eitaa logo
🥀روایت شهدا🥀
88 دنبال‌کننده
703 عکس
386 ویدیو
2 فایل
حضرت آیت الله خامنه: نگذارید نام شهدا و یاد شهدا فراموش بشود و یا در جامعه‌ی ما کهنه بشود. باید یاد حقیقت و خاطره‌ شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن، زنده نگه داشت.🌱✌🏻 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 نماز خوب آثارش قابل شمارش نیست... 💞 اگر نماز بخوانی، روی قلبت عکس فرشته ها می افتد. ⭐️ يسَبِحُنَ لَهُ بِللَّيْلِ والنَّهار ⭐️ ✨عبادت کار فرشته هاست✨ اگر بنده خدا باشی همه مردم کره زمین به تو سلام میکنند. 😊 تمام مومنان روی زمین، روزی ۵ بار به تو سلام میکنند. انسان با نماز در جایگاهی قرار میگیرد که شباهت با فرشته‌ها داشته باشد؛ ☘️ شباهت با انبیا‌(ع) داشته باشد. @ravayatshahidan
☘🌱🌸☘🌱🌸☘🌱🌸 دور هم جمع‌ شده بودند، هر کدام نظری می‌دادند و روی آن پافشاری می‌کردند! 😐 یکی از میان جمع بلند شد و گفت: به هرحال حرف‌های خوبی می‌زدند اخلاقش هم مورد پسند اهل مکه قرار گرفته‌است😊 و همه دوستش دارند❤️ من نظرم این است که همگی به دین او ایمان بیاوریم🙌 بلافاصله مردی با شنیدن این صحبت به‌شدت عصبانی شد و از جا برخاست، صورتش برافروخته شده بود! کاردش می‌زدی خونش در نمی‌آمد 😡 با صدای بلند گفت: پس بت‌های‌مان را چه کنیم؟ با این صحبت چند نفر هم به نشانه تأیید سری تکان دادند پیرمردی قد خمیده با صدایی خش‌دار گفت: من که نمی‌توانم بت بزرگ را بشکنم! 😕 شخص دیگری گفت: پس رفتار دیروزمان را با محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و یارانش چه کنیم؟ یادتان نیست با آن‌ها چکار که نکرده‌ایم؟ 😔 چه آزار و اذیت‌ها و چنین نسبت‌هایی که به او ندادیم😞 یعنی از رفتار ما چشم‌پوشی می‌کند؟🤔 من که خجالت می‌کشم نزد او بیایم...😓 هنوز حرفش تمام نشده بود که جوانی از وسط جمعیت با صدای بلند گفت: این جور که من شنیده‌ام، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) خیلی اهل عفو و گذشت است...💗 پس نگران گذشته نباشید، بیایید با هم پیش او برویم و ایمان بیاوریم☺️ برای قوم و قبیله‌مان نیز بهتر است چون همه به او متمایل شده‌اند🙂 😇حرف‌های زیادی بین‌شان رد و بدل می‌شد، کسانی که خیلی مخالف بودند آرام‌‌آرام داشتند صحبت‌های دیگران را قبول می‌کردند، تا این که بالأخره تصمیم گرفتند نزد پیامبر بروند🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ چند نفری دور پیامبر حلقه زده‌بودند. پیامبر با مهربانی و رویی باز آن‌ها را تحویل گرفت☺️ نماینده‌شان لب به سخن گشود و گفت ما می‌خواهیم مسلمان شویم ولی شرط‌هایی داریم! یکی این که بُت بزرگ‌مان را به دست خودمان نشکنیم. دوم این که تا یک سال مهلت داشته باشیم نماز نخوانیم😥 بقیه افراد هم با تکان دادن سر، حرف او را تأیید می‌کردند👌، و از طرفی گمان می‌کردند پیامبر به‌خاطر بالا رفتن تعداد مسلمان هم که شده شرایط آن‌ها را قبول می‌کند!😄 ✅ولی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: 👇 خیری در دینی که در آن نیست پیدا نمی‌شود! آنها به هم‌دیگر نگاهی کردند و رفتند... @ravayatshahidan
🥀 شب ها از گریه ی محمد بیدار می شدم وقتی از او علت این همه و گریه را می پرسیدم جواب می داد: «مادر! قیامت بسیار هولناک است ما باید آماده شویم.» 🥀 عزیز محمد در جزیره ی مجنون با سه نفر از دوستانش به شهادت رسید. 📚 نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ ص 42. ------🌸🍃🌸------- @ravayatshahidan
📿 خاطره ی از 📿 🍎 قبل از عملیات والفجر یک بود زمان عملیات نزدیک می شد و هنوز معبرها آماده نشده بود. به علت حساسیت این کار یک شب با شهید محمدحسین یوسف اللهی و دیگر بچه های اطلاعات برای شناسایی همراه شدم. 🍎 آن شب داخل محور تا پشت میدان مین عراقی ها که حدود ۱۰۰ متر با آنها فاصله داشت پیش رفتیم. موانع عمق خاک و سایر مسائل را شناسایی کردیم. زمان برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیروهای عمل کننده پیش بینی شده بود. 🍎 همین که وارد شیار شدیم یک دفعه دیدم تمام بچه ها روی زمین افتادند. فکر کردم حتماً به گشتی های عراقی برخوردیم. به اطراف نگاه کردم می‌خواستم خودم را روی زمین بیاندازم اما دیدم خبری از دشمن نیست و بچه ها خیز نرفته اند بلکه در حال هستند. 🍏 بعد همگی بلند شدند و دو رکعت هم خواندند. خیلی تعجب کردم محمد حسین را کناری کشیدم : «این چه کاری بود که کردید؟!» گفت: «سجده شکر به جا آورده ایم و نماز خواندیم. این کار هر شب ماست». 🍏 گفتم : «خوب چرا اینجا؟ صبر می کردید تا به خط خودمان برسیم». گفت: «نه! ما هر شبی که وارد معبر می شویم موقع برگشت همانجا پشت میدان مین دشمن یک و دو رکعت نماز بجا می آوریم و بعد به عقب برمی گردیم». 🍏 این نمونه‌ای از حال و هوای بچه های اطلاعات لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بود .حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود این شهید ایجاد شده بود. 📚 حسین پسر غلامحسین ، خلاصه ی ص ۵۷ تا ۶۰
💠 زدیم بغل. وقت بود‌ گفتم : «حاجی قبول باشه.» گفت: «خدا قبول کنه ان شاءالله» نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم! نماز خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوانده بودم» 💠 قصه‌اش این بود: رفته بود کاخ کرملین قرار داشت با پوتین. تا رئیس جمهور روسیه برسد وقت شد. حاجی هم بلند شد اذان و اقامه را گفت صدایش پیچید توی سالن. 💠 بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش می کردند. می گفت در طول عمرم همچین لذتی از نماز نبرده بودم. پایان نماز پیشانی اش را گذاشت روی مُهر. 💠 به خدای خودش گفت: «خدایا این بود که کرامت تو یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می کشیدند حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.» 📚 کتاب سلیمانی عزیز، نشر حماسه یاران، صفحه ۱۰۹، راوی ابراهیم شهریاری‌
💖 خجالت نکش، داد بزن 💖 🍏 سید مجتبی صفوی می گفت: «بچه مسلمان باید محکم باشد.» ایشان دستور داده بودند که وقت ظهر هر کجا بودند باید اذان بگویند. 🍎 یک روز رو به من کرد و گفت: «شما اذان می گویید؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم.» ایشان گفت: «یک سؤال از تو دارم؛ شما چه می فروشید؟» گفتم: «خیار، بادمجان، کدو و... .» 🍏 آقا پرسید: «آیا داد هم می زنی؟» گفتم: «بله آقا». گفت: «می شود یکی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم؛ آخر آقا من که جنس ندارم.» حالا اگر سر کار بودم و مثلاً خیار داشتم می گفتم خیار یه قرون؛ امّا اینجا که چیزی ندارم. 🍎 گفت: «آهان بگو من دین ندارم! یک جوان با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت می کشد فریاد بزند «اللهُ اَکبر، أشهَدُ أن لا إله اِلّا الله» من شهادت می دهم که خدا از همه بالاتر است! خجالت می کشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت، داد می زنی: «خیار یه قرون؟!» 📚 افلاکیان زمین، ص14
👈گفتگوی پدر و پسری 👇👇👇👇👇 روزی من و عباس در حیاط روی تخت چوبی نشسته بودیم. از عباس پرسیدم: اگه من از شما یه لیوان آب 💧طلب کنم و شما سریع بری و برای من آب بیاری، فکر میکنی برخورد من چطور خواهد بود؟ » گفت: «معلومه از من تشکر میکنی.»🙏 حالا اگر چند دقیقه با تأخیر برای من آب بیاری چی؟ » شاید تشکر سردی❄️ از من بکنی.» گفتم: «اگرده - پانزده دقیقه⏰ دیر بیاری؟» تشکر نمیکنی.» گفتم: «نماز اول وقت🕋 هم همین طوره. اگه اول وقت خوندی، محبت خدا و ثواب زیاد به همراهش خواهد بود. و اگه نماز هرچه از سر وقت دیر بخونی ثوابش کمتر میشه . 🌻🌼🌞🍀☘️🌿🌱 📙آخرین نماز در حلب، صفحه ۳۴، خاطره ی پدر شهید عباس دانشگر. 🌺🌺🌺🌺 @ravayatshahidan
؛ نماز در جاده🌹 ✅با حمیدرضا در جزیره مینو بودیم. روزی برای انجام دادن کاری سوار بر خودرو شدیم و به طرف اهواز حرکت کردیم. فصل تابستان بود و گرمای طاقت فرسای خوزستان همه را اذیت می کرد. ناگهان در نزدیک های اهواز، حمیدرضا خودرو را کنار جاده متوقف کرد. دلیل توقف را پرسیدم: او گفت: مگر صدای اذان را نشنیدی؟ به او گفتم: تا اهواز راهی نمانده است و در آنجا زیر سرپناهی نماز می خوانیم. حمیدرضا نگاه معنی داری به من کرد و گفت: تو از کجا می دانی تا اهواز ما زنده هستیم؟ سپس با مقدار آبی که در ماشین داشتیم، وضو گرفتیم و همان جا نماز را در اول وقت به جا آوردیم». 🌹شهید حمیدرضا نوبخت 🌸🌸🌸🌸🌸 @ravayatshahidan
؛ کودکی های مرتضی🌹 مادر استاد در مورد گفتند: در زمانی که استاد مطهری را هفت ماهه حامله بودم، در خواب دیدم که در فریمان تمام زنان فریمان نشسته اند و من هم آنجا هستم. یک دفعه دیدم که خانم بسیار محترم و مقدّسی با مقتعه وارد شدند و دو خانم دیگر دنبال ایشان آمدند، در حالی که گلاب پاش هایی را در دست داشتند. آن خانم مجلّلی که در جلو آن دو خانم بودند، به آنها گفتند: گلاب بریز، آنها روی سر تمام خانم ها گلاب پاشیدند. وقتی به من رسیدند، سه دفعه روی سر من گلاب ریختند. ترس مرا فرا گرفت که نکند در امور دینی کوتاهی کرده باشم. ناگزیر مجبور به سؤال کردن شدم و از آن خانم پرسیدم: چرا روی من سه دفعه گلاب پاشیدند. گفتند: به خاطر آن جنینی که در رحم شماست. این بچّه به اسلام خدمتهای بزرگی خواهد کرد. وقتی مرتضی به دنیا آمد، با بچّه های دیگر فرق داشت، به طوری که در سه سالگی کُت مرا بر دوش می انداخت و به اتاقی در بسته می رفت و در حالی که آستینهای کت به زمین می رسید، به خواندن می پرداخت. 📚 پاره ای از خورشید، ص 97 🌹🌹🌹 @ravayatshahidan
؛ عملیات نورانی💫✨ نورانی‌ ترین عملیاتِ رزمنده ها بـود همه جور نماز 👇👇👇👇 ✅ نماز اول وقت ✅نماز جماعت ✅نماز شب ✅نمازهای مستحبی خلاصه تیر و ترکش و خمپاره هم نمی تونست جلو این ✨ را بگیره چون بچه ها با خدا بودن ❤️ 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 @ravayatshahidan
صد رکعت بخون، صدتا کار خوب انجام بده؛ ولی کسی نتونه باهات حرف بزنه اخلاق نداشته باشی،به هیچ دردی نمی‌خوره! مؤمن باید شاد باشه! اخلاق خوب داشته باشه!..🌿 @ravayatshahidan