eitaa logo
رواق
141 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌خواهم آدم بشوم هم‌زمان با ترم آخر کاردانیِ عمران در انستیتوی فنی دولتی تبریز، کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را هم در واحد مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی این شهر می‌خواندم. آن هم در دو رشته‌ای که ظاهرا نه تنها سنخیتی با هم نداشتند، بلکه گاه از بین فامیل و آشنا می‌پرسیدند: «عمرانِ آهن و سیمان را چه نسبتی است با شعر و عرفان؟!». به آنها می‌گفتم: «رشته عمران را برای دنیایم می‌خوانم و ادبیات فارسی و عرفان را برای آخرتم!». البته هیچ کدام را به غایتش نرساندم، نه عمران را و نه ادبیات و عرفان را و فعلا سگ‌دو می‌زنم تا بلکه برسانم‌شان!». هم‌کلاسی‌های رشته دومم، اغلب آذری‌زبان بودند و توی کلاس جو غالبی برای زبان ترکی ایجاد شده بود. در مقابل آذری‌زبانها، جمعیتی که تعدادشان اندک هم نبود، دوستان فارس‌زبان و از اقوام و ولایات دیگر بودند. دوستان آذری، حَسَب طبیعت و عادتی که داشتند، اگر سؤال و مطلبی بین استاد یا خودشان پیش می‌آمد، چون با زبان مادری راحت‌تر بودند، به زبان ترکی گفتگو می‌کردند و سر این قضیه، کسی با کسی فرق نداشت. مخصوصا استاد که مثلا دکترای زبان و ادبیات فارسی داشت و پس از سالها تجربه‌اندوزی، حالا که صاحب کرسیِ استادی هم شده بود، متاسفانه با آنها به زبان آذری حرف می‌زد. در حالی که به نظرم از اول می‌بایست قاعده‌ای کلی وضع می‌کرد و از دانشجویان آذری‌زبان کلاس می‌خواست که با توجه به الزامی بودن زبان «فارسی» در نظام آموزشی کشور، آن هم در رشته زبان و ادبیات فارسی و در سطحی مانند دانشگاه، سر کلاس به زبان فارسی صحبت کنند، مگر وقت‌هایی که کلاس از رسمیت می‌افتاد و به‌قولی «زنگ تنفس» داده می‌شد. روزی یکی از بچه‌های مازندران، با کمال ادب و احترام، از استاد خواست: «لطفا پاسخ را به فارسی بفرمایید تا ما نیز استفاده کنیم.!». استاد در جواب آن دانشجو، با کمال تعجب و تاسف گفت: «مگر ما - آذریها - به شهرهای شما می‌آییم، به زبان شما صحبت نمی‌کنیم؟»! و منظورش از زبان شما، زبان فارسی بود. حقیر گفتم: «استاد شما که با ما به زبان مازندرانی یا لری و گیلکی صحبت نمی‌کنید. بلکه به زبان رسمی کشور، یعنی فارسی با ما صحبت می‌کنید!». این پاسخ چنان استاد را عصبانی و برافروخته کرد که جلوی چشم جمعی دختر و پسر دانشجو، ما را از کلاس اخراج کردند. این محرومیت بیش از دو ماه طول کشید و سرانجام با وساطت یکی از استادان فرهیخته دانشگاه، مرحوم دکتر طاهری، که اهل ذوق بود و با بنده در خصوص موسیقی و شعر، سر و سرّی داشت، اجازه حضورم در کلاس دکتر را به ما دادند، منتهی با این شرط که دیگر سر کلاس اصلا حرف نزنم. این خصومت قومی تا روز مصاحبه حضوری برای کنکور ارشد ادامه پیدا کرد و استاد کذائی که هنوز در پی انتقام بود، در مصاحبه، سوالات متون نثر را چنان پیچاند و روی اعصابم رفت که سرانجام عاصی‌ام کرد و دانشجوی عصیان‌گر!!! از روی صندلی‌ بلند شد و با گفتن این جمله: «من آمده بودم اینجا آدم بشوم استاد، نه فوق لیسانس یا دکترای ادبیات!»، قصد بیرون رفتن از جلسه رسمی مصاحبه شفاهی را داشت. کاری که شاید تا آن روز، کسی به نشانه اعتراض به رفتارهای دانشگاه نکرده بود. دانشگاه هم به خاطر جسارتی که یک الف‌بچه در قبال استاد کرده بود، قبولی مرحله کتبی‌ام در کنکور ارشد را کان لم یکن اعلام کرد و بقیه قضایا... به قول مرحوم کیومرث صابری در مجله طنزِ «گل آقا»؛ دانشگاه بسیار آزاد اسلامی بود دیگه! و آن استاد با تفکر و رفتار متعصبانه‌اش نشان داد که تاب تحمل «ملیت ایرانی» را ندارد و دنبال اَتِینای خود و ملیت دیگری است! این ماجرای متمردانه، سوژه‌ای شد برای خلق داستانی کوتاه به نام «می‌خواهم آدم بشوم» که دهه ۸۰ در یکی از مجموعه‌داستانهای کوتاهم به نام «ساروق» منتشر شد. 🖊منصور ایمانی ‌ ‌@ravagh_channel ‌ ‌