eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
644 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
3هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
من از این دنیـا ... با همه زیبایی‌هایش می‌روم و همه آرزوهایم را رها می‌کنم اما به ولایت وحقانیت علی‌ابن‌ابیطالب(؏) و خداوندی خدا یقه‌تان را می‌گیرم اگر امام خامنه‌ای را تنها بگذارید خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنه‌ای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه‌تکه شدن در راه تو ابایی ندارم.
🌸 ❤️🕊 روزهای اول جنگ، شهر اشغال شده‌ی هویزه... را به همراه مادرش به مقر بعثی ها می‌آورند؛ یڪی از مسئولین بعثی (ستوان عطوان) دستور می‌دهد دختر را به داخل سنگرش بیاورند! مادر را بیرون سنگر نگه می‌دارند؛ لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود... دقایقی بعد بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان خونی و و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می ڪند... تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با جسد ستوان عطوان مواجه می شوند؛ دختر جوان هویزه ای حاضر نشده را به بهای آزادی بفروشد و با سر نیزه، ستوان را به هلاڪت رسانده و حتی اجازه نداده چادر از سرش برداشته شود... خبر به گوش سرهنگ هاشم فرمانده مقر می رسد؛با دستور سرهنگ یڪ گالن بنزین روی دختر جوان خالی می ڪنند... در چشم بهم زدنی تمام چادر بانو را فرا می‌گیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو می‌دود... و لحظاتی بعد جز دودی ڪه از خاڪستر بلند می‌شود چیزی باقی نمی ماند!! فریادهای دلخراش مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست، مادر را نیز به همان سبڪ به جگر گوشه اش می رسانند... 🌷 🌹 🕊🕊🕊
🍃بهار... هـــــوا را تازه میڪند تـــــو #جانــ❤️ـــم را ... برای من تو از هر بهاری، بهاری تری ... #هادی_دلها #شهید_ابراهیم_هادی #صبحتون_شهدایی
هدایت شده از نذیر(بسیج دانشجویی دانشگاه معارف اسلامی)
📍شاید باور نکنید 🔻ولی اینجا #یمن است 🔹تنها دعا برای یمن کافی نیست 🔸مسلمانان یمن اسلحه میخواهند @bddmaa
بسم رب الشهدا والصدیقین شهیدی که از عشق زمینی اش گذشت @zendegishahid بسیاری از مردم و خصوصاً جوان های نسل حاضر تصور خاصی از شهدا دارند اینکه آنها هیچ اشتباهی در زندگی شان مرتکب نمی شدند و انسان هایی فرا زمینی بودند، اما حقیقت این است که شهدا هم مثل همه ما آدم ها زندگی می کردند، سرکار می رفتند، درس می خواندند، عاشق می شدند و اما شهدا در یک جایی از زندگی مسیر کمال را در پیش می گرفتند و آنقدر در این راه پایمردی می کردند تا به سعادت شهادت دست می یافتند... داستان زندگی از این دست حکایت هاست شهیدی که دچار عشق زمینی می شود و حتی تصمیم می گیرد با دختر مورد علاقه اش فرار کند ولی وقتی پایش به کشیده می شود، با معنی عشق واقعی آشنا می شود... حسن جاویدپور، برادر شهید که خود از جانبازان شیمیایی دفاع مقدس است، با صدایی گرفته با ما به گفت وگو پرداخت و راوی بخش هایی از زندگی شهید علی جاویدپور شد... ما یک خانواده شلوغ و پرجمعیت اما انقلابی و رزمنده داشتیم ۱۲ بچه بودیم که از بین ما دو نفر شدند و دو نفر هم به رسیدند علی و حسین دو برادر دیگرم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند حسین از من بزرگ تر بود و علی از من کوچک تر متولد سال ۱۳۴۵ بود در زمان انقلاب فقط ۱۲ سال داشت، ولی بسیار فعال و پر جنب و جوش بود یک جورهایی از همان کودکی نشان می داد که در آینده آدم بزرگی می شود زبر و زرنگ و فعال و باهوش بود علی تا کلاس نهم بیشتر درس نخواند جمعیت خانواده زیاد بود و پدرمان به تنهایی نمی توانست خرج ما را دربیاورد ما بیشتر اوقات پیش بابا می رفتیم و با او کار می کردیم بابا کارهای فنی و تعمیراتی انجام می داد جلوبندی سازی، کمک فنرسازی و علی هم بیشتر تابستان هایش پیش بابا کار می کرد هم درس می خواند و هم کار می کرد یک نوجوان کاری و زحمتکش در عین حال مسجدی و نمازخوان بود دوست داشت بیشتر نمازهایش را در مسجد و به جماعت بخواند یادم است وقتی کارمان پیش بابا تعطیل می شد، همگی به خانه می آمدیم و دور هم غذا می خوردیم علی اینطور جمع های خانوادگی را خیلی دوست داشت آدم تک خوری نبود و با هم بودن خوشحالش می کرد...
🕊 🕊 🌹طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری🌹 🔹ولادت : ۶۷/۱۱/۱۳ 🔸شهادت : ۹۳/۱۱/۲۶ سامرا 🔸مزار : نجف، واد ی السلام، بعد از سیدعلےقاضے، تیر ۳۹۴ 🔹مزار یاد بود : گلزارشهدای تهران قطعه ی ۲۶، ردیف ۱ ،شماره ۲۵🌷
🌹 بغداد بودیم ، میخواستیم با هم بریم بیرون ، به من گفت : وضعیت حجاب در بغداد چطوره ؟ گفتم : خوب نیست ، مثل تهرانه . گفت : باید چشممون را از نامحـرم حفظ ڪنیم تا توفیق شهادتــ را از دست ندیم . بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش . در ڪل مدتی ڪه در بغداد بودیم همینطور بود . تا اینڪه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم . 🕊 طلبه شهید محمد هادی ذوالفقاری 🕊🌷 🌹 🕊🕊🕊