eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
639 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @shahidegomnamemaktabehajqasem ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ #چــــادرانــــــہ #وصیت‌شهدا‌درباره‌ی‌حجاب: 🌷"#شهید‌سید‌محمد‌خاکساری‌مقدم " خواهرم زینب زمان باش تورسالت عمیقی به دوش داری و آن حفظ حجاب است، تو باید فرزندانی همچون علی اکبر و علی اصغر تربیت کنی. 🌷" #شهید‌حمید‌رضا‌نظام " خواهرم، از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش. 🌷" #شهید‌محمد‌رضا‌دهقان " یک چادر از حضرت زهرا(س) به خانم ها ارث رسیده است؛ بعضی زن ها لیاقت داشتن تنها ارثیه از دختر پیامبر(ص) را هم ندارند. 🌷" #شهید‌محسن‌حججی" از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تارمویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود مباداچادر را کناربگذارید همیشه الگوی خودراحضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید... #حجاب‌فاطمی‌همراه‌باحیای‌زینبی @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی 📹 نماهنگ معرفی | امیدِ جان‌های خسته 🔻 امدادرسانی رهبر انقلاب به مردم سیل‌زده ایرانشهر در دوران پهلوی ⭐️ قدیمی‌ترین فیلمی که تا حالا از آقا منتشر شده‌است 🔹 این تماشایی، بخش کوتاهی است از فیلم حضور آیت‌الله خامنه‌ای در ایرانشهر و اقدامات‌شان برای کمک‌رسانی به مردم. @raviannoorshohada
#تلنگر کارت عروسی شهید در سال 52🤞 در فضایی آکنده از عطر دلاویز «انتظار» و در جمعی شادی آفرین از مشتاقان «ظهور» دوشیزه پولکی و آقای سعید جعفری پیوند زندگی خود را جشن می گیرند و ما منتظریم منتظر «ظهور» منتظر شما و منتظر شادکامی این پیوند... #شهیدمحمدسعید_جعفری « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @raviannoorshohada
لبخند شهدا اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!» وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناجات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو. فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟  پس واسه چی وضو گرفتی؟»  عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!» فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!» @raviannoorshohada
#خـــاطرات_شهدا توکل عجیبی داشت و خونسرد بود. در عملیات خیبر با تعدادی از دوستان و همرزمان خود در محاصره دشمن بعثی قرار گرفته بودند. برای شکستن محاصره هر کدام از برادران چیزی میگفتند و اوضاع خیلی بدی بود. رشیدی با خونسردی کامل می گفت ، به یاد خدا باشید و به یاد فرمانده خودتان مهدی فاطمه (عج) باشید و از او کمک بگیرید ، و بالاخره با توسل به امام زمان (عج) با توجه به تنگی محاصره و شدت آتش دشمن توانستند مقاومت کرده و از محاصره بیرون آیند..... #شهیدماشاءالله_رشیدی 📕 ستارگان خاکی « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @raviannoorshohada
🌺بسم رب الشهدا🌺 ❄️❄️شب یلدای مادر شهیدان سحر ندارد. گرد هم می اییم و به نشانه قدردانی از ایثار شان شب یلدایمان را سر سفره قصه های ناب مادری از قافله شهدا خواهیم نشست. شنبه ۳۰ اذر ماه 🍀نماز قضا ۳ تا ۳:۴۵ 🍀۳:۴۵ تا ۴:۳۰ بهره مندی از سخنان گهربار سرکار خانم یوسفیان با موضوع سنت های ملی و دینی 🍀۴:۳۰ تا اذان خاطره گویی مادر بزرگوار شهید ابکار سمیه ک ۱۱ پ ۵ حسینیه شهید مصطفی اقا تهرانی
امـروز ڪسےگفتـ بہ مڹ چِقَــدَر #تنهــایے! گفتمش در پاسخ تڹ مڹ گر #تنهاستـ دݪ من بــا #شهداست 🌷صبحتـــــون شهــــــدایـــی🌷 #یادشهداباصلوات #الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @raviannoorshohada
#شهید_محمدهادے_ذوالفقارے #شهدا_شرمنده_ایم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #یا_زهرا 🍃 شهید ذوالفقاری وصیت‌های عجیبی برای تدفین داشت که عمل کردنش مشکل بود، اما به خواست خدا همه‌اش تحقق یافت. او وصیت کرده بود قبر مرا سیاهی بزنید و بعد مرا در آن دفن کنید! اما امکانش نبود، قبرهای نجف به شکلی است که ماسه‌های سستی دارد. ممکن است خیلی ساده فرو بریزد. هادی در معرکه شهید شد و غسل نداشت. خودش قبلاً پرچم سیاهی تهیه کرده بود که خیلی ناگهانی پیکرش را درمیان آن پرچم پیچیدند و در قبر قرار دادند! ناخواسته کل قبرش سیاه و وصیت شهید عملی شد. به گفته دوستانش یک شال «یافاطمة الزهرا(س)» هم بود که آن را روی صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهید نوشتند: یا زهرا(س) اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید علت این مفقودیت، ارادت ویژه شهید به حضرت زهرا(س) بوده. چون وقتی پیکر او با این تأخیر چند روزه پیدا شد، اغاز ایام فاطمیه بود. شبی که او به خاک سپرده شد، شب اول فاطمیه بود. دوستانش می‌گویند بعد از شهادت هادی وقتی به خانه‌اش رفتیم دیدیم حتی سجاده‌اش پهن بوده است. انگار که او بعد از نماز برای رفتن و جنگیدن به قدر سجاده جمع‌کردنی هم درنگ نکرده است. التماس دعای فرج✋💚 @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لحظاتی_با_امام-خامنه ای کلیپ سخنان ویژه حضرت آقا در مورد شهدا #سلامتی_فرمانده_صلوات #الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @raviannoorshohada
‍ ‍🔰 همیشه میگفت: خوشا به حال کسانی که مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند هر شب جمعه؛ حضرت زهرا(سلام الله علیها) خودش به دیدن آن ها میرود، بالای سرشان مینشیند، خوشا به حالشان که خانم را می بینند💚 🔰 آن وقت مادرها همه اش بی تابی می کنند که چرا شهیدمان را نیاوردند. بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها )⁉️ میگفتم: خب معلومه حضرت زهرا(سلام الله علیها). میگفت: پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من مفقودالاثر شدم چرا نیامدم، اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم😌 🔰 همیشه حواسش به رزمندگان گردان و حتی خانواده هایشان بود. گاهی وقتی از طرف لشکر هدیه ای به او میدادند آن را به خانواده رزمندگان یا شهدای گردان هدیه میکرد. 🔰 یک بار که یک فرش به او هدیه داده بودند، خبردار شد که یکی از بچه های گردان صاحب فرزند شده و در خانه اش فرش ندارد❌ آن فرش را به عنوان هدیه تولد به خانواده اش هدیه داد. با اینکه خودش به آن فرش احتیاج داشت. پ ن: پیکر پاکش پس از شانزده سال گمنامی در سال 81 کشف و در زادگاهش، اهواز دفن شد. راوی: مادر شهید #شهید_اسماعیل_فرجوانی🌷 @raviannoorshohada
📸 #عکسهای_ماندگار 🗓 #یلدا در جبهه بہ روایت رزمنده دفاع‌ مقدس محمد قبادی سال1361 منطقہ‌چنانہ 👆 اینجوری یلدا گرفتند ڪه الان بتونیم یلدا بگیریم . درود_بہ_روح_پاڪشون ✅ مطمئن باش شهدا دوست دارند ... قدر همدیگر رو بدونیم و با هم مهربون تر باشیم و هوایِ‌همدیگر رو بیشتر داشتہ باشیم @raviannoorshohada
معلم روی تخته کلاس نوشت موضوع انشا : یلدا قلم بدست گرفتم و با همه دانایی ام نوشتم: بسم الله الرحمن الرحیم یلدا یعنی بلندترین شب سال یعنى آغاز سردترین فصل زندگی... یلدا که میشود دور هم جمع میشویم تا بگوییم آماده ایم با دیو سرمای سخت زمستانی بجنگیم. یلدا که میشود به دیدار هم میرویم و بر دستان مادربزرگها و پدربزرگ هایمان بوسه میزنیم تا ثابت کنیم با گرمای محبت و همدلی می توانیم با دراز ترین و سردترین شبها روبرو شویم. یلدا را پدر بزرگ هایمان خوب معنا کردند با قرائت آياتى از کلام خدا که قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله ( اگر خدا را دوست دارید از پیامبرش پیروی کنید تا محبوب خدا شوید) و چه خوب مدد میگیرند آن ها از حافظ کتاب خدا که: هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد و مادربزرگ هایمان چه زیبا قصه می گویند تا دراز ترین شب را برایمان کوتاه و دلنشین سازند. یلدا یعنی شور زندگی یعنی مفهوم دقیق عشق به خدا و نعمتهای خدا یعنی سپاس از موهبتهای بی مانند خدا... والسلام معلم لبخندی زد و پای تخته رفت و با دستی لرزان نوشت: یلدای انتظار تو آخر کی به پایان میرسد مولا ؟ معلم تعریفی دیگر از یلدا برایمان داشت: یلدا یعنی آخر چشم انتظاری یلدا یعنی نهایت بی قراری یلداها می آيند و می روند اما یلدای ندیدنت ای یوسف زهرا کی تمام میشود و سپیده زیبای ظهور کی از راه میرسد؟ تو که باشی پاییزی ترین روزها و سردترین شبها را می توان تحمل کرد تو که بیایی درازترین تاریکی ها و رنج آورترين سختیها را می توان به جان خرید. بهار زندگیم، آرامش زیبای خداوندی، منجی قدرتمند آفرينش منتظرت هستم و برای آمدنت دعا میکنم. یک ثانیه از عمر دراز شب یلدا باعث شده تا صبح به یادش بنشینیم ده قرن زعمر پسر فاطمه بگذشت یک شب نشد از داغ فراقش بنشینیم معلم خواندن دعای فرج را در سفره یلدا قرار داد. اللهم عجل لولیک الفرج
روزهایمان برای دیدنتان ڪوتــــاه بود ؛ خدا ڪند شب یلدا بہ شمــــــا برسیم ... #مردان_بی_ادعا #یلداتون_شهدایی 🍉 #یادشهداباصلوات #الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @raviannoorshohada
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 🍃🌹محسن پیگیـری خاصی برای شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش کردم که محسن نمی‌خواهد، تو بچه داری و … هیچ جوری توی ذهنش نمی‌رفت، روز آخر که آمد پیش من، گفت: 🍃🌹حاجی، چرا من نمی‌توانم بروم؟ چرا کارم جور نمی‌شود که بروم؟ گفتم: محسن،‌ یک جای کارِت گیر دارد، مثل مایی، برو آن گیـر را درست ڪن، با تعجب گفت: من فهمیدم کجای کار گیر دارد: مـادرم راضی نیست! 🍃🌹من هم می‌دانستم که نمی‌رود پیش مادرش تا رضایت بگیرد، گفتم: پس برو رضایتش را به دست بیـاور، احساس هم کردم که نمی‌رود، ولی با مادرش که صحبت کردیم، می‌گوید که رفته آنجا، به دست و پای مـادر افتاده و‌ گریه شدید کرده که از گریه‌اش پاهای ایشان خیس می‌شده است، 🍃🌹به مـادر التماس کرده است: اجازه بده من بروم، مـادرش هم می‌گوید: برو؛ ولی شهید نشو، که محسن در جواب گفته است: نه، من می‌روم، ولی عزیز می‌شوم مادر. 🌷#شهید‌محسن‌حججی🌷 راوی: آقای حمید خلیلی ( مدیر انتشارات شهید کاظمی ) @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای فرج با صدای زیبا و دلنشین شهید #محسن_حججی💚 🍂 امام من... در کدام سوی هستی به دنبالت باشم... @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#تلنگری_از_طرف_شهید_ابراهیم_هادی 🔰 #ابراهیم همیشه در مقابل #بدی دیگران گذشت داشت . میگفت: 🔰طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند . بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش. میگفت : 🔰این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین ؛ بیشتر بخاطر اینه که کسی گذشت نداره . بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. 🔰آدم اگر بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره.👌👌👌🌹 @raviannoorshohada
#جهاد_ادامه_دارد 🔹 بچه های سپاه: حاج خانم نگران نباش تا ظهر خونه رو از آب تخلیه میکنیم 🔸 پیرزن: نگران نیستم، میشناسم شما رو. سیل ابتدای سال هم شما کمک کردید، چند نفرید؟ میخوام نهار درست کنم 🔹 بچه های سپاه: ما هیچی نمیخوایم، شما فقط نگران نباش🌸 #اهواز_در_آب @raviannoorshohada
✍ #یاد_خوبان 🍂 روح‌الله به خانم‌ها خیلی احترام می‌گذاشت و در حالی که نگاهش همیشه به زمین بود، سعی می‌کرد محترمانه برخورد کند. 🍃 یکبار با هم کنار خیابون نشسته بودیم؛ یک خانمی اومد آدرس پرسید. من همونطوری که نشسته بودم جواب اون خانم رو دادم. 🍂 وقتی که رفت روح‌الله با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: وقتی خانمی می‌خواد باهات صحبت کنه قشنگ مودب بلند شو وایستا، سرت رو بنداز پایین جوابش رو بده. از ادب دورِ که نشسته جوابش رو دادی! 🍃 نصیحت ‌هاش به جا بود؛ برای همین به جان و دل آدم می‌نشست. خاطره: یکی از رفقای شهید #شهید_روح_الله_قربانی🌷 #شهید_مدافع_حرم @raviannoorshohada
شب سردی بود... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند . شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت . زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود . با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه . » مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند . برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت كشيد . چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . » سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار . زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم . زن گفت : « اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچه‌هات بگير . » زن منتظر جواب زن نماند ، ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد . قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد خانواده دوستی و عشق ورزیدن به هم نوع است را شادباش میگوییم . 🍍🍌🍋🍊🍉🍈🍇🍏🍐 یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم . @raviannoorshohada
#یلدا_با_شهدا🍉 دست از طلب ندارم تا ڪام من برآید یاتن رسد به جانان یا جان ز تن برآید #شهدای_گمنام #یادشهداباصلوات @raviannoorshohada