eitaa logo
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
332 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3هزار ویدیو
102 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید🕊️ 🌷سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفاً در انتشار مطالب کانال ما را یاری رسانید.🛑 📥مدیر کانال محسن تقی زاده @taghizadeh95
مشاهده در ایتا
دانلود
@qomiribتنها گریه کن 17.mp3
زمان: حجم: 10.59M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 📌 📍فصل پنجم ص ۱۰۷ 🍂بهمن ۱۳۵۷ 🍂بهشت زهرای تهران 🍂بیهوش شدن از خستگی 🍂به امید شهادت 🍂ساک بزرگ فشنگ 🍂دیدار با امام 🍂تولد علی 📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam bar Ebrahim17.mp3
زمان: حجم: 6.37M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🍂 💚برخورد با دزد ص ۷۷❤️ 💚بوسیدن پیشانی اسیر عراقی و عذرخواهی از او ص۸۹❤️ 💚حلال مشكلات ص ۹۲❤️ 📍براي لحظه اي همه ســاكت شــدند. ابراهيم از كنار ســتون اسرا جلو آمد. روبــروي جــوان ايســتاد و يكي يكي اســلحه ها را از روي دوشــش به زمين گذاشت. بعد فرياد زد: برا چي زدي تو صورتش؟! 📍جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مگه چي شده؟ اون دشمنه. ً او دشمن بوده، اما الان ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولا اســيره، در ثاني اينها اصلا نمي دونند براي چي با ما مي جنگند. 📍حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟! جوان رزمنده بعد از چند لحظه ســكوت گفت: ببخشيد، من كمي هيجاني شدم. بعد برگشت و پيشاني را بوسيد و معذرت خواهي كرد. 📍اســير عراقي كه با تعجب حركات ما را نگاه مي كرد، به ابراهيم خيره شد. نگاه متعجب اسير عراقي حرفهاي زيادي داشت!  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Pesaram hosein 17.mp3
زمان: حجم: 7.19M
📚 🔊  🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»  📚 کتاب ✍نویسنده: فاطمه دولتی ♻️ 📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. 🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد. 💢قاب عکس 💢لباس احرام 💢دست بوسی مادر 💢دوازده روز دیگر 💢سلام آخر ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Shanbeye aram 17.mp3
زمان: حجم: 6.35M
پ📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📚کتاب 🕊شهید محسن فخری‌زاده ✍ نویسنده: محمدمهدی بهداروند 🍃انتشارات حماسه یاران 💢 📝 کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخری‌زاده از کلام همسر اوست. 🔘محبت 🔘عشق 🔘عاطفه 🔘احساسات پاک 🔘چهره نجیب 🔘فقط لبخند 🔘شهید شهریاری 🔘صبر 🔘نماز صبح 🔘تشویق ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خار و میخك - قسمت ۱۷.mp3
زمان: حجم: 10.51M
📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📗 💢رمان معاصر فلسطینی ✍نویسنده: 🖼  🔖از دانشگاه تا میدان مبارزه 🔘الخلیل 🔘جمال 🔘عبدالرحمان 🔘عبدالرحیم 🔘خط آتش بس 🔘مسجد 🔘ابراهیم 🔘حجاب ☀️  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘 ✍ به روایت همسر شهید ✫⇠ 🍃احساس عجیبی داشتم و به خودم بالیدم که این چنین همسری دارم. نگاهم مرتب به لبان آقا مرتضی بود. دلم می خواست و آرزو می کردم که ای کاش من هم در آن لحظات آنجا بودم و مقداری کسب فیض می کردم. ولی این خواسته من در آن شرایط دور از دسترس بود. دلم نمی خواست صحبت هایش را قطع کنم. او همین جور که به نقطه ای خیره شده بود ادامه داد پس از شنیدن این صحبت, فرمانده سپاه مجبور شدند برای نگهداری این تنگه چاره ای جز عقب نشینی بیاندیشد, که در نهایت هم این طور شد و با استفاده از نیروهای تازه نفس موفق شدند علاوه بر شکستن محاصره, آن منطقه را از چنگال مزدورن بعثی به در آورند. 🌱در حین عملیات عراقی ها برای بالا بردن روحیه نیروهای خودشان اعلام کردند که گردان اشلو به طور کلی منهدم شده و خود اشلو(مرتضی جاویدی) هم کشته شده است.چند لحظه ای استراحتی کرد و نگاهی به من کرد. متوجه شدم که دیگر آن خاطره تمام شده . من که دلم می خواست بیشتر از این ماجرا بدانم رو به او کردم و گفتم:پس ماجرای امام چه بوده؟ 🍀نفسی کشید و گفت:بعد از عملیات، گردان ما را به تهران برای دیدار با امام بردند. البته این قولی بود که خود آقای رضایی پس از صحبت من وعده آن را داد که اگر ان شاءالله سالم به عقب برگشتید من شما را به دیدار امام  می برم .وقتی به تهران رسیدیم ابتدا ملاقاتی با آیت الله خامنه ای داشتیم و پس از آن به طرف جماران حرکت کردیم.  بنا بر این بود که یک ملاقات خصوصی با امام برای من ردیف شود. ولی به خاطر اینکه امام در آن زمان کسالت داشت, به من خبر دادند که این کار تقریبا غیر ممکن است . خیلی ناراحت شدم و گفتم: امکان ندارد که من مجددا لیاقت داشته باشم و بتوانم به دیدار امام بیایم! در همان لحظه که بچه ها به داخل حسینیه می رفتند یک مرتبه من چهره آقای رضایی را دیدم. از فرط خوشحالی بلند گفتم: محسن! 🍃ایشان ایستاد. به نزد ایشان رفتم بعد از معرفی خودم قضیه را به ایشان گفتم. بعد از شنیدن حرفهایم به من گفت:شما همین جا بمانید ببینم چی کار می توانم بکنم. ایشان وارد بیت امام شد و بعد از چند دقیقه ای بیرون آمد و مرا با خود به داخل منزل امام برد. در بین راه به من گفت: با وجود این که امام کسالت دارند ولی بعد از این که من قضیه شما را به ایشان گفتم فرمودند: که من باید حتما این رزمنده را ببینم. 🍃عظمت منزل امام مرا گرفته بود. احساس می کردم که در نقطه ای از هستم. حال و هوای عجیبی داشتم. مرتب به درب ورودی منزل امام نگاه می کردم و منتظر بودم که چه موقع ایشان بیرون می آیند. بالاخره این انتظار به سر آمد و من شاهد و ناظر عمرم بودم. لحظه ای که برای به دست آوردن آن حاضر بودم جانم را بدهم . سریع خودم را به امام رساندم و متوجه نشدم که چه کسی من را معرفی کرد . آنچه یادم است این است که دست امام را گرفتم و بوسیدم. بعد از آن هر جای قامت امام را که امکان داشت بوسیدم. پس از آن امام قامت مبارکشان را خم کردند و پیشانی مرا بوسیدند و سپس رو به من کرد و با مهربانی گفت: دستت چی شده که باند پیچی کرده ای؟ 🌱گفتم: اماما مجروح شده ام.امام دستی بر روی باندها کشید و من هم پارچه سبزی که داشتم به امام دادم تا او را برایم کند و ایشان هم همین کار را کردند.  بعد خداحافظی کردیم و ایشان به داخل حسینیه رفتند و از دیدگانم محو گردیدند. برای یک لحظه احساس کردم که درد از دروم دستانم رفت. مقداری از انگشتانم را تکان دادم. ولی دردی احساس نمی کردم. همان جا باند ها را باز کردم و به داخل حسینیه رفتم. 🍃واقعا دستم خوب شده بود . وقتی از حسینیه بیرون آمدیم تمام قضیه را برای بچه ها تعریف کردم. آنها هم امان به من ندادند و بعد از بوسیدن مفصل من آن را برداشتند و تکه تکه کردند و بین هم تقسیم نمودند. حتی یک تکه کوچک هم به من ندادند که برای شما بیاورم. کل این ماجرا که مرتب مرا دعوت می کنند و احترام خاصی برای من رزمنده ناقابل قائلند برای این موضوع است... ☀️  @ravianaml ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯