حق و رکوع و سجودهای هماهنگ و یکپارچه، خشم و غضب نگهبانان را برافروخته بود. بعضی از آنان که از این حرکت کاملاً جا خورده بودند و دستوری برای مقابله به آنان نرسیده بود، ترجیح دادند که محوّطه را ترک کنند. عاقبت، غافلگیر شدن عراقیها و نیز بیم و ترس از حرکتهای حساب شده آزادگان، آنان را از هرگونه تصمیم گیری تند و خشن، برحذر داشت و مجبورشان کرد که از قاعده «شتر دیدی، ندیدی» استفاده کرده و برخلاف معمول، از کنار قضیّه، بی تفاوت بگذرند. 🌺 🌺 🌼🍀 🍀🌼 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🥀💐🌹💐🥀🕊 فاو بودیم، بچه ها سنگر را گذاشته بودند رو سرشون که یوسفی گفت : اومد، ساکت باشین . علیرضا پتویی برداشت، دوید و ایستاد دم در سنگر. یوسفی دوباره آمد و گفت : حالا می آید، لحظه ای گذشت، صدای پای کسی آمد که پیچید داخل راهرو سنگر . سعید برق را خاموش کرد، سنگر تاریک شد ، صدای پا نزدیک تر شد ، کسی داخل سنگر شد . علیرضا داد زد : یا علی و پتو را انداخت رو سرش و کشیدش وسط سنگر ، بچه ها گفتند : هورا و ریختند رو سرش، می دویدن و می پریدن رویش و می گفتند : دیگر برای کسی جشن پتو نمی گیری آقا محمدرضا ؟ لحظه ای گذشت اما صدای محمدرضا در نیامد، سعید برق را روشن کرد و گفت : بچه مردم را کشتید و بچه ها رو یکی یکی کشید عقب . کسی که زیر پتو بود، تکانی خورد . خسروانی گفت : زنده است بچه ها، دوباره بچه ها هورا کردند و ریختند رو سرش، جیغ و داد می کردند که محمد رضا داخل سنگر شد . همه خشکشون زد، نفس ها تو گلو گیر کرد . همه زل زدند به محمدرضا و نمی دانستند چه بگویند و چه کار کنند که محمدرضا گفت : حاج آقا حجتی آمد تو سنگر و شما این قدر سر و صدا می کنید، از فرمانده هم خجالت نمی کشید؟ حرفش تمام نشده بود که همه یک متر رفتند عقب، چیزی نمانده بود که همه سکته کنیم، گیج و منگ نگاه به هم می کردیم که حاجی از زیر پتو آمد بیرون و از سنگر خارج شد . 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313