eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
549 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش میشد، دنیا را از قاب چشم های تو دید همان چشم هایی که غیر از خدا را ندید .. 🌷صبحتون شهدایی 👇👇 @rastegarane313
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳لاله ای در جزیره مجنون 🔻روایتی از زندگی شهید مرتضی کارگر سامانی 👇👇 @rastegarane313
📆 🔆امروز ۲۴ اسفند ماه ۱۴۰۱ مصادف با ۲۴ شعبان المعظم 📿ذکر روز چهارشنبه: یا حَیُ یا قَیوم (صد مرتبه) ✅ذکر روز چهارشنبه موجب عزت دائمی میشود‌. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 👇👇 @rastegarane313
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 24 اسفند 1401ه.ش 🗓 22 شعبان 1444ه.ق 🗓 15 مارس 2023میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای زنده ، ای پاینده 🔸صفحه 441 🔸جزء 22 جهت سلامتی و و هدیه به روح 👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 💐 راهي را انتخاب كنيد و راهي را برويد كه خون من و همرزمانم در آن ريخته شده ، راهي كه سعادت انسان در آن است و راهي كه هدف از خلقت انسان در آن نهفته است ، پس مبادا به اين دنياي پوچ دل ببنديد و آن را هدف قرار دهيد . 🌹 🌴 🌹 🌹 👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 سال 87 (دقیقا یکسال پیش از ایشان) با به حج عمره مشرف شده بودیم. یادم می اید یک روز از من خواست برای خرید تسبیح به بازار برویم. آن روز خیلی تسبیح خریدند بعد به من گفتند که می خواهم دو تا تسبیح ویژه بخرم. گفتم : یعنی چه؟ مگر اینها تسیح ویژه نیستند، اینها که همه خوب بودند. گفتند: نه برای یک آدم خاص می خواهم. ایشان سه تسبیح عقیق خریدند. وقتی به تهران برگشتیم از ایشان خواستم راز این تسبیح های ویژه را بگوید. گفت : برای محسن خریده ام. گفتم کدام محسن؟ گفت گفتم حالا چرا ویژه؟ گفت : ایشان هیچ وقت نمی توانند به مکه بروند. جزو آرزوهایشان هست . اینها را گرفتم تا بداند من آنجا برایش نماز خواندم،دعا کردم و برایش طواف کردم. بداند که بیادش بودم... راوی : شادی روح و 👇👇 @rastegarane313
کسی که دندان درد دارد فکر میکند, تمام کسانی که دندانشان سالم است خوشحال هستند، انسان فقیر هم همین اشتباه را راجع به افراد ثروتمند میکند. 👇👇 @rastegarane313
اسفند تافته‌ جدا بافته است ... نه می‌ توان اَنگِ سرمایِ زمستان را به او زد ، نه وصله‌ بی‌ حوصلگی غروب‌ هایِ بهار به تنش می‌ چسبد اسفند را باید نشست کنجِ حیاط‌ِخلوتِ ذهن و عشق‌ بازی کرد با خاطراتِ دور اما ماندگار ... باید دل‌ کندنِ آدم‌ ها در بین راه را فراموش کرد و گذشت و دل را از کینه‌ ها تکاند تا جا باز شود برای شادی‌ هایِ نو ... حیف است‌که از اسفند با بی‌تفاوتی عبور کنید. به خودتان بیایید ، تمام شده و رفته ، تا یک سال دیگر. عطرِ اسفند را مهمان ریه‌ هایتان کنید، عجیب بویِ نابِ زندگی می‌ دهد ... 👇👇 @rastegarane313
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 📚✨ روزانه فقط یک کلام کوتاه ✨ با گفتگو و مناظره صحیح ، از اندیشه‌ها بهره ببریم . امام علی علیه‌السلام : رایزنی کنید تا اندیشه درست متولد شود . ( غررالحکم 👇👇 @rastegarane313 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ، ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ، ﺑﺪﺍﻥ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺕ دﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ 👇👇 @rastegarane313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماهمه افق‌های معنویت را در شهدا تجربه کردیم ... ❤️ سید شهیدان اهل قلم 🔰 🔹🔹🔹🔹 https://eitaa.com/rastegarane313 🔹🔹🔹🔹
‌‌‌‌‌   ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌ ڪَرچه در خاڪ برم           درد تمــناے تورا         تا پسین لحظه پَرستم                       رُخ زیــباے تورا... ڪی شبی مست بیایی            ڪه من بی سرپا         تا سحرڪَه بزنم بوسه                          سراپاے تورا.... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/rastegarane313
❄️هرشب یک داستان آموزنده ❄️ 📖می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. 🕯شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ 🦋مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟! 🕯شمس پاسخ داد: بلی. 🦋مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟! ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. - پس خودت برو و شراب خریداری کن. - در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟! ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.   🦋مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.   💫تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. ☔️آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.   ✝هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. 🔥در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:” ای مردم! شیخ جلال الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” 🖌آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.   🪶مرد ادامه داد: “این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!” سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. ⚡️زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. 🕯در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:”ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند.” 🔥رقیب مولوی فریاد زد:”این سرکه نیست بلکه شراب است.”   🕯شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.   🔥رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند. 🦋آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ 🕯شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. 🏮پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. 👇👇 @rastegarane313
در دنیا دو چیز خیلی خوب هستند: زندگی کردن از سر شوق و خندیدن از ته دل از صمیم قلب هر دو را برای شما از خداوند خواستارم ان‌ شاءالله پروانه‌‌‌ی آرزوی همه شما بر زیباترین گل های اجابت بنشیند شب خوبی داشته باشید .... 👇👇 @rastegarane313
÷🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 💠 قرار شبانه اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم براي تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد که خود ، فَرَج و نجات شما است. کمال‌الدين، جلد ٢، صفحه ٤٨٥ پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 👇👇 @rastegarane313
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به هوش باشیم که ، چشم بیدار تاریخند و هر لحظه، در زوایاى عمل ما باشد، ما میراث دار حریم هستیم که رایحه را در کالبد جهان ما دمیده ‏اند؛ که مصداق بارز حضورند و تجلّى آشکار . باشد راه دراز است و مقصد بلند! باشد این جاده را چراغ خون روشن نگاه داشته تا ما به بگذریم ! باشد که ، تاوان فراموشى را به قیمت ‏هایشان پرداختند تا امروز من و تو بر هم زنیم که دارد دیر مى ‏شود ، باید برخاست و صداى همیشه جارى را دریافت که از مصدر ، ما را به پر رونق فرا مى ‏خوانند. ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 👇👇 @rastegarane313
ليَعمَل كُلُّ امْرِءٍ علَى ما يُقَرَّبُ مِن مَحَبَّتِنا هر يك از شما بايد كارى كند كه با آن به محبّت ما نزديك شود . 📚 بحار الأنوار، جلد 53 ، صفحه 176 👇👇 @rastegarane313
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 🍀 🍀 امروز برابر است با 🗓 25 اسفند 1401ه.ش 🗓 23 شعبان 1444ه.ق 🗓 16 مارس 2023میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 نیست خدائی جز الله، فرمانروای حق و آشکار 🔸صفحه 442 🔸جزء 23 جهت سلامتی و و هدیه به روح 👇👇 @rastegarane313
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 💐 سخن از است و ، سخن از است که برای تحقق مفاهیم مرده ای همچون عدالت ، برابری و برادری ، جان باختند ، سوختند تا فروغ آزادی و برادری بدرخشد و بسوی خدایشان پر کشیدند تا شبستان سرد و سیاه ستم و فریب به روشنایی روز در آید و قوانین اسلام علوی بر جهان حکم فرما شود . 🌹 🌴 🌹 🌹 👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 خاطراتی از 🔹اوایل انقلاب بود بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است. 🔹آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن. 🔹وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد. به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد. پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت. در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست. تمام اسباب و اثاثية پير زن را داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد. كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني . نمي دانم اين فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از و شما را ياد بگيرد خنده اي كرد و گفت : راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت . آی مسئولین!! مانند ؟؟!! 🌹 🕊 👇👇 @rastegarane313
🌹🌴🥀🌷🥀🌴🌹 ۲۵ اسفند ماه سالروز بمباران شیمیایی حلبچه توسط رژیم بعث عراق یکی از غم بارترین وقایع دوران جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران بود. شهر حلبچه در ۱۰-۱۵ کیلومتری مرز ایران و ۲۲۵ کیلومتری شمال شرقی بغداد واقع است. این فاجعه، در پی انتقام رژیم بعث از رزمندگان ایرانی بود که طی عملیات والفجر ۱۰، بسیاری از مناطق کرد نشین از جمله حلبچه را آزاد کرده بودند. صدام، به پسر عمویش علی حسن المجید معروف به دستور بمباران شیمیایی را داد. پیش از بمباران شیمیایی، شهر به مدت دو روز بمباران متعارف شد. حسن المجید با این کار می خواست شیشه های ساختمان ها بشکند تا مقاومت در مقابل گازهای سمی، به حداقل برسد. ساعت دو بعدازظهر روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶،چهار بمب شیمیایی پانصد کیلویی بر سر مردم حلبچه ریخته شد و در عرض چند دقیقه ابر زرد رنگی آسمان شهر حلبچه را پوشاند. در این بمباران پنج هزار نفر به کام مرگ کشیده شدند‌. هزاران نفر زخمی و صدها مورد هم در اثر عواقب، بیماری ها و نقص عضو در هنگام تولد در سال های بعد از حمله، کشته شدند. 👇👇 @rastegarane313