eitaa logo
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
270 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
96 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید🕊️ 🌷سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفاً در انتشار مطالب کانال ما را یاری رسانید.🛑 📥مدیر کانال حاج محسن تقی زاده @taghizadeh95
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 پس از پایان عملیات فتح المبین تا آغاز عملیات الی بیت المقدس تنها یک ماه فاصله بود. آماده کردن نیروهای مردمی و غیر حرفه ای در آن زمان کم، از کارهای مهم سپاه بود. بعثی ها همه راه های خرمشهر را بسته بودند،بعد از روزها بررسی و شناسایی، فرماندهان به این نتیجه رسیدند که اگر از رودخانه کارون عبور کنند، ارتش بعثی را غافلگیر می کنند. هدف عملیات را نابودی نیروهای دشمن و رسیدن به مرز بین المللی، آزادی مناطق اشغالی جنوب از هویزه تا خرمشهر تعیین کردند. منطقه ای به وسعت ۵۳۰۰ کیلومتر مربع محدوده عملیات الی بیت المقدس بود. اگر آزاد می شد، اهواز حمیدیه سوسنگرد و جاده اهواز آبادان از برد توپخانه دشمن دور می شدند. به خودمان که آمدیم، دیدیم از زمین و هوا آتش سرمان می ریزند، حتی با توپ های چهار لول ضد هوایی بچه ها را می زدند، خدا می داند چه لحظاتی بود. بالای خاکریز، پایین خاکریز، وسط خاکریز، سینه خیز یا زیگزاگ، هر طوری که میخواستی حرکت کنی می زدنت، صحنه عجیبی بود و جز با یاد خدا نمی توانستی التهاب و هیجانات روحی و جسمی خود را کنترل کنی، تیر مستقیم تانک های بعثی از ۴ رزمنده ای که کنار هم ایستاده بودند چیزی باقی نگذاشته بود... ‌🔸 با ما همراه باشید @ravianaml •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹عملیات به اوج خود رسیده بود.خرمشهر در محاصره کامل قرار داشت اما هرچه تلاش می کردیم به نتیجه نمی‌رسیدیم. ۷۸ شبانه روز بچه ها جنگیده بودند، نیروی های بسیار زیادی در خرمشهر بودند، موانع سختی هم درست کرده بودند، از طرف قرارگاه رفتیم به خط، توصیه کرده بودند هر جوری هست نگذارید بعثی ها بخوابند، نیروهای ما هم تحلیل رفته بودند، و توان ما هم به حداقل رسیده بود. شب باید به خط می زدیم، وارد خط شدیم، دنبال فرمانده تیپ می‌گشتم، یه مرتبه گلوله ای آمد پشت خط، کسی داد می زد، بگویید آمبولانس بیاید، یکی می گفت: برانکارد را بگویید بیاورند، یکی دیگه می گفت: شهدا را از سر راه بچه ها بردارید می خواهند بروند عملیات کنند در روحیه اونها تاثیر می گذارد.بنده خدایی داد می زد بچه ها رو پراکنده کنید، ممکن است گلوله بعدی بیاد، گلوله بعدی هم سریع آمد و خورد وسط بچه ها،نیروهای بیشتری شهید شده بودند، وضعیت خیلی رقت‌بار و سخت شده بود. بسیجی تفنگش را به کمر انداخته بود و قطار فشنگ هم دور کمرش بود.پیشانی بندش را هم محکم بسته بود، زمزمه می کرد طوری که صدایش کاملا به گوش می رسید، امام زمان را صدا می زد،هرچی می گذشت صدایش بیشتر و بیشتر می شد، می گفت: آقا تا کی ما باید پرپر شویم؟ چرا شما ما رو کمک نمی کنید؟ اشک می ریخت و با آقا خیلی خودمانی صحبت می کرد... @ravianaml •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹عملیات به اوج خود رسیده بود.خرمشهر در محاصره کامل قرار داشت اما هرچه تلاش می کردیم به نتیجه نمی‌رسیدیم. ۷۸ شبانه روز بچه ها جنگیده بودند، نیروی های بسیار زیادی در خرمشهر بودند، موانع سختی هم درست کرده بودند، از طرف قرارگاه رفتیم به خط، توصیه کرده بودند هر جوری هست نگذارید بعثی ها بخوابند، نیروهای ما هم تحلیل رفته بودند، و توان ما هم به حداقل رسیده بود. شب باید به خط می زدیم، وارد خط شدیم، دنبال فرمانده تیپ می‌گشتم، یه مرتبه گلوله ای آمد پشت خط، کسی داد می زد، بگویید آمبولانس بیاید، یکی می گفت: برانکارد را بگویید بیاورند، یکی دیگه می گفت: شهدا را از سر راه بچه ها بردارید می خواهند بروند عملیات کنند در روحیه اونها تاثیر می گذارد.بنده خدایی داد می زد بچه ها رو پراکنده کنید، ممکن است گلوله بعدی بیاد، گلوله بعدی هم سریع آمد و خورد وسط بچه ها،نیروهای بیشتری شهید شده بودند، وضعیت خیلی رقت‌بار و سخت شده بود. بسیجی تفنگش را به کمر انداخته بود و قطار فشنگ هم دور کمرش بود.پیشانی بندش را هم محکم بسته بود، زمزمه می کرد طوری که صدایش کاملا به گوش می رسید، امام زمان را صدا می زد،هرچی می گذشت صدایش بیشتر و بیشتر می شد، می گفت: آقا تا کی ما باید پرپر شویم؟ چرا شما ما رو کمک نمی کنید؟ اشک می ریخت و با آقا خیلی خودمانی صحبت می کرد... @ravianaml •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•