فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_بسیار_زیبا👌👌👌
⭕️زائرین امام حسین علیه السلام در اربعین یاد ما هم باشید....
@raviannoorshohada
( سفارش در مورد نماز شب )
🌷حضرت امام حسن عسکری (عليه السّلام) سفارش خاصی به نماز شب می کنند که تاثیر خاصی در رسیدن انسان به حق تعالی است می فرمایند: "رسیدن به خدا با مرکب راهور شب اتفاق می افتد ".
⬅ بیداری شب سبب رسیدن به مقام محمود است که حضرت با تعبیری شفاف آن را بیان فرموده اند.
💟 لذا خداوند در سوره سجده می فرماید: (انسان های مومن) ملازم بستر استراحت و خواب نیستند، بلکه از بستر خواب برای عبادت برمی خیزند در حالی که پروردگارشان را به علت بیم و امیدی که دارند می خوانند .
🌸 بخاطر همین مهم، بیداری شب برای عبادت و ارتباط با خدا اثر خاصی در باز شدن درهای معنویت انسان دارد.
✅ روح انسان در شب فعالیت دیگری ندارد و آمادگی بیشتری برای ارتباط با خداوند دارد که بهترین زمینه برای ایجاد تمرکز است، و هر چه بیشتر انسان به خداوند توجه پیدا کند حقایق بیشتری برای او منکشف می کند.
@raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
نيمه هاي تابستان بود، تابستان 73...
آفتاب، سنگين و داغ به زمين مي ريخت. بچه ها در گرمايي طاقت سوز، عاشقانه به دنبال بقاياي پيكر شهدا بودند. از صبح علي الطلوع كار را شروع كرده بودند.
نزديكي هاي غروب بود كه بچه ها خواستند قدري استراحت كنند. راننده ي بيل مكانيكي كه سرباز زحمت كشي بود بنام «بهزاد گيج لو» چنگك بيل را به زمين زد و از دستگاه پياده شد. بچه ها روي خاكريزي نشسته و مشغول استراحت و نوشيدن آب شدند.
در گرماي شديد كه استخوان هاي آدم را به ستوه مي آورد، ناگهان متوجه شديم كه كبوتر سپيد و زيبا، بال و پر زنان آمد و روي چنگك بيل نشست و شروع كرد به نوك زدن به بيل!!
بچه ها ابتدا مسأله را جدي نگرفتند، ولي چون كبوتر هي به بيل نوك مي زد و ما را نگاه مي كرد، اين صحنه براي بچه ها قابل تأمل شد. يكي از رفقا كلمن را پر از آب كرد و در كنار خودمان روي خاكريز قرار داد. اندكي بعد كبوتر از روي بيل بلند شد و خود را به كنار ظرف آب رساند. لحظاتي به درون كلمن آب نگاه كرد و دوباره به ما خيره شد. بدون اين كه ترسي داشته باشد، مجدداً پريد و روي چنگك بيل نشست و باز شروع به نوك زدن كرد...!
دقايقي بعد از روي بيل پر كشيد و در امتداد غروب آفتاب گم شد! منظره ي عجيبي بود. همه مات و مبهوت شده بودند. هركس چيزي مي گفت در اين ميان «آقا مرتضي» رو به بچه ها كرد و گفت: «بابا، به خدا حكمتي در كار اين كبوتر بود...!»
ساير بچه ها هم همين نظر را دادند و در حالي كه هم چنان در مورد اين كبوتر حرف هاي تازه اي بين بچه ها رد و بدل مي شد، شروع به كار كرديم. جست وجو را در همان نقطه اي كه كبوتر نوك مي زد ادامه داديم. با اولين بيلي كه به زمين خورد، سر يك شهيد با يك كلاه آهني بيرون آمد.
در حالي كه موهاي سر شهيد به روي جمجمه باقي بود و سربند «يا زيارت يا شهادت» نيز روي پيشاني شهيد به چشم مي خورد! ما با بيل دستي بقيه ي خاك ها را كنار زديم. پيكر تكيده ي شهيد در حالي كه از كتف به پايين سالم به نظر مي رسيد از زير خاك نمايان شد. بچه ها با كشف پيكر گلگون اين شهيد غريب، پرده از راز حكمت آميز آن كبوتر سفيد برداشتند.
راوي : شهيد حاج علي محمودوند
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️شفاعت گناهکاران امت در روز قیامت توسط دو دست حضرت عباس سلام الله علیه❗️
👈دلتون شکست برای فرج دعا کنید
🎙استاد علوی تهرانی
@raviannoorshohada
🔺هر وقت منزل🏘 ميآمد بلافاصله بعد از ناهار با كامپيوتر💻 كار ميكرد. وقتي ميخواستم كمي #استراحت كند ميگفت: روزي ميآيد آنقدر در #قبر بخوابيم، بايد قدر #زنده بودن را دانست.
🔻روحالله دستمالي داشت كه وقت روضه #امام_حسين(ع) اشكهايش را با آن دستمال پاك ميكرد. گفته بود هر وقت #شهيد شدم🌷 اين دستمال را همراه من در قبر بگذاريد
#شهید_روح_الله_طالبی
#شهید_مدافع_حرم
@raviannoorshohada
کنار يکي از زاغه مهمات ها سخت مشغول بوديم. تو جعبه هاي مخصوص،مهمات مي گذاشتيم. ودرشان را مي بستيم.گرم کار،يک دفعه چشمم افتاد به يک خانم محجبه،با چادري مشکي!داشت پابه پاي ما مهمات مي گذاشت توي جعبه ها.
با خودم گفتم:حتماً ازاين خانم هاييه که مي يان جبهه.اصلاً حواسم به اين نبود که هيچ زني را نمي گذارند وارد آن منطقه بشود.به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند وبي[توجه] مي رفتند ومي آمدند،انگارآن خانم را نمي ديدند. قضيه، عجيب برام سؤال شده بود.موضوع،عادي به نظرنمي رسيد.کنجکاو شدم بفهمم، جريان چيست!رفتم نزديک تر، تا رعايت ادب شده باشد.سينه اي صاف کردم وخيلي با احتياط گفتم:خانم!جايي که ما مردها هستيم،شما نبايد زحمت بکشيد.رويش طرف من نبود.به تمام قد ايستاد وفرمود:«مگرشما درراه برادرمن زحمت نمي کشيد؟»يک دفعه ياد امام حسين(ع) افتادم واشک توي چشمام حلقه زد.
خدا بهم لطف کرد، که سريع موضوع را گرفتم وفهميدم جريان چيست. بي اختيار شده بودم ونمي دانستم چه بگويم .خانم، همان طور که روشان آن طرف بود، فرمود:«هرکس که ياور ما باشد. البته ما هم ياري اش مي کنيم»
شهید عبدالحسین برونسی
@raviannoorshohada
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اینسفر، سفر عادی نیست!
#اربعین, از اسرار عالم هستی..
🎤 #استاد_پناهیان
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
@raviannoorshohada
#شهادت_هنر_مردان_خداست.
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر.
#باران_تندی هم می آمد. من رفتم دم #چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو
#آقا_مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت« برو #آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..
توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد
#سردار_شهید_جاویدالاثر
#مهدی_باکری
#شادی_روحشون_صلوات
@raviannoorshohada
پيك عشق
راوي :كرامات شهدا
منبع :كتاب 15آيه
يازده سال از شهادت عبدالحسين مي گذشت و بار زندگي و بزرگ كردن چند بچه با حقوق كم، بر دوشم سنگيني مي كرد. نزديك عيد بود و خلاصه من مانده بودم و كلي قرض كه از آشنايان و دوستان گرفته بودم. هرچه سعي به قناعت داشتم، باز هم مشكل قرض ها بسيار خودنمايي مي كرد.
يك روز با دلي پر از غصه رفتم سر خاك عبدالحسين و شروع كردم به درد دل كه: «شما رفتي و من و بچه ها را با يك كوه مشكل تنها گذاشتي. اي كاش يك جوري از دست اين قرض ها راحت مي شدم.»
وقتي از بهشت رضا (ع) باز گشتم، آرامش عجيبي سراسر وجودم را فرا گرفته بود، گويي چيزي در درونم، مرا به حل مشكلات اميد مي داد. ايام عيد بود كه زنگ خانه به صدا درآمد. پسرم، حسن را فرستادم تا در را باز كند. وقتي برگشت، چهره اش برافروخته شده بود و با لكنت مي گفت: آقا! آقا! وقتي رفتم بيرون، با صحنه اي مواجه شدم كه احساس كردم در اين دنيا نيستم. باورم نمي شد، مقام معظم رهبري از در حياط به داخل تشريف آورده بودند و بعد از آن وارد اتاق شدند.
شوق و حال آن لحظات، واقعاً وصف ناشدني است. نزديك يك ساعت از محضرشان استفاده كرديم و ايشان از خاطرات خود با شهيد برونسي گفتند. به جرأت مي توانم بگويم، در آن لحظات بچه هايم ديگر احساس يتيمي نمي كردند. در ميان حرف ها، صحبت از مشكلات شد و من قضيه ي قرض ها را خدمت ايشان عرض كردم. بسيار راحت تر و زودتر از آن چه فكر مي كردم مسأله حل شد.
منبع :كتاب 15 آيه
راوي : همسر شهيد
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ منت نگذاریم ...
#سخنرانی_بسیار_شنیدنی👌👌👌
🎤 حجت الاسلام #فاطمی_نیا
@raviannoorshohada
ثاقب در دبی صاحب یک تویوتا و بعد یک اتوبوس شد و شروع به کار کرد 🚘 ما زندگی مرفه و درآمد بالای ثاقب، هیچگاه او را از فکر دشمن و حفظ اسلام ناب دور نکرد.❗️🌹
در دبی بود که خبر حمله تکفیریها به سوریه و قتل و غارت وحشیانه آنها را شنید.😨 از همانجا در نخستین فرصت و بیخبر، خود را به اعزام رساند و جزء مدافعین حرم پا به سوریه گذاشت. ☝️
تجربه جنگی و شجاعت و اعتقاد راسخ او، خیلی زود توجه فرماندهان را جلب کرد و در عملیاتها و شناساییهای خطیر نقشآفرینی کرد. «کربلا» حدود یک سال در سوریه در مقابل تکفیریها ایستاد و با شهامت جنگید 💪وسرانجام زمانیکه منتظر تولد نخستین فرزندش بود، هنگامی که همراه شهید محمد جنتی، فرمانده لشکر زینبیون برای شناسایی یکی از مناطق مهم عملیاتی رفته بود، به کمین تکفیریها برخورد کردند و پس از نبردی نابرابر، غریبانه به شهادت رسیدند.💔🕊
شهید زینبیون ✌️
ثاقب حیدر نام جهادی #کربلا 🌺
@raviannoorshohada
شهيد زين الدين به نماز اول وقت بسيار اهميت مي داد و در هر وضعيت و هر منطقه اي كه بود، به محض فرا رسيدن زمان نماز، اذان مي گفت و نماز. يادم است هنگامي كه در منطقه ي سردشت تردد داشتيم، با اين كه جاده ها از لحاظ امنيت، تضميني نداشت و هر لحظه امكان حمله ي غافلگيركننده ي گروهك هاي ضدانقلاب بود، همين كه موقع نماز مي شد، شهيد زين الدين ماشين را نگه مي داشت و در كنار جاده به نماز مي ايستاد.
پس از شهادتش، يكي از برادران او را در خواب ديده بود كه مشغول زيارت خانه ي خداست و عده اي هم به دنبالش روانند. پرسيده بود: «شما اين جا چه كار داريد و چه مسئوليتي داريد؟» و او پاسخ گفته بود: «به خاطر تأكيدي كه بر نماز اول وقت داشتم، در اين جا فرماندهي اينان را برعهده ام گذاشته اند!»
به حق كه چنين فرزندي از دامان چنين مادري برخاسته است، مادري كه در تشييع مهدي، زينب گونه خطاب كرد: «... شما را به خون همه ي شهيدان و اين دو جگر گوشه ي من استقامت داشته باشيد و در همه ي مراحل و سختي ها ايستادگي كنيد و راه اين شهيدان را ادامه دهيد. مگذاريد خونشان هدر رود، از حركت باز نايستيد.
مهدي و آقاي او صاحب الزمان (عج) را خشنود كنيد.» خداوندا به ما توفيق معرفت بيشتر عطا فرما.
راوي : سردارمحمدميرجاني
@raviannoorshohada
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
✅ #تهذیب_نفس، شرط درک خدمت امام زمان (عج)
💫 #آیت_الله_بهجت :
🔹در تهران استاد روحانیی بود که لُمْعَتَیْن را تدریس می کرد، مطّلع شد که گاهی یکی از طلاّب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.
🔴روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود.
⚠️ و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
«آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند.» آقا یادش می آید و تعجّب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.
✅از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم.
چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان (عج) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید.
👌استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرّف به حقیر بدهند.
مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر آقا تمام می شود و روزی به وی می گوید:
آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟
می بیند که وی (به اصطلاح) این پا و آن پا می کند.
آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی (وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبینُ)
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید:
🌼آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃
@raviannoorshohada
🔰 لوح | نور هدایت انسان
🔺 رهبرانقلاب: حسین (علیهالسّلام) متعلّق به انسانیّت است؛ ما شیعیان افتخار میکنیم که پیرو امام حسین هستیم، امّا امام حسین فقط متعلّق به ما نیست؛ مذاهب اسلامی، شیعه و سنّی، همه زیر پرچم امام حسین هستند. در این راهپیمایی عظیم حتّی کسانی که متدیّن به اسلام هم نیستند شرکت میکنند و این رشته ادامه خواهد داشت انشاءالله؛ این یک آیت عظمایی است که خدای متعال دارد نشان میدهد. ۱۳۹۸/۰۶/۲۷
🏷 #الحسین_یجمعنا
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
👦 رفقا یه بچه هایی بودن و هستن ڪه یه نفر و تو خونشون ڪم داشتن ... یه نفر ڪه بغلشون ڪنه ... ببوستشون ... دستای گرمشو حس ڪنن ... باهاش بازی ڪنن ... پای برگه امتحانیشون امضا بزنن ... درد دلشونو بهش بگن و باهاش حرف بزنن ...
.
👩پای سفره ی عقدشون ازش اجازه بگیرن و بله رو بگن ...تو زندگیشون جای یه مرد خالیه ... جای یڪ تڪیه گاه ... جای یڪ ڪوه ... جای یه پدر ... ما به اون بچه ها میگیم فرزند شهید ⚘🕊
.
🌹 پ ن : روز ڪودک را به همه فرزندان شهدای دیروز و فرزندان شهدای مدافع حرم و مدافع وطن تبریڪ میگیم ... مدیونتونیم . این کلیپ با افتخار تقدیم به همه ی فرزندان شهدا ...
@raviannoorshohada
#راوی_عباس_هادی برادر بزرگوار شهید هادی
🔴 #خبر_شهادت_شهید_هادی
🔰پنج ماه از شهادت ابراهيم گذشت. هر چه مادر از ما ميپرسيد: چرا ابراهيم مرخصي نمي آيد، با بهانه هاي مختلف بحث را عوض ميكرديم! مــا ميگفتيــم: الان عملياته، فعلاً نميتونه بيــاد و... خلاصه هر روز چيزي ميگفتيم.
🔰تا اينكه يكبار مادر آمده بود داخل اتاق. روبروي عكس ابراهيم نشســته و اشك ميريخت!
🔰جلو آمدم. گفتم: مادر چي شده!؟ گفــت: مــن بوي ابراهيــم رو حس ميكنــم! ابراهيم الان تــوي اين اتاقه! همينجاست و...
🔰وقتي گريه اش كمتر شد گفت: من مطمئن هستم كه ابراهيم شهيد شده. مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلي فرق كرده بود، هر چه گفتم: بيا بريم خواستگاري، ميخوام دامادت كنم، اما او ميگفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنميگردم. نميخواهم چشم گرياني گوشه خانه منتظر من باشه!
🔰چند روز بعد دوباره جلوي عكس ابراهيم ايســتاده بود و گريه ميكرد. ما بالاخره مجبور شديم دائي را بياوريم تا به مادر حقيقت را بگويد.آن روز حال مادر به هم خورد. ناراحتي قلبي او شديدتر شد و در سي سي يو بیمارستان بستري شد!
🔰سال هاي بعد وقتي مادر را به بهشت زهرا(س) ميبرديم بيشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار برود.به ياد ابراهيم كنار قبر شهداي گمنام مينشست. هــر چند گريه براي او بد بود. اما عقده دلــش را آنجا باز ميكرد و حرف دلش را با شهداي گمنام ميگفت.
@raviannoorshohada
💠 #امضای_شهادت 💠
🌸مهدی توی وصیت نامه اش نوشته بود: رسیـدن به سن سے سال برایـم ننگ است. آخرین بار ڪہ از سوریه برگشت با هم رفتیم مشهـد. بعد از زیارت دیدم مهدے ڪنار سقاخونه ایستاده میخنده...ازش پرسیدم چیـه مادر چرا می خنـدے؟؟؟
🌸گفت مادر، امضای شهادتم رو امروز از امام رضا علیه السلام گرفتم. بهش گفتم اگه تو شهید بشے من دیگه ڪسی رو ندارم.مهدی دستش رو به آسمون ڪرد و گفت: مادر! خدا هست...
#شهید_مهدی_صابری🌹
یادش با صلوات🍃
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@raviannoorshohada
#تلنگر
از امام و مولایم حضرت آیت الله العظمی امام سیدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا ان شاالله به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند.
مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم.
نعمت ولایت فقیه ، امام بزرگوارمان ، آن پیر جمارانی ؛ نعمت جانشین خلف آن ، علی زمانمان که ادامهدهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنهها و کمینها عبور میدهد ، اما نه ، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی ، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.....
۱۶ مهر سالروز شهادت
#حاج_حسین_همدانی
گرامی باد
« اللهم عجل لولیک الفرج »
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ #حبیب_حرم
سرلشگر شهید
حاج حسین همدانی🌺
می دانیم که باب #شهادت بسته نشده اگر تو بخواهی ...😔😔💔
#سالروز_شهادت🕊
@raviannoorshohada
آخرين روزهاي تابستان 72 بود. گرما در «فكه» امان همه را بريده بود و سكوتي پر رمز و راز بر سراسر دشت حكم فرما بود. مدتي بود كه شهيد پيدا نكرده بوديم، انگار شهدا با همه ي ما قهر كرده بودند:
«آقا سيد» گفت: «اگر امروز شهيدي پيدا نشد، برويم در يك محور ديگر كار كنيم…». گفتم: «اگر شهدا بخواهند ما را صدا مي زنند…خب مي توانيم برويم روي تپه هاي 143 كار كنيم، توكل به خدا…!». بالاخره، دستگاه بيل مكانيكي را به محل مورد نظر انتقال داديم.
بچه ها در هر نقطه كه به نظر مشكوك مي رسيد با ذكر صلوات شروع به بيل زدن مي كردند… در حين كار به جايي رسيديم كه به نظر مي رسيد قبلاً يك سنگر اجتماعي عراقي بوده. در حاشيه ي اين سنگر، تعدادي كلاه و وسايل انفرادي به چشم مي خورد. احتمال مي رفت در همين محل، تعدادي شهيد، مدفون باشند. بيل اول و دوم به زمين زده شده بود كه بيل سوم به يك جسم سفت و سنگين برخورد كرد. دقت كرديم، ديديم روي زمين بتون ريخته شده. كنجكاوانه و با كمك بچه ها، بتون ها را از زمين كنده و بلند كرديم. صحنه ي بسيار دردناكي بود!
پيكرهاي مطهر شهدا در حالي كه دست و پاهايشان با سيم تلفن به هم بسته شده بود، به روي هم انباشته شده بود.
ما تا وقت غروب توانستيم پيكر 50 شهيد را از آن محل بيرون بياوريم. همه ي آن شهدا با ملاحظه به شماره ي پلاكشان، شناسايي شدند. جز يك شهيد كه شايد هنوز هم بي هيچ نام و نشاني باقي مانده است.
راوي : برادر جانباز _ مرتضي شادكام
@raviannoorshohada