🌹شهید-اسماعیل-صادقی
سردار «حاج محمدحسین آل اسحاق» از همرزمان شهید اسماعیل صادقی با نقل روایتی از حالات و روحیات شهید قبل از عملیات چنین میگوید:
«عملیّات بدر» که میخواست شروع شود دیگر دل توی دلش نبود. یادم هست که گردانها و واحدها به منطقه اعزام شده بودند و آقا اسماعیل هم آخرین امکانات عملیات را جمع و جور میکرد.
در مقّر انرژی اتمی اهواز اتاقی داشتیم به نام «اتاق جنگ»، ساعت یازده، دوازده شب بود که گفت: «فلانی! اگر کسی سراغم را گرفت، توی اتاق جنگم؛ کاری دارم که باید انجام دهم.»
این را گفت و در را پشت سرش بست. ساعتی بعد که از اتاق خارج شد، دیدم چشمانش از شدت گریه به قرمزی گراییده و صورتش نورانیّت خاصّی یافته. برخوردها و سخنانش به گونهای شده بود که من احساس کردم دیگر ماندنی نیست!
از آنجا با خانوادهاش تماس تلفنی گرفت و حرفهایی رد و بدل شد که من دیگر یقین کردم رفتنش بی بازگشت خواهد بود.هنگام حرکت به طرف خط... در بین راه نیز به حجت الاسلام ایرانی از فرماندهان سپاه قم گفته بود: «حاج آقا! من دیگر از این مأموریّت بر نمیگردم، جان شما و جان لشکر!» و همان شد که گفت...
طبق روایت حجتالاسلام علی صادقی برادر شهید اسماعیل صادقی، این شهید بزرگوار در آخرین روز اسفند سال ۶۳ در عملیات بدر در نتیجه اصابت ترکش به سرش مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستانی در تهران، همزمان با آغاز سال نو، هنگام حمله هوایی دشمن بر اثر قطع برق، زیر عمل جراحی به شهادت رسید.
: استان قم ، شهید اسماعیل صادقی ،
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ احساسی روایتگری🎥|
از حاج حسین یکتا در یادمان شهدای طلائیه و سه راهی شهادت :))
شهدا ما اومدید خونه تکونی ...
اونم #خونه_تکونی_دلمون ...💔
اومدیم بگیم گیر کردیم
پشت میدون مین های نفسمون گیر کردیم ...:(
اومدیم این آخر سالیه بگیم
بابا یه کاری بکنید ...😭😔
طلائیه_عجب_طلائیه
@raviannoorshohada
🔴 #عشق_چمرانی
💠 دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی #ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با #تعجّب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که مصطفی #کچل نیست، تو اشتباه میکنی. دوستش فکر میکرد غاده #دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده چشمهایش از خنده به #اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو #کچلی؟ من نمیدانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای #صدر همیشه به مصطفی میگفت: شما چه کار کردید که #غاده شما را ندید؟
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹قطعه سرداران بی پلاک🌹
اگر با نگاه به این کلیپ دلتنگ شدید برای ظهور آقا امام زمان
(عج )خیلی دعا کنید.
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم رزمنده #شهید_مدافع_حرم مداح اهل بیت اسماعیل عزیزانی معروف به حاج مهران در جاده حلب منطقه سراقب بدست تروریست های جبهه النصره اسیر😔 و سر از بدنش جدا شد😭 و به رفیقان شهیدش پیوست.🕊
شادی روحشون صلوات💔
#مدافعان_حرم
#جهاد_ادامه_دارد
@raviannoorshohada
شهید حاج قاسم سلیمانی
والله دفاع از حرم حضرت زینب(س)دفاع ازحرم امیرالمومنین(ع)درنجف است. دفاع ازحرم زینب(س)دفاع ازحرم امام رضادر ایران هم هست. همه اینهابه هم پیوستگی دارد. دفاع،دفاع عادی نیست. دفاع کوچکی نیست. امام فرمودند اگرشمادرمقابل دین مابایستید،ماباهمه قدرتمان درمقابل همه دنیای شما می ایستیم.
@raviannoorshohada
#شهیدی_که_از_سر_بریدهاش_صدا_بلند_شد: «السلام علیک یا اباعبدالله» 😳👇
امام جماعت واحد تعاون لشگر ۲۷ رسول (ص) بود بهش میگفتند
حاج آقا آقا خانی
روحیه عجیبی داشت زیر آتیش💥 سنگین عراق در شلمچه شهدارو منتقل میکرد👌
عقب توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش را جدا کرد💔 من چند قدمیش بودم هنوز تنم میلرزه وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند
شد: «السلام علیک یااباعبدالله»😭
راوی :جواد علی گلی همرزم شهید
فرازی از وصیت نامه شهید:👇
"خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود🍃 من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده، من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمیدانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم🙂، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشد..🕊
@raviannoorshohada
یک سالـی از شهـــادت آقاجوادمیگذرد.تلفن خـــانه به صدا در می آید.
خانمـــی که از تمــاس با موبایل شهیـــد،جواب نگرفتـــه سراغ آقـــاجوادرا میگیــرد:
باآقای جواد الله کرمی کــــار دارم
-ایشان نیستند....😞
میشود شماره ای بدهید تا با ایشـــان تمـــاس بگیریم
-امرتان چی هست؟
از سازمان انتقال پلاسمای خون تماس میگیرم،آقای الله کرمی چند بار به این مرکز مراجعه و پلاسما خون خود را به بیمـــاران نیازمند اهدا کردند،اما مدتی است که به مرکز مراجعه ای نداشتند میخواستیم ببینیم آیا تمـــایلی برای مراجعه مجدد دارنــد؟
-ببخشید !ایشان همــه خونش را یک جا برای امـــر دیگری اهدا نمودند....🌹
متوجه نمیشوم..😳
-آقـــــای الله کرمی به شهادت رسیده اند
#شهید_جواد_اللهکرمی
@raviannoorshohada
🇮🇷#باهم_باید_قوی_شویم:🇮🇷
🔶 در منزل #قرنطینه هستید ؟
چند روز ؟
حوصله تان سر رفته ؟
تحملتان تمام شده؟
خیلی خسته شدید؟
🔻لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند .......
آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به #ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بود که رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... #اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود...وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود😊
حسین می گفت: بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم...
کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه
*ازکتاب خاطرات۶۴۱۰ روز اسارت سرلشکر خلبان حسین لشکری*
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی
این روایت هارابایدازدل #شلمچه شنید نه اززبان ما....
#روایت_شلمچه
ادامه دارد...
. . .
❤️روایتگری بسیارزیبا از #شهیدعلمدار
@raviannoorshohada
#داستان_زیبای_دو_رفیق ♥️
دو شهید ....
همہ جا معروف شده بودن به باهم بودن ؛
تو جبهه حتی اگه از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم ...!
خبر شهادت علی رو ڪه آوردن ، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت : بچم
اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونه ، به خاطر همین داره اینجوری گریه میڪنه .
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محڪمه ، تو باید ننه علی رو دلداری بدی .
همونجوری ڪه هایهای اشڪ میریخت گفت :
زانوهای محڪمم ڪجا بود ؟
اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن .
عهد بستن آخہ مادر ...
عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....!
مأمور سپاهی ڪه خبر آورده بود ڪنار دیوار مونده بود و به اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشته شده بود خیره مونده بود ....
نوشتہ بود #شهید_سید_محمد_رجبی ...!
@raviannoorshohada
🌹 رسول اکرم(ص)؛ خداوند می فرماید؛
من جانشین شهید در خانواده او هستم هرکس رضایت آنان را جلب کند رضایت مرا جلب کرده و هرکس آنان را به خشم دراورد مرا به خشم درآورده است.(مستدرک الوسائل ج۱۱ص۱۰)🌹
@raviannoorshohada
e3935559d8-5e6cdfe77a1ed896008b51ce.mp3
5.18M
#صوتی
این سرزمین مقدس است..
اینجا کانال کمیل است شبیه ترین جا به کربلا
گویی اینجا خود؛ گودیِ قتلگاه است..
❣سلام خدا بر #شهیدهادی و همه شهدای کانال کمیل❣
@raviannoorshohada
#سیره_شهدا
دختری داشت که مریض بود و مدام ایشان را برای مداوا نزد پزشک می بردند ،
حین عملیات فتح المبین بود که همسرش نامه نوشت که دخترمان به شدت بیمار است ؛ شما هم به بالین دخترت بیا.
در پاسخ به نامه همسرش نوشته بود ،
نزد دخترم ، خاله ، عمه و بستگان دیگر هستند که کمکش کنند و نیازی به وجود من نیست ، اما اینجا به من نیاز هست .
پس از گذشت حدود یک ماه ، دختر شهید فوت کرد.
تلگراف زدند که دخترمان فوت کرده خودت را برسان ،
جواب تلگراف را این طور داد که ،
آنجا کسی هست که فرزند من را تشییع کند ، اما اینجا ۱۲ هزار بچه هستند که کسی بالای سرشان نیست .
عملیات را رها نکرد تا به عزیزان خود برسد ، بلکه بعد از اتمام عملیات و بعد از گذشت چهل روز از فوت فرزندش به خانه برگشت...
امیر سرلشکر
#شهیدسیدمسعود_منفردنیاکی
« اللهم عجل لولیک الفرج »
@raviannoorshohada
🍃بیسیمچی فرمانده 📞
❣بعد از عملیات فتح المبین رفتم کرخه نور تا سید را ببینم و از سلامتی اش با خبر شوم.
گوشه ی سنگر یک تلفن بودکه سید مدام با آن حرف میزد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد.
که خیلی عادی و معمولی جلوه کند.
پرسیدم: آسید حمید مسئولیت شما توی جبهه چیه ؟
سیدگفت من تلفن چی فرمانده ام.
درست می گفت.خودش هم فرمانده بود و هم تلفنچی فرمانده. فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری هایش نفهمندچه مسئولیتی دارد، جلوی ما آن طوری برخوردمی کرد. به همه نیروهایش گفته بود در موردمسئولیتش به کسی چیزی نگویند.🍃
✍خاطرات سردار شهید سید حمید میرافضلی🌿
#شهیدمیرفضلی🌹
@raviannoorshohada