25.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روایتگری راهیان نور دانش آموزی مازندران
🔸 یادمان نهر خین_روایت تجمیعی
#روایت_همچنان_باقیست
#راوی_آقای_عبدالله_گرزین
@ravianaml
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_بیست_هفتم_یادت_باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 صبح که بیدار شدم،تا گوشی را نگاه
#قسمت_بیست_هشتم_یادت_باشد
شهید مدافع حرم
حمید سیاهکالی مرادی
🌸🌸🌸
تا آنجا این غریبگی به چشم آمد که حمید،وقتی برای اولین بار به امامزاده حسین رفته بودیم به حرف آمد و با گله پرسید:تو منو دوست نداری فرزانه؟چرا آن قدر جدی و خشکی!مثل کوه یخی!اصلا با من حرف نمی زنی،احساساتتو نشون نمیدی.با این که حق می دادم که چنین برداشت هایی داشته باشد،اما باز هم از شنیدن این صحبت جا خوردم،گفتم:حمید
اصلا این طور نیست که میگی.من تو رو برای یک عمر زندگی مشترک انتخاب کردم،ولی به من حق بده.خودم خیلی دارم سعی می کنم باهات راحت تر باشم،ولی طول میکشه تا من به این وضعیت جدید عادت کنم.داخل امامزاده که شدم اصلا نفهمیدم چطور زیارت کردم.حرف حمید خیلی من را به فکر فرو برد.دلم آشوب بود.کنار ضریح نشستم و دست هایم را به شبکه های آن گره زدم.کلی گریه کردم.نمی خواستم این طور رفتار کنم.از خدا و امامزاده کمک خواستم .دوست نداشتم سنگینی رفتارم ذره ای حمید را برنجانم.
کار آنقدری پیچیده شده بود که صدای مادرم هم در آمده بود.وقتی به خانه رسیدیم،گفت:دخترم برای چی پیش حمید روسری سر می کنی؟قشنگ دست همو بگیرید،با هم صمیمی باشید.اون الآن دیگه شوهرته،همراه زندگیته.
بعد پیشنهاد داد برای اینکه خجالتمان بریزد،دست های حمید را کِرِم بزنم.حمید چون قسمت مخابرات کار می کرد،بیشتر سر و کارش با سیم های خشک و جنگی بود.توی سرمای زمستان مجبور بود با تأسیسات و دکل های مخابرات کار کند برای همین،پوست دست هایش جای سالم نداشت. وقتی داشتم کِرِم می زدم،دست های هردویمان می لرزید.حمید بدتر از من کلی خجالت کشید. یک ماهی طول کشید تا قبول کنیم که به هم محرم هستیم.
این چندمین باری بود که کاغذ کادوی هدیه حمید را عوض می کردم.خیلی وسواس به خرج دادم.دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمید می دهم برای همیشه در ذهنش ماندگار باشد.زنگ خانه را که زد،سریع چسب و قیچی و کاغذ کادوها را داخل کمد ریختم.پایین پله ها منتظرم بود.هرکاری کردم بالا نیامد.
کادو را زیر چادرم پنهان کردم و رفتم پایین،حمید گفت:مامان برای فردا ناهار با خانواده دعوتتون کرده،اومدم خبر بدم که برای فردا برنامه نچینید.تشکر کردم و گفتم:حمید!چشماتو ببند.خندید و گفت:چیه،می خوای با شلنگ آب خیسم کنی؟گفتم:کاری نداشته باش .چشماتو ببند،هروقت هم گفتم باز کن.وقتی چشم هایش را بست ،گفتم:کلک نزنی،خوب چشماتو ببند.زیر چشمی هم نگاه نکن.
چند ثانیه ای معطلش کردم.کادو را از زیر چادر بیرون آوردم و جلوی چشم هایش گرفتم.گفتم:حالا می تونی چشماتو باز کنی.چشمش که به هدیه افتاد،خیلی خوشحال شد.اصلا انتظارش را نداشت.
همان جا داخل حیاط کادو را باز کرد .برایش یک مقدار خاک مقتل یک شهید گمنام گذاشته بودم که کنارش تکه ای از کفن شهید بود.این تربت و تکه کفن را سفر جنوب به ما داده بودند.خیلی برایم عزیز بود.آرامش خاصی کنارش داشتم.
حمید کلی تشکر کرد و گفت:هیچ وقت اولین هدیه ای که به من دادی رو فراموش نمی کنم.بعد هم تربت داخل جیب پیراهنش گذاشت و گفت:دوست دارم این تربت مثل نشونه همیشه همراهم باشه.قول میدم هیچ وقت از خودم جدا نکنم.
ادامه دارد....
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
#سلام_امام_زمانم♥️✋🏻
اِ؎بهـــٰــار؎تَـــــرین آیِنہ هَستے۔۔۔◇
﴿یـــــوسُف ڪَنعٰانے مَـــــن۔۔۔﴾،
" ۔۔۔سَـــــلٰام۔۔۔"
آقٰاجــᰔـــآنم۔۔۔بیآ و
أذٰان ؏ِــــشق بخوٰان ۔۔۔!
تٰا جهـــــآن سَراسَر مُسلمـــــآن شَود!
بیآ۔۔۔ و ،
«وَ نُرِيـــــدُ أَنْ نَمُنَّ....❀»رٰا،
فَریــــٰـادڪُن...
چِشم انتـــــظٰار مٰاندهأم ؛
مَـــــن سَرخُوشم أز ،
لِذّت این چِشـــــم بِہ رٰاهے۔۔۔
و َ
«چِشـــــم انتظٰار مےمآنم ...𑁍»
🌤#أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ_لولیک_الفرج
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
1_2370365243.mp3
2.85M
#چله_دعای_فرج
شروع؛روز ششم ماه رجب_ #شب_لیله_الرغائب
پایان؛یک روز بعد از نیمه شعبان
#روز_یازدهم
یکی از دعاهای مجرب برای ظهور امام زمان (ع) دعای فرج است که با عبارت «إلهی عَظُمَ البَلاء» آغاز می شود.
#قرار_منتظران🕊
#امام_زمان 💚
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🌹 خار چشم منافقین ، سردار شهید همت الله متو ، فرزند قنبر.
متولد ۱۳۳۹ روستای قلعه کش آمل.
در سن ۷ سالگی به دبستان دولتی امیر قلعه کش راه یافت و در سال ۱۳۵۹ موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی و فیزیک گردید .
.
▫️در درگیری های گنبد و مبارزه علیه ضد انقلاب در کردستان حضور داشت . با شروع جنگ تحمیلی عازم غرب کشور شد و به مدت دو ماه در آنجا مشغول پیکار با نوکران چشم و گوش بسته آمریکا بود .
پس از بازگشت از جبهه و در شب حمله ضد انقلاب به شهر آمل شرکت فعالانه داشت تا سرانجام در ساعت ۳ بعد از ظهر روز سه شنبه ۱۳۶۰/۱۱/۰۶ در حین درگیری با خلقی های از خلق بریده به دیدار حق شتافت و در صف شهدای انقلاب اسلامی به کاروان حسین پیوست.شادی روحش صلوات...
#حماسه_ششم_بهمن
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
مَن پایِ دِلَم می لَنگد
از سنگینیِ بارِ این همه دلتنگی
آی امام رضایِ هر لحظه زندگانیِ من
چه کُنم این همه دلتنگی را ...؟
#امام_رضای_دلم
#دلتنگم
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
📌 #نماز به پا دارید ؛
رسم شهدا ترک نماز نبود حتی در شرایط سخت ...
اگر به نماز های احمد کاظمی نگاه می کردیم ، می دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی خواند.
کسانی که در کنار احمد نماز خوانده اند ، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود.
📚 منبع : سردار سرتیپ فدوی
(ماهنامه شاهد یاران – ص۲۵)
🌷 "حاج قاسم سلیمانی" میگوید:
هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند؛
و پیوسته این ذکر:
«یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی »
ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد.
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🌱روایتگری حماسه ششم بهمن
توسط سرکار خانم همایونی
دبیرستان شیوا شهرستان آمل
۱۴۰۲/۱۱/۰۶
🍃🇮🇷🍃🇮🇷🍃🇮🇷🍃🇮🇷
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🍀خاطره گویی حماسه ششم بهمن سال ۱۳۶۰
توسط برادر بسیجی ؛راوی
کربلایی سید عبدالله حسینی
🎤🏴
در مسجد شهدای ۷۲ تن (مقابل ترمینال)
🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
تصویر کمتر دیده شده از بنیانگذار بسیج نوفل لوشاتو پاریس :♥️🌱
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل