eitaa logo
رواق
141 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشمالی ۱ * دهه ۶۰ و ۷۰ هر سال جشنواره‌ای به نام «فیلم وحدت» در تبریز برگزار می‌شد و رشته‌‌ی کار دست انقلابی‌ها بود. تا جایی که برخی از کارگردانان متعهد سینمای داستانی و مستند، مثل مرحوم رسول ملاقلی‌پور ثمرۀ آن رقابت‌ بود. در این رویداد هنری، به‌ جز مسئولین کشوری، برجسته‌گان سینما و هنر و ادبیات هم شرکت می‌کردند که ستارۀ آنها، سیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار بود و ما هم که سه چهار سالی بود، دورۀ دوازده‌سالۀ دانشجویی و کار و زندگی را در تبریز کلید زده بودیم، در کادر اجرایی و فوق‌برنامۀ جشنواره حضور داشتیم. اختتامیۀ سال ۶۵ بود که قرار شد همراه گروه‌‌مان، چند قطعه موسیقی اصیل ایرانی اجرا کنیم. از آن جایی که می‌دانستم شهریار هم در مراسم حضور دارند، شعر آواز را از غزلیات استاد انتخاب کرده بودم: تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ بخت من آیی که نیستم مجری، مشخصات کارمان را معرفی کرد و مخصوصا گفت: «غزل آواز از استاد شهریار». ادامه دارد ... ‌ راوی و نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ @ravagh_channel
گوشمالی ۲ روی سن که مستقر شدیم و نوازندۀ تار شروع کرد به نواختن پیش‌درآمد، دیدم استاد شهریار با اشارۀ دست، یکی از افراد گروه را به سمت خودش می‌خواند. گفتم یعنی با ما کار دارد؟ سابقه نداشت خواننده یا نوازنده را موقع اجرا، به پایین سن احضار کند. اما با اشاره دوم شهریار، دیدم اصلا با خودِ من کار دارد. به نوازنده گفتم ادامه بدهد و از سن رفتم پایین. در ردیف جلو کنار استاد، رئیس آن روز مجلس شورای اسلامی(ناطق نوری) مسوولین وزارت ارشاد و هنرمندان سینمای کشور نشسته بودند. سرم را که محاذی صورت شهریار پایین آوردم، گفت: «شعر را قبل از آواز، دکلمه‌ کن». «چشم» گفتم و برگشتم بالای سن. شهریار به نکته‌ای اشاره کرده بود و من هم نکته‌اش را گرفته‌ بودم. به جمعیت حاضر که نگاه انداختم، پچ‌پچ‌ها را دیدم که گویی از هم می‌پرسیدند؛ «یعنی شهریار با فلانی چی گفت و چی کار داشت!؟». جملۀ استاد و دریافتم را از آن نکته، برایشان باز کردم و گفتم: «استاد فرمودند غزل آواز را دکلمه کنم. چون بعضی خواننده‌ها موقع آواز، خصوصا در پرده‌های بالا، وقتی اوج می‌گیرند، صدا و نفس کم می‌آورند، و چون نمی‌توانند شعر را به‌درستی ادا می‌کنند، ناچار برای حفظ آبرویشان، کلمات شعر را اصطلاحا می‌خورند. لذا فرمودند شعر را دکلمه کنم تا اگر کلمات غزل را موقع آواز خوردم و خراب کردم، شما قبلا با ابیات آن آشنا شده باشید». به تک‌نواز گروه گفتم همراهی‌ام کند، تا غزلِ آواز را دکلمه کنم، به اصطلاح اجرایی رادیویی. با این فن آشنا بودم که خواهم گفت چرا؛ ادامه دارد ... ‌ راوی و نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ @ravagh_channel
گوشمالی ۳ و اما جواب چرا: دانشجوی ادبیات فارسی بودم، عضو انجمن شعر «شهریار» تبریز بودم، ضمنا نویسنده و گویندۀ برنامه‌های ادبی رسانه هم بودم. این‌ بودم‌ها را گفتم، تا بگویم؛ وقتی شعر را با زیرصدای تار دکلمه می‌کردم، گاه نگاهم به شهریار می‌افتاد که چهره‌اش مثل گل، شکفته می‌شد. پیدا بود از رمزگشایی نکته‌ای که تذکر داده بود و نیز از شنیدن دکلمۀ درست شعرش حظ می‌برد. استاد دقایقی بعد، با شنیدن آواز شعرش، التذاذ و ابتهاج روحانی بیشتری پیدا کرد. این نکته از مشهورات است که طائفۀ شاعران، از شنیدن آواز شعرشان، به بهجت قلبی و انبساط روحی خاصی می‌رسند. از سوی دیگر شهریار به ردیف‌ها و گوشه‌های آوازی و سازی در موسیقی اصیل ایرانی مسلط بود و همین تسلط، ابتهاجش را دو چندان می‌کرد. علاوه بر این، سید شاعران هم‌روزگار ما، تا سنین متوسط عمر، در نواختن ساز، صاحب پنجۀ ملیحی بود، که این نیز بر آن آتش ابتهاج، دامن می‌زد. متارکۀ شهریار با ساز و موسیقی ماجرای علی‌حده‌ای دارد، که آن را اواسط دهۀ شصت، در خلوت از زبان خودش شنیده بودم و اواخر دهۀ هشتاد، با عنوان «توبه بزرگان» در کیهان چاپ شد. توبه استاد از موسیقی را مرحوم استاد هوشنگ ابتهاج «سایه» در کتاب پیر پرنیان‌اندیش خود، مفصل شرح داده‌اند. این بیت، شاهدِ ملاحت پنجۀ شهریار است: - نالد به حال زار من امشب، سه‌تار من این مایۀ تسلّیِ شب‌های تار من * گوش‌مالی: اصطلاحاً به کوک کردن سازهایی می‌گویند که از پرده خارج شده باشند، راست‌کردن ساز، مطلقا به معنی تنبیه کردن کسی، مخصوصا کودکان. راوی و نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ @ravagh_channel
توبه بزرگان(۱) سالهای اول دانشجویی‌‌ام بود که پايم به خانۀ استاد شهريار باز شد و توانستم هر از گاهی، راهی به خلوتش پيدا كنم. بعد از آن بود که كوچۀ مقصوديه، پشت شهرداری تبریز شد، مقصود و مقصد دل ما. استاد را تقریبا در اکثر محافل ملی و استانی‌، توی تبریز می‌ديدم. اما ديدن شهریار در خانه‌اش و روی گليمی ساده‌، که شعری می‌خواند و نكته‌ای می‌گفت، حظّ ديگری داشت. عصر جمعۀ يكی از روزهای بهاری سال ۱۳۶۴ به حضور شهریار رسيده بودم که ديدم طبق معمول روی پوست‌تختش نشسته و شاعری جوان و تٌرک‌زبان، دارد برایش شعر تركی می‌خواند. شعرخوانی جوان که تمام شد، استاد چند جمله‌ راجع به خودسازی جماعت هنرمندان صحبت كرد و بعد مطلب را کشاند به موسيقی. شهریار از فعالیتم در زمینه موسیقی اصیل ایرانی اطلاع داشت و چند بار اجرای زنده‌ام را در محافل رسمی و شبکه استانی سیما و رسانه ملی ديده بود. در يكی از همين اجراهای زنده بود كه مرا از بالای سن پايين آورد و نكته‌ای را درِ گوشی به‌ من تذکر داد. ماجرای این تذکر، چند روز قبل با عنوان «گوشمالی» در کانال رواق منتشر کردیم. با اين سابقۀ آشنايیِ استاد با فعاليتهايم بود كه آن روز در منزلشان، از من خواستند آوازی برایشان بخوانم. اجراهای خصوصی هميشه برايم سخت بود و حالا در حضور شهريار، البته سخت‌تر. اولا به خاطر سنگینی محضرِ خود استاد كه سبب شرمم می‌شد و بعد به جهت تسلط شهريار، بر روی رديف‌ها و گوشه‌های سازی و آوازی، کار را برایم سخت‌تر می‌کرد. با خودم می‌گفتم: «از عهده خواندنش برنمی‌آيم و آواز را خراب می‌کنم!». سرم از خجالت پايين بود و تقریبا به لکنت افتاده بودم. می‌خواستم با عذرخواهی، شانه از زير بار تکلیف خالی کنم كه استاد خواسته‌اش را تكرار كرد و من هم به اصطلاح تن‌ دادم و النهایه تسلیم شدم. ✅ ادامه دارد... ‌ 🖊 راوی - نویسنده: منصور ایمانی @ravagh_channel ‌‌ ‌
توبه بزرگان(۲) آواز را که در مایه «نوا» از گوشه «بیات راجه» شروع كردم، دیدم نه حنجره و صدا در اختيارم هست و نه كلمات شعر روی زبانم درست می‌چرخند. طوری از سر و رويم عرق می‌ريخت که انگار کنار تنور نشسته بودم. بهترين كار اين بود كه هر چه زودتر، سر و ته‌ آواز را هم بياورم و تمامش کنم. دو سه تا از گوشه‌های معروف «نوا» را خواندم و خودم را خلاص كردم. به اصطلاح «معروف‌خوانی» کردم. تحريرها و زیر و بم‌های خواندن را که موجب زیبایی و زينت‌ آواز می‌شود، حذف كرده بودم. ترنمم مثل قاب خالی پنجره‌ای بود كه نه شيشه‌ای داشت، نه پرده‌ای و نه رنگ و جلائی. آخرين كلمه شعر را كه خواندم و به پیش‌درآمد نوا فرود آمدم، انگار بندبازی بودم که از روی ناشی‌گری، از بالای طناب به زمين خورده بودم. آوازم ضایع شده بود و به قول اهل فن، از پرده خارج شده بودم. با این حال، شهريار تشويقم كرد و گفت: «افسوس كه من توبه كرده‌ام، وگرنه گوشه‌های اين دستگاه را يادتان می‌دادم!». گوشه‌ای که خرابش کرده بودم، معروف است به تحریرِ حرام‌زاده. بس که پیچیده است، خواننده را گمراه می‌کند و به بی‌راهه می‌کشاند! جملۀ استاد شهریار را که شنیدم، اول گمان كردم مرا به جديت و تمرین بيشتر سفارش می‌كند. ولی وقتی به حرفش دقیق‌ شدم، ديدم صحبتش نوعی تناقض و پارادوکس دارد. از يك طرف می‌گوید «من از ساز و آواز توبه كرده‌ام» و از طرفی مرا به يادگرفتن بیشترش سفارش می‌کند. با خودم گفتم؛ اگر اين كار خلاف شرع است، اصلا من چرا بايد دنبالش بروم تا آخرش توبه کنم؟ سؤالم را که با خود استاد در میان گذاشتم. لبخندی زد و گفت: «حافظ و مولانا و دیگران هم جوانی‌شان را كردند و من هم همين طور. ولی شما نه، شما هنوز جوانيد و فعلا بايد جوانی بكنيد. وقتش كه برسد و خدا بخواهد، شما هم توبه می‌کنید، به شرط توفیق خداوند البته!». ✅ ادامه دارد... 🖊 راوی - نویسنده: منصور ایمانی ‌‌ @ravagh_channel ‌ ‌
توبه بزرگان(۳) بخش پایانی با اين جوابِ شهریار، مشكلم شد دو تا. يعنی می‌شود آدمی مثل حافظ و مولانا، با آن عطش شديدی كه به سماع و تغنی داشتند، روزی برسد كه از آن توبه كرده باشند؟ يا شاعر اهل‌ دلی مثل شهريار كه در مقدمۀ دیوان قدیمی‌اش گفته بود: «من تمام سلولهای مغزم موزيكال بود»، از موسیقی دست كشيده باشد؟ آن روز مفهوم حرف شهريار برايم روشن نشد و من هم ديگر چيزی نپرسيدم. این را هم بگویم که هفت هشت سال بعد، من هم موسیقی اصیل ایرانی را کنار گذاشتم، ولی نه به قاعده‌ای که استاد شهریار از آن فاصله گرفته بود. من کناره‌گیری‌ام از موسیقی، علت و حکایت دیگری داشت که فعلا بماند، تا به وقتش، البته اگر خدا بخواهد. به هر حال سؤالم را که از منزل استاد باقی مانده بود، بعدها با چند نفر از اهل فهم و فنّ در میان گذاشتم، اما پاسخشان مجابم نمی‌کرد. راستش من نمی‌خواستم زیر بار حرف‌هایِ عقل دو دو تا چهارتایِ صرفا مادی بروم! به تعبیر دیگر: دنبال کشف و شهود بودم، در حالی که برای پرواز تا پشت بام خانه خودمان هم، بال و پر مرغکی مثل مرغ مگس‌خوار را هم نداشتم! تا اين‌كه سالها بعد، در ولایتی دیگر سؤالم را از صاحب‌دلی پرسیدم که گفت: «توبه‌ای كه شهريار به آن اشاره كرده بود، توبه اخلاقی نبود. در حقيقت موسيقی يا شعر برای عارف هدف نيست، بلكه وسيله است، مثل مركب برای راكب. سالك هم تا زمانی كه به منزل كمال نرسيده، به اسباب سلوك متكی است. ولی به مجرد وصول، ديگر از اسباب و لوازم، بی‌نیاز می‌شود و این همان کاری بود که شهریار با موسیقی کرد و از آن کناره گرفت! ✅ این مطلب اواخر دهه ۸۰ در کیهان کار شد 🖊 راوی و نویسنده: منصور ایمانی ‌‌ @ravagh_channel
در پیشگاه گل تیر ماه ۱۳۶۶ بود که رهبر معظم انقلاب در دورۀ ریاست جمهوری و در جریان سفرشان به تبریز، با استاد شهریار و شعرا و مداحان آن دیار دیدار کردند. در آن دیدار، شهریار این غزل را به حضرت آقا تقدیم کردند: 🔹«کشتی نجات» گل و شمعم به مزار دل خونین آمد گفت برخیز مسیحات به بالین آمد ناخدا نوح نبی بود که کشتی نجات راه طوفان زد و با بار دل و دین آمد قاصد کوی خدا را چه بنامیم‌ ای دوست چه بِه از آنکه به سر، سوره یاسین آمد یارب این شاخه گل از شش جهتش ‌دار نگاه این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد جشن این کوکب و این کوکبه‌ی قدسی را همه آفاق به آئینه و آیین آمد نامه‌ات با خط و خال ختنی هر جا رفت گوئیا قافله‌ی نافه‌اش از چین آمد آیتی خواندم از این نسخه‌ی قانون که شفاست چشم خودبینم از این سرمه خدابین آمد خبری بود به یعقوب که یوسف در مصر مژده‌ای بود به فرهاد که شیرین آمد همت‌ ای پیر که با چنته خالی نرود گل مولا که به کشکول و تبرزین آمد شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش چون رقم خواست زدن، خواجه به تحسین آمد رهبر عزیز در مرداد ۱۳۷۲ باز به دیدار مردم آذربایجان آمدند، ولی دیگر استاد شهریار در میان ما نبود. در جریان این سفر، غزل استاد را در دستگاه سه‌گاه به تصنیف درآورده و خواندم که قبل از تشریف‌فرمایی حضرت آقا و تا مدتی بعد، از رسانه ملی و مرکز استانی تبریز پخش می‌شد. 🖊 منصور ایمانی ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
28.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصنیف «مقدم گل» به مناسبت سفر امام خامنه‌ای به آذربایجان شرقی آهنگ: سه‌گاه از منصور ایمانی تنظیم: استاد افشار شعر: استاد شهریار خواننده: منصور ایمانی. تابستان ۱۳۷۲ 🖊 منصور ایمانی ‌‌ @ravagh_channel ‌ ‌
تابستان ۱۳۶۶ استاد شهریار در محضر رهبر انقلاب، مجلس دیدار حضرت آقا با شعرا و مداحان استان 🖊 منصور ایمانی @ravagh_channel ‌ ‌
۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۵ تبریز در کنار استاد شهریار به مناسبت سالگرد شهادت علامه شهید مرتضی مطهری اعلی الله مقامه ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌
🔹دیدار استاد شهریار و مقام معظم ✍«مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای زمان ریاست‌جمهوری مسافرتی به تبریز داشتند. محفل شعری گذاشته بودند برای شعرا و نهایت لطف ایشان بود که مداح‌ها هم شرکت داشته باشند. شرط کرده بودند که در استانداری یک مجلسی بگذارید شعرا را دعوت کنید، حتماً استاد شهریار هم باشد و گفته بودند ورود من به جلسه قبل از شهریار باشد. من افتخار حضور در آن مجلس را داشتم؛ اول حضرت آقا تشریف آوردند و چند دقیقه بعد، ورود استاد شهریار را اعلام کردند. زمانی که حضرت آقا متوجه شدند استاد شهریار به جلسه آمده‌اند، با نهایت بزرگواری بلند شدند و به‌ سمت در رفتند و از شهریار استقبال کردند. آن موقع بود که متوجه شدیم چرا حضرت آقا چنین شرطی کرده بود. برای این که شهریار به پای ایشان بلند نشود، بلکه ایشان به استقبال شهریار بروند. عین جمله‌ای هم که در اولین برخورد بعد از سلام و روبوسی با استاد داشتند، این بود که فرمودند: «از آرزوهای زندگی‌ام زیارت حضرتعالی بود که امشب الحمدلله موفق شدم». بعد با نهایت احترام استاد را آوردند بغل دست‌شان جا دادند و شروع کردیم به شعر خواندن که آخر سر از شهریار پرسیدند... نقل قول از محسن عسکری، از مداحان و شعرای نامی آذربایجان 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436 در ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🔹ارسالی از: استاد علی رحیمی عضو ادب‌دوست و فرهیخته رواق@ravagh_channel ‌ ‌
🔸 روز شعر و ادب پارسی روز بيست و هفتم شهريور ماه، سال‌روز درگذشت استاد محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به «شهريار» شاعر ايرانی، با تصويب شورای عالی انقلاب فرهنگی، «روز ملی شعر و ادب پارسی» ناميده شده است. 🔹این روز را به شاعران و صاحب‌قلمان فرهیخته رواق تبریک عرض می‌کنیم. 🔹۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۵ تبریز در کنار استاد شهریار به مناسبت سالگرد شهادت علامه شهید مرتضی مطهری - اعلی الله مقامه - ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹حیلهٔ حلال در دوره دانشجویی‌ که عضو انجمن شعر «شهریار» تبریز بودم، چند بار از بزرگان انجمن خواستم که یک بار هم ما را با خودشان به منزل استاد شهریار ببرند، اما قسمت نمی‌شد. وقتی از آقایان انجمن نتیجه‌ای نگرفتم، خودم دست به کار شدم و با حیله‌ای حلال توانستم راهی به خلوت خاصش پيدا كنم. عصر جمعۀ يكی از روزهای بهاری، راه افتادم به طرف منزل شهریار که نزدیک خانهٔ دانشجوی‌ام بود. اما حیلهٔ حلالم چه بود؟: قبلا به خودم گفته بودم؛ شهریارِ هفتاد و چند ساله، خیلی از قرارهایش را به احتمال زیاد فراموش می‌کند و با همین امید زنگ خانه را زدم. در را پسرش «هادی» به رویم باز کرد و قبل از این‌که من سلام کنم، به اسم صدایم کرد و بعد از سلام پرسید: «این طرفها جناب ایمانی؟». او را از نزدیک می‌شناختم و او هم مرا می‌شناخت. هم‌دیگر را در مراسم شعرخوانی می‌دیدیم و هادی هم برنامه‌هایم را در تلویزیون تبریز می‌دید. هادی شعر می‌گفت و البته بیشتر نمایش‌نامه می‌نوشت و پدر و پسر با هم تنها زندگی می‌کردند. پرسیدم: «استاد تشریف دارند؟» گفت: بله! گفتم: «بفرمایید ایمانی می‌گن من آمده‌م!». طوری گفتم که انگار با هم قرار داریم! رفت و برگشت و گفت: «بفرمایید تو، خوش آمدید!». به نظرم آمد به جز حافظهٔ سنین بالای استاد، چیز دیگری مجوز ورود برایم صادر نکرده است. بعد از آن هر از گاهی میهمان خلوت استاد شهریار می‌شدم و به قدر وسعم خوشه‌ می‌چیدم. البته به مرور با دیدن فعالیت موسیقی‌ام در سیما و محافل تبریز، عنایتش به ما بیشتر شد. * عکس سایه در کنار شهریار 🖊 منصور ایمانی ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌
گوشمالی ۱ * دهه ۶۰ و ۷۰ هر سال جشنواره‌ای به نام «فیلم وحدت» در تبریز برگزار می‌شد و رشتهٔ کار دست انقلابی‌ها بود. تا جایی که برخی از کارگردانان متعهد سینمای داستانی و مستند، مثل مرحوم رسول ملاقلی‌پور ثمرۀ آن رقابت‌ بود. در این رویداد هنری، به‌ جز مسئولین کشوری، برجسته‌گان سینما و هنر و ادبیات هم شرکت می‌کردند که ستارۀ آنها، سیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار بود. ما هم که سه چهار سالی می‌شد، دورۀ دوازده‌سالۀ دانشجویی و کار و زندگی را در تبریز کلید زده بودیم، در کادر اجرایی و فوق‌برنامۀ جشنواره حضور داشتیم. اختتامیۀ سال ۶۵ بود که قرار شد همراه گروه‌‌مان، چند قطعه موسیقی اصیل ایرانی اجرا کنیم. از آن جایی که می‌دانستم شهریار هم در مراسم حضور دارند، شعر آواز را از غزلیات استاد انتخاب کرده بودم: تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ بخت من آیی که نیستم مجری، مشخصات کارمان را معرفی کرد و مخصوصا گفت: «غزل آواز از استاد شهریار». ادامه دارد ... ‌ * گوش‌مالی: اصطلاحاً به کوک‌کردن سازی می‌گویند که از پرده خارج شده باشد، راست‌کردن ساز، مطلقا به معنی تنبیه‌کردن کودکان ‌ 🖊 راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
گوشمالی ۲ روی سن که مستقر شدیم و نوازندۀ تار شروع کرد به نواختن پیش‌درآمد، دیدم استاد شهریار با اشارۀ دست، یکی از افراد گروه را به سمت خودش می‌خواند. گفتم یعنی با ما کار دارد؟ سابقه نداشت کسی خواننده یا نوازنده را به پایین احضار کند. اما اشاره دوم شهریار بهم فهماند اصلا با خودِ خواننده کار دارد؛ یعنی بنده. به تار گفتم پیش‌درآمد را ادامه بدهد و خودم رفتم پایین. ردیف جلو کنار استاد، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی(ناطق نوری) مسؤلین وزارت ارشاد و بزرگانی از سینما و هنرهای دیگر کشور نشسته بودند. سرم را جلوی استاد پایین آوردم که گفت: «شعر را قبل از آواز، دیکلمه‌ کن». «چشم»ی گفتم و برگشتم بالا، کنار گروه. شهریار به نکته‌ای اشاره کرده بود و من هم دلیلش را گرفته‌ بودم. به جمعیت که نگاه کردم، پچ‌پچ‌‌ کردن‌شان را دیدم که انگار از هم می‌پرسیدند؛ «یعنی شهریار به فلانی چی گفت!؟». جمله استاد و منظورش از گفتن آن جمله را باز کردم و گفتم: «به بنده فرمودند غزل را دیکلمه کنم، چون برخی خواننده‌ها در پرده‌های بالا، صدا و نفس کم می‌آورند و چون نمی‌توانند شعر را به‌درستی ادا کنند، ناچار برای حفظ آبرو، کلمات شعر را اصطلاحا می‌خورند. لذا استاد فرمودند غزل آواز را دیکلمه کنم تا اگر کلمات شعر را موقع اجرای آواز خراب کردم، شما قبلا با ابیات آن آشنا شده باشید». به تک‌نواز گروه گفتم با دیکلمه‌ام همراهی‌ کند، تا غزل را رادیویی اجرا کنم؛ با این فن آشنا بودم که در بخش بعدی دلیل آشنایی‌ام را خواهم گفت: 🔸ادامه دارد ... ‌ 🖊راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
گوشمالی ۳ و اما جواب چرا: دانشجوی ادبیات فارسی بودم، عضو انجمن شعر «شهریار» تبریز بودم، ضمنا نویسنده و گویندۀ برنامه‌های ادبی رادیو هم بودم. این‌ «بودم‌ها» را - که امیدوارم از آن بوی مشمئزکنندهٔ انانیت به مشام نرسد - گفتم تا بگویم؛ وقتی شعر را با زیرصدای تار دیکلمه می‌کردم، گاه نگاهم به شهریار می‌افتاد که چهره‌اش مثل گل شکفته می‌شد. پیدا بود که استاد از رمزگشایی تذکری که داده بود و نیز از شنیدن دیکلمۀ شعرش حظ می‌برد. دقایقی بعد شهریار با شنیدن آواز شعرش، التذاذ و ابتهاج روحانی بیشتری پیدا کرد. این نکته از مشهورات است که طائفۀ شاعران، از شنیدن آواز شعرشان به بهجت قلبی و انبساط روحی خاصی می‌رسند. از سوی دیگر شهریار به ردیف‌ها و گوشه‌های آوازی و سازی در موسیقی اصیل ایرانی نیز مسلط بود و همین تسلط، ابتهاجش را دو چندان می‌کرد. علاوه بر این، سید شاعران هم‌روزگار ما، تا سنین متوسط عمر، در نواختن ساز صاحب پنجۀ ملیحی بود، که این نیز بر آن آتش ابتهاج، دامن می‌زد. متارکۀ شهریار با ساز و موسیقی، ماجرای علی‌حده‌ای دارد، که آن را اواسط دهۀ شصت، در خلوت از زبان شهریار شنیده بودم و اواخر دهۀ هشتاد با عنوان «توبه بزرگان» ۱ در کیهان چاپ شد. توبه استاد از موسیقی را مرحوم استاد هوشنگ ابتهاج «ه.الف. سایه» هم در کتاب پیر پرنیان‌اندیش، مفصل شرح داده‌اند. این بیت، شاهدِ ملاحت پنجۀ شهریار است: 🔸نالد به حال زار من امشب، سه‌تار من 🔸این مایۀ تسلّیِ شب‌های تار من ‌ ۱ - توبه بزرگان روزهای آتی در رواق منتشر می‌شود. 🖊راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹توبه بزرگان(۱) سالهای اول دانشجویی‌‌ام بود که پايم به خانۀ استاد شهريار باز شد و توانستم هر از گاهی، راهی به خلوتش پيدا كنم. بعد از آن بود که كوچۀ مقصوديه، پشت شهرداری تبریز شد، مقصد دل ما. استاد را تقریبا در اکثر محافلی که در تبریز، در سطح استانی و ملی برگزار می‌شد، می‌ديدم. اما ديدن شهریار در خانه‌اش و روی گليمی ساده‌، که شعری می‌خواند و نكته‌ای می‌گفت، حظّ ديگری داشت. عصر جمعۀ يكی از روزهای بهاری سال ۱۳۶۴ به حضور شهریار رسيده بودم که ديدم طبق معمول روی پوست‌تختش نشسته و شاعری جوان و تٌرک‌زبان، دارد برایش شعر تركی می‌خواند. شعرخوانی جوان که تمام شد، استاد چند جمله‌ راجع به خودسازی هنرمند صحبت كرد و بعد مطلب را کشاند به موسيقی. شهریار از فعالیتم در زمینه موسیقی اصیل ایرانی اطلاع داشت و چند بار اجرای زنده‌ام را در محافل رسمی و شبکه استانی سیما و رسانه ملی ديده بود. در يكی از همين اجراهای زنده بود كه مرا از بالای سن پايين آورد و نكته‌ای را درِ گوشی به‌ من تذکر داد. ماجرای این تذکر را چند روز قبل با عنوان «گوشمالی» در کانال رواق منتشر کردیم. با اين سابقۀ آشنايیِ استاد با فعاليتهايم بود كه آن روز در منزلشان، از من خواستند آوازی برایشان بخوانم. اجراهای خصوصی هميشه برايم سخت بود و حالا در حضور شهريار، البته سخت‌تر. اولا به خاطر سنگینی محضرِ خود استاد كه سبب شرمم می‌شد و بعد به جهت تسلط شهريار، بر روی رديف‌ها و گوشه‌های سازی و آوازی، کار را برایم سخت‌تر می‌کرد. با خودم می‌گفتم: «از عهده خواندنش برنمی‌آيم و آواز را خراب می‌کنم!». سرم از خجالت پايين بود و تقریبا به لکنت افتاده بودم. می‌خواستم با عذرخواهی، شانه از زير بار تکلیف خالی کنم كه استاد خواسته‌اش را تكرار كرد و من هم النهایه تسلیم شدم و به اصطلاح تن‌ دادم! ✅ ادامه دارد... ‌ 🖊 راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ @ravagh_channel ‌‌ ‌ ‌
🔹توبه بزرگان(۲) آواز را که شروع كردم، دیدم حنجره و صدا در اختيارم نیست. طوری از سر و رويم عرق می‌ريخت که انگار کنار تنور نشسته بودم. بهترين كار اين بود كه هر چه زودتر آواز را تمامش کنم. دو سه تا از گوشه‌های معروف «نوا» را خواندم و خودم را خلاص كردم. تحريرها و زیر و بم‌های آواز را که موجب زينت‌ کار می‌شود، حذف كرده بودم. ترنمم مثل قاب پنجره‌ای بود كه نه شيشه‌ای داشت، نه پرده‌ای و نه رنگ و جلائی. وقتی به پیش‌درآمد نوا فرود کردم، انگار بندبازی ناشی بودم که از بالای طناب به زمين خورده بودم. به قول اهل فن، از پرده خارج شده بودم. با این حال، شهريار تشويقم كرد و گفت: «افسوس كه من توبه كرده‌ام، وگرنه اين دستگاه را يادتان می‌دادم!». گوشه‌ای که خرابش کرده بودم، معروف است به تحریرِ حرام‌زاده، بس که اجرایش سخت است، خواننده را به اشتباه می‌اندازد. جملۀ استاد را که شنیدم، اول گمان كردم مرا به جديت و تمرین بيشتر سفارش می‌كند، ولی وقتی به حرفش دقیق‌ شدم، ديدم صحبتش تناقض دارد. از يك طرف می‌گوید «من از ساز و آواز توبه كرده‌ام» و از طرفی مرا به يادگرفتن بیشتر سفارش می‌کند. با خودم گفتم؛ اگر اين كار خلاف شرع است، اصلا من چرا بايد دنبالش بروم تا آخرش توبه کنم؟ سؤالم را که با خود استاد در میان گذاشتم. لبخندی زد و گفت: «حافظ و مولانا و دیگران جوانی‌شان را كردند و من هم همين طور. ولی شما نه، شما هنوز جوانيد و فعلا بايد جوانی بكنيد. وقتش كه برسد و خدا بخواهد، شما هم توبه می‌کنید، به شرط توفیق البته!». ✅ ادامه دارد ‌ 🖊 راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌‌ @ravagh_channel ‌ ‌