🔹حیلهٔ حلال
در دوره دانشجویی که عضو انجمن شعر «شهریار» تبریز بودم، چند بار از بزرگان انجمن خواستم که یک بار هم ما را با خودشان به منزل استاد شهریار ببرند، اما قسمت نمیشد. وقتی از آقایان انجمن نتیجهای نگرفتم، خودم دست به کار شدم و با حیلهای حلال توانستم راهی به خلوت خاصش پيدا كنم.
عصر جمعۀ يكی از روزهای بهاری، راه افتادم به طرف منزل شهریار که نزدیک خانهٔ دانشجویام بود. اما حیلهٔ حلالم چه بود؟: قبلا به خودم گفته بودم؛ شهریارِ هفتاد و چند ساله، خیلی از قرارهایش را به احتمال زیاد فراموش میکند و با همین امید زنگ خانه را زدم. در را پسرش «هادی» به رویم باز کرد و قبل از اینکه من سلام کنم، به اسم صدایم کرد و بعد از سلام پرسید: «این طرفها جناب ایمانی؟». او را از نزدیک میشناختم و او هم مرا میشناخت. همدیگر را در مراسم شعرخوانی میدیدیم و هادی هم برنامههایم را در تلویزیون تبریز میدید. هادی شعر میگفت و البته بیشتر نمایشنامه مینوشت و پدر و پسر با هم تنها زندگی میکردند. پرسیدم: «استاد تشریف دارند؟» گفت: بله! گفتم: «بفرمایید ایمانی میگن من آمدهم!». طوری گفتم که انگار با هم قرار داریم!
رفت و برگشت و گفت: «بفرمایید تو، خوش آمدید!». به نظرم آمد به جز حافظهٔ سنین بالای استاد، چیز دیگری مجوز ورود برایم صادر نکرده است. بعد از آن هر از گاهی میهمان خلوت استاد شهریار میشدم و به قدر وسعم خوشه میچیدم. البته به مرور با دیدن فعالیت موسیقیام در سیما و محافل تبریز، عنایتش به ما بیشتر شد.
* عکس سایه در کنار شهریار
🖊 منصور ایمانی
#شهریار #حیلهٔ_حلال #خلوت_خاص
@ravagh_channel