eitaa logo
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
330 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3هزار ویدیو
102 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید🕊️ 🌷سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفاً در انتشار مطالب کانال ما را یاری رسانید.🛑 📥مدیر کانال محسن تقی زاده @taghizadeh95
مشاهده در ایتا
دانلود
@qomiribتنها گریه کن 16.mp3
زمان: حجم: 7.26M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 📌 📍فصل پنجم ص ۱۰۳ 🍂پخش اعلامیه 🍂ساخت کوکتل مولوتف 🍂فراری دادن سربازها 🍂قنداق اسلحه 📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam bar Ebrahim16.mp3
زمان: حجم: 8.48M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🍂 💚ابراهیم جوان پر دل و جرأت ص ۸۳❤️ 💚ابراهیم انسانی عجیب ص ۸۳❤️ 💚عنایت خداوند با تسبیحات حضرت زهرا(س) ص۸۶❤️ 🌟ابراهيم مشــغول گفتــن اذان بود. بچه ها براي نماز آماده ميشــدند. حالت معنــوي عجيبي در بچه ها ايجاد شــد. 🌟محمد بروجردي گفــت: اميرآقا، اين ابراهيم بچه كجاست؟!گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان. 🌟بــرادر بروجردي ادامــه داد: عجب صدايــي داره. يكي دو بــار تو منطقه ديدمش، جوان پر دل و جرأتيه. 🌟بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون كرمانشاه.  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Pesaram hosein 16.mp3
زمان: حجم: 6.71M
📚 🔊  🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»  📚 کتاب ✍نویسنده: فاطمه دولتی ♻️ 📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. 🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد. 💢عروسی علی 💢مادر شهید 💢حرم 💢غربت 💢انتظار 💢اماده شهادت 💢عکاسی 💢خانه خواهر 💢بی قراری حسین 💢دلتنگی 💢سوغاتی 💢حسینیه 💢جامانده ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Shanbeye aram 16.mp3
زمان: حجم: 7.45M
📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📚کتاب 🕊شهید محسن فخری‌زاده ✍ نویسنده: محمدمهدی بهداروند 🍃انتشارات حماسه یاران 💢 📝 کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخری‌زاده از کلام همسر اوست. 💠فیزیک هسته ای 💠زندگی امنیتی 💠قرآن 💠همسر شهید 💠آب روی آتش 💠عطر زندگی 💠بوی گل 💠باغبانی 💠پاسدار اسلام 💠مرد سرزنده 💠مرد عمل 💠مرد اخلاق 💠مرد مهربان 💠ایستگاه شهادت 💠صبر 💠آرامش ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خار و میخک - قسمت ۱۶.mp3
زمان: حجم: 22.84M
📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📗 💢رمان معاصر فلسطینی ✍نویسنده: 🖼  🔖مزدوران صهیونیسم 🔸صهیونیست‌ها با استخدام مزدور دنبال این بودند که فعالان فلسطینی را تحت نظر قرار دهند و از آن‌ها باج‌گیری کنند... 🔘عبدالرحمان 🔘عبدالرحیم 🔘انتخابات 🔘محمود 🔘ابراهیم 🔘تبادل اسرا 🔘جشن ملی 🔘نامزدی محمد ☀️  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘 ✍ به روایت همسر شهید ✫⇠ 🍀حدودا یک هفته در فسا ماندیم و دوباره وسایلمان را جمع کردیم و به سمت اهواز حرکت کردیم.  آن  زمانی بود که عراق اعلام کرده بود که قصد دارد اهواز را با خاک یکسان کند. البته در این سفر  با مخالفت خانواده مواجه شدیم ولی کاری بود که تصمیم گرفتم ان را انجام دهم. پس از خداحافظی و عزیمت به فسا، مجددا با تعدادی از خانواده های بچه ها، از جمله آقای ستوده، آقای الوانی و آقای نور افشان سفر خود را شروع کردیم. 🍃در بین راه مقداری انجیر تر خریدیم و آقای الوانی با  خوردن  آن مسموم شد و در طول سفر اصلا حال نداشت. تمام این مدت همسرش از او نگهداری می کرد. آقای ستوده و آقا مرتضی هم مقداری خربزه خریده بودند که در حال حرکت مشغول خوردن آن شدند. چون آقای الوانی نمی توانست خربزه بخورد، این ها مغز خربزه را می خوردند و پوستش را به آقای الوانی می زدند و مرتب رو به علی می کردند و می گفتند: خوش به حال خودمان که سالم هستیم ! 🍀البته همه این صحبت ها از روی شوخی های بود که با هم می کردند. در همین حال یک مرتبه آقای الوانی رو به آقا مرتضی کرد و با صدای بلند گفت : برو بچه دهاتی، تو پیش امام هم که رفتی دهاتی صحبت می کردی و آبروی مان را بردی، آخه یکی نیست  به من بگه  برادر محسن رضایی، چه کاره تو بوده که وقتی به او رسیدی صدایش کردی محسن!من که از حرف های آقای الوانی سر در نمی آوردم. فقط می دیدم که همه دور و برهایمان از جمله خود آقا مرتضی فقط می خندیدند. بعد از آرام شدن این جروبحث رو به آقا مرتضی کردم و گفتم: این حرف ها یعنی چی؟ پیش امام رفتن و آقای رضایی و... چرا این مطالب را به من نمی گی؟ 🍃مرتضی گفت: نگران نباش این ها همین طور برای شوخی این حرف ها را می زنند!بعد از اصرار زیاد مجبورش کردم که این قضیه را برای من تعریف کند. او هم پذیرفت و این چنین سخنش را آغاز کرد:ما در 2 در محاصره عراقی ها افتادیم. حدود پنج شبانه روز نه آب داشتیم و نه غذا و نه مهمات. از هر چهار طرف عراقیها ما را می کوبیدند. تعداد زیادی اسیر گرفته بودیم که نمی توانستیم آنها را به عقب انتقال دهیم . تعدادی از بچه ها هم شهید شده بودند و تعدادی هم زخمی که همگی همان جا مانده بودند و ما نمی توانستیم کاری برایشان انجام دهیم. 🌱در این مدت مجبور بودیم داخل سنگرهای عراقی بگردیم و مواد غذایی پیدا کرده و آنها را بخوریم. شب به پایین ارتفاع می رفتیم و از چشمه ای که آن پایین بود آب برای مصرف روز بعد بالا می بردیم. واقعا شرایط دردناکی بود. خیلی سختی تحمل می کردیم و کسی هم نمی توانست به کمک ما بیاید وقتی مسولین تیپ این وضعیت ما را دیدند با مشورتی که از قرارگاه گرفتند، قرار شد که به هر صورت که هست شما خودتان را به عقب منتقل کنید. اما من راضی نمی شدم که با آن همه رنج و مرارتی که متحمل شده بودیم بخواهیم به همین راحتی این کار را انجام دهیم. 🍃در نتیجه من جواب رد به فرماندهی تیپ دادم، بعد از مدت کوتاهی پشت بیسیم صدایی شنیدم گوشی را برداشتم به من گفتند که آقای رضایی فرمانده سپاه می خواهد با شما صحبت  کند. آقای رضایی پشت بیسیم از من خواست تابه هر صورت که می توانیم خودمان را به عقب بکشیم و من هم به ایشان عرض کردم که آقای رضایی اجازه نخواهیم داد که در اسلام بیش از یک بار تکرار شود و ما همینجا می مانیم و می کنیم تا آنجا که جان داریم... ☀️  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯