میخواهم آدم بشوم
همزمان با ترم آخر کاردانیِ عمران در انستیتوی فنی دولتی تبریز، کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را هم در واحد مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی این شهر میخواندم. آن هم در دو رشتهای که ظاهرا نه تنها سنخیتی با هم نداشتند، بلکه گاه از بین فامیل و آشنا میپرسیدند: «عمرانِ آهن و سیمان را چه نسبتی است با شعر و عرفان؟!». به آنها میگفتم: «رشته عمران را برای دنیایم میخوانم و ادبیات فارسی و عرفان را برای آخرتم!». البته هیچ کدام را به غایتش نرساندم، نه عمران را و نه ادبیات و عرفان را و فعلا سگدو میزنم تا بلکه برسانمشان!». همکلاسیهای رشته دومم، اغلب آذریزبان بودند و توی کلاس جو غالبی برای زبان ترکی ایجاد شده بود. در مقابل آذریزبانها، جمعیتی که تعدادشان اندک هم نبود، دوستان فارسزبان و از اقوام و ولایات دیگر بودند. دوستان آذری، حَسَب طبیعت و عادتی که داشتند، اگر سؤال و مطلبی بین استاد یا خودشان پیش میآمد، چون با زبان مادری راحتتر بودند، به زبان ترکی گفتگو میکردند و سر این قضیه، کسی با کسی فرق نداشت. مخصوصا استاد که مثلا دکترای زبان و ادبیات فارسی داشت و پس از سالها تجربهاندوزی، حالا که صاحب کرسیِ استادی هم شده بود، متاسفانه با آنها به زبان آذری حرف میزد. در حالی که به نظرم از اول میبایست قاعدهای کلی وضع میکرد و از دانشجویان آذریزبان کلاس میخواست که با توجه به الزامی بودن زبان «فارسی» در نظام آموزشی کشور، آن هم در رشته زبان و ادبیات فارسی و در سطحی مانند دانشگاه، سر کلاس به زبان فارسی صحبت کنند، مگر وقتهایی که کلاس از رسمیت میافتاد و بهقولی «زنگ تنفس» داده میشد. روزی یکی از بچههای مازندران، با کمال ادب و احترام، از استاد خواست: «لطفا پاسخ را به فارسی بفرمایید تا ما نیز استفاده کنیم.!». استاد در جواب آن دانشجو، با کمال تعجب و تاسف گفت: «مگر ما - آذریها - به شهرهای شما میآییم، به زبان شما صحبت نمیکنیم؟»! و منظورش از زبان شما، زبان فارسی بود. حقیر گفتم: «استاد شما که با ما به زبان مازندرانی یا لری و گیلکی صحبت نمیکنید. بلکه به زبان رسمی کشور، یعنی فارسی با ما صحبت میکنید!».
این پاسخ چنان استاد را عصبانی و برافروخته کرد که جلوی چشم جمعی دختر و پسر دانشجو، ما را از کلاس اخراج کردند. این محرومیت بیش از دو ماه طول کشید و سرانجام با وساطت یکی از استادان فرهیخته دانشگاه، مرحوم دکتر طاهری، که اهل ذوق بود و با بنده در خصوص موسیقی و شعر، سر و سرّی داشت، اجازه حضورم در کلاس دکتر را به ما دادند، منتهی با این شرط که دیگر سر کلاس اصلا حرف نزنم. این خصومت قومی تا روز مصاحبه حضوری برای کنکور ارشد ادامه پیدا کرد و استاد کذائی که هنوز در پی انتقام بود، در مصاحبه، سوالات متون نثر را چنان پیچاند و روی اعصابم رفت که سرانجام عاصیام کرد و دانشجوی عصیانگر!!! از روی صندلی بلند شد و با گفتن این جمله: «من آمده بودم اینجا آدم بشوم استاد، نه فوق لیسانس یا دکترای ادبیات!»، قصد بیرون رفتن از جلسه رسمی مصاحبه شفاهی را داشت. کاری که شاید تا آن روز، کسی به نشانه اعتراض به رفتارهای دانشگاه نکرده بود. دانشگاه هم به خاطر جسارتی که یک الفبچه در قبال استاد کرده بود، قبولی مرحله کتبیام در کنکور ارشد را کان لم یکن اعلام کرد و بقیه قضایا... به قول مرحوم کیومرث صابری در مجله طنزِ «گل آقا»؛ دانشگاه بسیار آزاد اسلامی بود دیگه!
و آن استاد با تفکر و رفتار متعصبانهاش نشان داد که تاب تحمل «ملیت ایرانی» را ندارد و دنبال اَتِینای خود و ملیت دیگری است!
این ماجرای متمردانه، سوژهای شد برای خلق داستانی کوتاه به نام «میخواهم آدم بشوم» که دهه ۸۰ در یکی از مجموعهداستانهای کوتاهم به نام «ساروق» منتشر شد.
🖊منصور ایمانی
#دانشگاه #تهذیب #تعلیم #ادبیات_فارسی #خاطره #دانشگاه_کارخانه_انسان_سازی
@ravagh_channel
🔹جنگ زرگری
در روزگاران قدیم هرگاه مشتری به ظاهر پولداری وارد یکی از دکانهای زرگری میشد و از عیار و بهای جواهر پرسشی میکرد، زرگر بهای جواهر مورد نظر خریدار را چند برابر بهای واقعی آن اعلام میکرد و با اشاره و ایما شاگردش را به مغازه زرگری همسایه میفرستاد و خبرش میکرد تا وارد معرکه شود.
زرگر دوم به بهانهای خودش را به مشتری نزدیک میکرد و میگفت همان جواهر را در مغازهاش دارد و به بهای کمتری میفروشد. قیمت پیشنهادی زرگر همسایه کمتر از بهای زرگر اولی اما هنوز بسیار بالاتر از بهای اصلی جواهر بود.
در این حال زرگر اولی جنگ و جدلی را با زرگر دومی راه میانداخت و به او دشنام میداد که: «داری مشتری مرا از چنگم درمیآوری» و از این ادعاها.
زرگر دوم هم به او تهمت میزد که: «میخواهی چیزی را که این قدر میارزد به چند برابر بفروشی و سر مشتری محترم کلاه بگذاری؟»
خلاصه چنان قشقرقی راه میانداختند که مشتری سادهلوح صحنه را باور میکرد و به مغازه زرگر دوم میرفت و جواهر موردنظر را بدون کمترین چانهای میخرید! نتیجه آن بود که مشتری ضرر میکرد و دو زرگر، سود به دست آمده را میان خود تقسیم میکردند.
این جنگ که حیله برخی زرگران برای فریب مشتری و فروختن زیورآلات به او بوده است، رفتهرفته از بازار طلافروشان فراتر رفته و در ادبیات فارسی به اصطلاح «جنگ زرگری» درآمده است.
#جنگ_زرگری
#ادبیات_فارسی
#اصطلاح_کنایه
🔹ارسالی از: جناب علی محمدزاده عضو فعال رواق
@ravagh_channel