بســـم رب الشهـــــ🌹ـــــدا و الصدیقین
🔰حضرت امـــــام خامنه ای (مدظله العالی) فرمودند:جلســــــــات بزرگداشت شهدا، ادامهی شهادت است.
✅ در راستای زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا *ستاد یادواره شهیدان ابراهیم هــــادی؛ ابراهیـــم عشریه و محمدرضـــا شفیعی* تشکیل شده و در تاریخ بیست و دوم خردادمـــاه در شهر مقدس قــــم مراسمی به یاد این سه شهید عزیز برگزار می نماید لذا به همین منظور از بین *خـواهــــــــران* علاقه مند جهت خادمی افتخاری شهـــدا ثبتنام می نماید.
خـــــــادمی آن پرستـــوهای عاشـــقی که با خــــون خود آرامش و عـزت و اقتدار را به ما هدیه کردند قلبی سرشــــــار از عشــــق به جهــــاد و شهـــادت میخواهـــد.
💟هر کـــه دارد هوس کـــوی شهـــــدا بســـــــم الله...
جهت ثبتنام مشخصات و تخصص و علاقه مندی خود را به آیدی های زیر اعلام نمایید:
@besm_rabalshohada
@Xshahidegomnamefakkehvatalaeieh
🌹همه در این پویش مردمی همسنگران آسمانی سهیم باشیم.
هدایت شده از مجتبی سیاری
"هوالشهید"
✅ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای عزیز(روحی له الفداء):
"باید یاد حقیقت و خاطره شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن،زنده نگه داشت"
سلام علیکم؛
خداقوت
✔قابل توجه همه ی بزرگواران؛
✅به حول و قوه ی الهی و عنایت و مدد شهیدان عزیز، برنامه ریزی شده مراسم یادواره شهیدان:
🌷جاویدالاثر ابراهیم هادی(هادی دفاع مقدس)
🌷جاویدالاثر ابراهیم عشریه (هادی مدافعین حرم)
🌷 محمدرضا شفیعی(هادی اسارت)
در روز چهارشنبه مورخه ۲۲ خردادماه ۹۸ در شهر مقدس قم برگزار گردد.
✔از همه ی بزرگواران دعوت به همکاری می گردد تا پویش مردمی شکل گرفته و پیرو فرمایش ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای عزیز ( روحی له الفداء) آتش به اختیار در برگزاری این مراسم تمام توان خود را گذاشته و کمک و تلاش نمایند.
✅برای تامین هزینه های برنامه های فرهنگی، محتوایی، نمایشگاهی، پشتیبانی، پذیرایی و... این مراسم اعتبار و بودجه ای وجود ندارد.لذا دست یاری به سمت همه ی بزرگواران و خیرین داریم. بزرگواری فرمایید کمک های مالی خودتون را به شماره کارت ذیل واریز نمایید:
✔شماره کارت
6037697491931454
به نام فاطمه علی محمدی
نزد بانک صادرات
✔ایدی ذیل جهت هماهنگی یا سوالی یا پیشنهادی یا موضوعی در خصوص مراسم یادواره:
@Xshahidegomnamefakkehvatalaeieh
✅ستاد مردمی یادواره شهیدان هادی
🌿🌷⚘🌾☘⚘🍀🌳🌱🌿🌷
🌹یادنامه شهید حاج احمد کریمی
حاج حسین یکتا: برا خدا ناز کن؛ شهدا برا خدا ناز میکردن. گناه نمیکردن ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشونو میخرید!
حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش. گفت من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... . حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناهم حرکت کرد. سه تایی باهم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همهی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی!
دوست داری برا خدا ناز کنی خدا هم بخرتت؟
تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه.
@raviannoorshohada
دختری به نام زهرا، بعد از حضور در کاروان های راهیان نور، مسیر زندگی اش تغییر و موسیقی را کلا از زندگی خود حذف کرد.
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_شصت_و_یکم
دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید بابا اسماء جدیه
_ خوب بگو بیینم قضیه چیه ؟؟
هر چی صبح گفتم: واقعیت بود
- خوب ...
میشه بشینیم یه جا صحبت کنیم
- محسنی رو چیکار کنیم ؟؟
نمیدونم وایسا
- رو کردم به محسنی و گفتم: آقای محسنی خیلی ممنون بابت امروز واقعا
خوشحالم کردید شما دیگه تشریف ببرید ما خودمون میریم.
پسر چشم و دل پاکی بود ولی اونقدرام حزب اللهی نبود خیلی هم شلوغ و
شر بود اما الان مظلوم شده بود.
_ سرشو آورد بالا و گفت: خواهش میکنم وظیفم بود، ماشین هست
میرسونمتون.
دیگه مزاحمتو نمیشیم
- چه مزاحمتی مسیرمه ، خودم هم باهاتون کار دارم
آخه من با مریم کار دارم.
_آها خوب ایرادی نداره من اینجاها کار دارم شما کارتون تموم شد به من
زنگ بزنید بیام.
بعد هم ازمون دور شد.
_ به نیمکتی که نزدیکمون بود اشاره کردم ، مریم بیا بریم اونجا بشینیم.
- خوب بگو بیینم قضیه چیه ؟؟
إم ...إم چطوری بگم. میدونی اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم که، من وحید
رو دوست دارم.
- خندیدمو گفتم: منظورت محسنی دیگه خب پس مبارکه
آره. اما یه مشکلی هست این وسط
- چه مشکلی
خانوادم
- چطور اونا مخالفن ؟
اونا به نظر من احترام میزارن اما...
- اما چی ؟؟
_ اسماء پسرعموم هم خواستگارمه از بچگی دائم عموم داره میگه که مریم
و سامان مال همن. اما من سامان رو نمیخوایم اونم منو. روحرف عموم هم
نمیشه حرف زد.
- اینطوری که نمیشه مریم یه روز با پسر عموت دوتایی برید پیش عموت
این حرفایی که زدی رو بهش بگید.
نمیشه ...
_ میشه تو به خدا توکل کن
اوووم. اسماء یه چیز دیگه ام هست...
- دیگه چی ؟؟؟
به نظرت منو وحید به هم میخوریم ؟ظاهرمون شبیه همه؟اعتقاداتمون؟اون
خیلی اعتقاداتش قویه
- مریم اون تورو همینطوری که هستی انتخاب کرده، بعدشم تو مگه
اعتقاداتت چشه خیلیم خوبی
_ مریم آهی کشیدو سرشو انداخت پایین چی بگم...
هیچی نمیخواد بگی اگه حرفات تموم شده به او بنده خدا زنگ بزنم ییاد...
زنگ بزن
- حالا امروز چطوری باهم رفتید خرید ؟
وای بسختی،اسماء از خوشحالی نمیدونست چیکار باید بکنه از طرفی هم
خجالت میکشید و سرش همش پایین بود.
همه چیم خودش حساب کرد.
_ اخی الهی. گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم.
۵ دقیقه بعد در حالی که سه تا بستنی تو دستش بود اومد.
ای بابا چرا باز زحمت کشیدید
قابل شمارو نداره آبجی
مریم بلند شدو گفت: خوب من دیگه برم، دیرم شده
_ محسنی در حالی که بستنی رو میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه
بدید برسونیمتون.
اخه زحمت میشه ...
- چه زحمتی؟؟ آبجی شما هم پاشید برسونمتون.
خندم گرفته بود. سرموتکون دادم. رفتیم سوار ماشین شدیم...
مریم رو اول رسوندیم
بعد از پیاده شدن مریم شروع کرد به حرف زدن...
اولش یکم تته پته کرد
إم چطوری بگم راستش یکم سخته ...
_ حرفشو قطع کردم، خوب بذارید من کمکتون کنم، راجب مریم میخواید
حرف بزنید...
إ بله. از کجا فهمیدید ؟؟
- خوب دیگه...
- راحت باشید آقای محسنی علی سپرده هواتونو داشته باشم
دم علی آقا هم گرم. راستش آبجی، خانم سعادتی یا همون مریم خانوم به
پیشنهاد ازدواج من جواب منفی داد. دلیلشو نمیدونم میشه شما ازشون...
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_شصت_و_دوم
بپرسید؟
بله حتما. دیگه چی ؟؟
_دیگه این که من که خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهری کنید،
من واقعا به ایشون علاقه دارم. اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود.
خندیدم و گفتم: باشه چشم، هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا که
همه چی درست میشه...
واقا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم
_ عروسیتون حتما جبران میکنم
ممنون شما لطف دارید، بابت امروزهم باز ممنون.
هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگی میکردم بعد از مدتها رفته بودم
بیرون.
جعبه ی کادوها مخصوصا جعبه ی بزرگ علی تو دستم سنگینی میکرد
با زحمت کلید رو از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم.
_ راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونه رو باز کردم ، چراغ های
خونه هم خاموش بود اولش نگران شدم اما بعدش گفتم حتما رفتن خونه
ی اردالان.
کلید چراغو زدم
با صدای اردلان از ترس جیغی زدم و جعبه ها از دستم افتاد.
وااااای یه تولد دیگه
همه بودن، حتی خانواده ی علی جمع شده بودن تا برای من تولد بگیرن
تولد ،تولد تولدت مبارک...
_باتعجب به جمعشون نگاه میکردم که اردلان هولم داد سمت مبل و
نشوند.
همه اومدن بغلم کردن و تولدمو تبریک گفتن.
لبخندی نمایشی رو لبم داشتم و ازشون تشکر کردم.
راستش اصلا خوشحال نبودم، اونا میخواستن در نبود علی خوشحالم کنن
اما نمیدونستن، با این کارشون نبود علی و رو بیشتر احساس میکنم.
_ وای چقدر بد بود که علی تو اولین سال تولدم بعد از ازدواجمون پیشم
نبود. اون شب نبودشو خیلی بیشتر احساس کردم.
دوست داشتم زودتر تولد تموم بشه تا برم تو اتاقم و جعبه ی کادوی علی
رو باز کنم.
زمان خیلی دیر میگذشت. باالخره بعد از بریدن کیک و باز کردن کادوها،
خستگیرو بهونه کردم و رفتم تو اتاقم
_ نفس راحتی کشیدم و لباسامو عوض کردم
پرده ی اتاقو کشیدم و روبروی نور ماه نشستم، چیزی تا ساعت ۱۰ نمونده
بود.
جعبه رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم انگار داشتم جعبه ی مهمات رو
جابه جا میکردم.
آروم درشو باز کردم بوی گل های یاس داخل جعبه خوردن تو صورتم...
آرامش خاصی بهم دست داد. ناخدا گاه لبخندی رو صورتم نشست
_ گل هارو کنار زدم یه جعبه ی کوچیک تر هم داخل جعبه بود
درشو باز کردم یه زنجیر و پلاک طلا
که پلاکش اسم خودم بود و روش با نگین های ریز زیادی تزئین شده بود
خیلی خوشگل بود
گردنبند رو انداختم تو گردنم خیلی احساس خوبی داشتم.
چند تا گل یاس از داخل جعبه برداشتم که چشمم خورد به یه کاغذ
_ برش داشتم و بازش کردم یه نامه بود
"یاهو"
سلام اسماء عزیزم، منو ببخش که اولین سال تولدت پیشت نبودم. قسمت
این بود که نباشم، ولی به علی قول بده که ناراحت نباشی، خیلی دوست
دارم خانمم، مطمئن باش هر لحظه بیادتم
مواظب خودت باش
"قربانت علی"
_ بغضم گرفت و اشکام جاری شد
ساعت ۱۰ بود طبق معمول هرشب، به ماه خیره شده بودم چهره ی علی
رو واسه خودم تجسم میکردم، اینکه داره چیکار میکنه و به چی فکر میکنه
ولی مطمءن بودم اونم داره به ماه نگاه میکنه.
انقدر خسته بودم که تو همون حالت خوابم برد.
_ چند وقت گذشت، مشکل محسنی و مریم هم حل شد و خیلی زود باهم
ازدواج کردند.
یک ماه از رفتن علی میگذشت. اردالان هم دوهفته ای بود که رفته بود. قرار
بود بلافاصله بعد از برگشتن علی تدارکات عروسی رو بچینیم.
_ دوره ی علی ۴۵ روزه بود. ۱۵روز تا اومدنش مونده بود. خیلی خوشحال
بودم برای همین افتادم دنبال کارهام و خرید جهزیه
دوست داشتم علی هم باشه و تو انتخاب وسایل خونمون نظر
بده."خونمون"با گفتن این کلمه یه حس خوبی بهم دست میداد.
حس مستقل شدن. حس تشکیل یه زندگی واقعی باعلی ...
_ اصلا هرچیزی که اسم علی همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم
با ذوق وسلیقه ی خاصی یسری از وسایل رو خریدم.
از جلوی مزون های لباس عروس رد میشدم چند دقیقه جلوش وایمیسادم
نگاه میکردم. اما لباس عروسو دیگه باید باعلی میگرفتم.
اون۱۵ روز خیلی دیر میگذشت...
بســـم رب الشهـــــ🌹ـــــدا و الصدیقین
🔰حضرت امـــــام خامنه ای (مدظله العالی) فرمودند:جلســــــــات بزرگداشت شهدا، ادامهی شهادت است.
✅ در راستای زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا *ستاد یادواره شهیدان ابراهیم هــــادی؛ ابراهیـــم عشریه و محمدرضـــا شفیعی* تشکیل شده و در تاریخ بیست و دوم خردادمـــاه در شهر مقدس قــــم مراسمی به یاد این سه شهید عزیز برگزار می نماید لذا به همین منظور از بین *خـواهــــــــران* علاقه مند جهت خادمی افتخاری شهـــدا ثبتنام می نماید.
خـــــــادمی آن پرستـــوهای عاشـــقی که با خــــون خود آرامش و عـزت و اقتدار را به ما هدیه کردند قلبی سرشــــــار از عشــــق به جهــــاد و شهـــادت میخواهـــد.
💟هر کـــه دارد هوس کـــوی شهـــــدا بســـــــم الله...
جهت ثبتنام مشخصات و تخصص و علاقه مندی خود را به آیدی های زیر اعلام نمایید:
@besm_rabalshohada
@Xshahidegomnamefakkehvatalaeieh
🌹همه در این پویش مردمی همسنگران آسمانی سهیم باشیم.
"هوالشهید"
✅ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای عزیز(روحی له الفداء):
"باید یاد حقیقت و خاطره شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن،زنده نگه داشت"
سلام علیکم؛
خداقوت
✔قابل توجه همه ی بزرگواران؛
✅به حول و قوه ی الهی و عنایت و مدد شهیدان عزیز، برنامه ریزی شده مراسم یادواره شهیدان:
🌷جاویدالاثر ابراهیم هادی(هادی دفاع مقدس)
🌷جاویدالاثر ابراهیم عشریه (هادی مدافعین حرم)
🌷 محمدرضا شفیعی(هادی اسارت)
در روز چهارشنبه مورخه ۲۲ خردادماه ۹۸ در شهر مقدس قم برگزار گردد.
✔از همه ی بزرگواران دعوت به همکاری می گردد تا پویش مردمی شکل گرفته و پیرو فرمایش ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای عزیز ( روحی له الفداء) آتش به اختیار در برگزاری این مراسم تمام توان خود را گذاشته و کمک و تلاش نمایند.
✅برای تامین هزینه های برنامه های فرهنگی، محتوایی، نمایشگاهی، پشتیبانی، پذیرایی و... این مراسم اعتبار و بودجه ای وجود ندارد.لذا دست یاری به سمت همه ی بزرگواران و خیرین داریم. بزرگواری فرمایید کمک های مالی خودتون را به شماره کارت ذیل واریز نمایید:
✔شماره کارت
6037697491931454
به نام فاطمه علی محمدی
نزد بانک صادرات
✔ایدی ذیل جهت هماهنگی یا سوالی یا پیشنهادی یا موضوعی در خصوص مراسم یادواره:
@Xshahidegomnamefakkehvatalaeieh
✅ستاد مردمی یادواره شهیدان هادی
🌿🌷⚘🌾☘⚘🍀🌳🌱🌿🌷
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷معرفی شهید عزیز مدافع حرم حاج عبدالصالح زارع
🍀 توفیق و سعادت داشتم در کنار این شهید عزیز دورانی را سپری کردم...
🌷چندین ویژگی خاص عبدالصالح داشت که بالاخره این ویژگی ها باعث آسمانی شدنش شد:
۱- عاشق شهادت بود.
⚘ایامی که خادم شهدا و خادم زائرین شهدا بود،تو بیابان ها به دنبال شهادت می گشت.
⚘تصمیم داشت این قدر خدمت به زائرین شهدا بکند تا شهدا قبول کنند و به شهدا برسد.
⚘لذت عجیبی از خدمت به زائرین شهدا می برد.
⚘آن قدر عاشق شهادت بود که موقع خواندن خطبه عقدش، از همسرش خواسته بود که:"دعا کن من شهید بشوم."
همسرش می فرماید:" از ته قلب دعا کردم که عاقبتش به شهادت ختم بشود.ولی نمی دانستم به این زودی شهید می شود".
⚘از پدر و مادرش هم خواسته بود که برای شهادتش دعا کنند.
⚘بالاخره عبدالصالح عزیز به آرزویش یعنی شهادت رسید.
۲- خادم ظهر عاشورای فکه بود.
⚘عاشورای فکه را خیلی دوست می داشت.
۳-عاشق ولایت بود.
⚘همیشه توصیه اش به جوان ها، اطاعت از ولایت فقیه بود.
⚘در وصیت نامه اش آورده است: "پشتیبان ولایت فقیه باشید."
⚘خودش را سرباز اسلام، امام زمان(عج) و ولایت می دانست.
۴- خیلی مودب بود.
⚘ادبش زبانزد همه بود.
۵- در کارهایش اخلاص داشت.
⚘کارها را فقط برای خدا انجام می داد. پس از انجام کارهایش، توقع تشویقی نداشت.
۶- گمنام و خاکی بود.
⚘سعی می کرد کارهایی که انجام می دهد دیگران متوجه نشوند و گمنام بماند.
۷- دوست داشتنی بود.
⚘همه به خصوص جوان ها دوستش داشتند و عاشقش بودند.
⚘هرکسی یک مرتبه ایشان را می دید مجذوبش می شد.
⚘برای هدایت جوان ها و نیروهایش خیلی تلاش می کرد.
۸- حلال مشکلات بود.
⚘برای رفع مشکلات جوان ها شب و روز وقت می گذاشت.
۹- زهرایی بود.
⚘به حضرت زهرا(س) خیلی علاقه داشت.
۱۰- ارتباط قلبی و عاطفی شدیدی بین عبدالصالح و مادرش بود.
⚘هروقت مشکلی یا کسالتی برای عبدالصالح پیش می آمد.مادرش سریع متوجه می شد.
✅ راوی:خادم الشهدا سیاری
@raviannoorshohada