من یقین دارم...
چشمی که به نگاه حرام عادت کند .؛
خیلی چیزها را از دست میدهد🚶🏻
چشم گناهکار لایق شهادت نمیشود.!
-شهیدمحمدهادیذولفقاری-
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥شهدای فتنه ۱۴۰۱ ، فراموشتان نمی کنیم❤️
💥وظیفه ما برای حفظ راه این شهدا چیست؟!
💥شما بگید...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
#کلامشهید:
راه را که انتخاب کردی، دیگر مال خودت نیستی.
اگر قرار است درد بکشی، بکش ولی آه و ناله نکن! اگر آه و ناله کردی، متعلق به دردی نه راه...
#شهید_علی_ماهانی🥀
سلام 👋
صبحتون-شهدایی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 حاج قاسم سلیمانی:
آدم لذت میبرد نگاهش کنه، من واقعا عاشقش بودم.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
شهید بزرگوار عبدالرزاق علی شیری 🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۳/۱۲
محل ولادت: کرج
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۲/۱
محل شهادت: فاو _ عملیات والفجر ۸
۱۳ سال مفقود الاثر بودند.
مزار: گلزار شهدای امامزاده محمد کرج
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
💐🌿✨💐🌿✨💐
🔰 زندگینامه شهید عبدالرزاق علی شیری
💢🔅عبدالرزاق علی شیری در ۱۳۴۱/۰۳/۱۲ در شهر کرج دیده به جهان گشود.
در کودکی بر اثر تب شدید از ناحیه پای چپ فلج شد و علی رغم بهبودی از ناحیه همان پا مشکل راه رفتن پیدا کرد.
به علت مهاجرت خانواده دوران تحصیلات ابتدایی و تا سال دوم راهنمایی را در گنبد کاووس گذراند.
♨️🌿پس از بازگشت مجدد خانواده در سال ۱۳۵۴ به کرج ادامه تحصیل تا دیپلم داد و سپس در سال ۱۳۵۹ خود را جهت خدمت سربازی معرفی کرد ولی به علت مشکل پا معاف شد.سپس در کارخانه روغن نباتی جهان مشغول به کار شد.
☘🌟علیرغم معافیت در سال ۱۳۶۰،به صورت داوطلبانه عازم جبهه شد.
عبدالرزاق جذب گردان پیاده شد.فرماندهان متوجه شدند که حین راه رفتن پای چپش را روی زمین میکشید.از او جویا شدند و وی بیماری طفولیت را گفت و از آنها خواست تا چند روزی به او فرصت دهند که اگر توانست از عهده وظایف خود برآید،در گردان بماند و در نهایت در عملیات شرکت کرد و با مجروحیت بازگشت.
💫💠پس از بهبود یافتن بار دیگر در سال ۱۳۶۱ به جبهه سومار اعزام شد و در عملیات مسلم بن عقیل در اثر اصابت ترکش راکت در بمباران هوایی دشمن دست چپ خویش را از ناحیه کتف تقدیم انقلاب کرد و در حال جراحت با روحیه بخشی به بقیه رزمندگان به عقب منتقل شد.
🌺✨بار سوم علی رغم مشکل پا و نداشتن یک دست و معاف بودن از رزم،در آبان سال ۱۳۶۲ به جبهه عازم شد.فرمانده یکی از گردان های لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) خطاب به وی گفت که عبدالرزاق تو تا الان با یک دست تیراندازی میکردی،آنجا دشت بود اما قرار است در ارتفاع عملیات داشته باشیم و احتمال دارد به خاطر عدم کنترل روی اسلحه، به نیروهای خودی صدمه بزنی.وی ناراحت شد و مرخصی گرفت و به عقبه لشکر بازگشت.
🌻🌾روزی در حالی که نیروها در ارتفاعات قلاجه برنامه صبحگاهی را اجرا میکردند، عبدالرزاق چفیه به گردن پرچم یا حسین (ع) و شمشیر به دست وارد صبحگاه شد و گفت:من اگر نمیتوانم اسلحه به دست بگیرم،با شمشیر به میدان میآیم؛لذا موافقت شد و وی در عملیات والفجر ۴ در جبهه پنجوین عراق شرکت کرد و بر اثر تیربار بعثیها سه تیر به سینه وی اصابت میکند. همرزمانش به او میگویند که «اشهدت» را بخوان اما وی لبخند زد و گفت هنوز زمان شهادت من فرا نرسیده است!
💠🍂عبدالرزاق علی شیری در سال ۱۳۶۴/۰۹/۱۶ ازدواج کرد و دو ماه بعد از تاهل مجدداً در ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ در منطقه ام الرصاص فرماندهی یک عملیات در قلب دشمن را برعهده داشت و سپس در ادامه عملیات والفجر ۸ در شهر فاو شرکت کرد.
🕊🍃تیربار چهارلول دشمن به شدت مشغول بود،وی برای خاموش کردن آن وارد سنگر دشمن شد؛دقایقی بعد تیربار خاموش شد و عبدالرزاق نیز به شهادت رسید.در روز اول اسفند ۶۴ در سن ۲۳ سالگی و پس از پنج سال مجاهدت و جانبازی روح بلندش پر کشید.
پیکرش ۱۳ سال در فاو ماند و بعد از تفحص به وطن بازگشت و طی مراسم با شکوهی تشییع و در گلزار شهدای امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد و مزارش محل زیارت عاشق و پیروان راهش شده است.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷#دختر_شینا #قسمت82 ✅ فصل هفدهم 💥 آقا شمساللّه کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود.
🌷#دختر_شینا
#قسمت83
✅ فصل هفدهم
💥 فردای آن روز نزدیکهای ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: « آقا صمد آمد. آقا صمد آمد. »
خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوالپرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم.
💥 صدیقه دوید طرف صمد. گریه میکرد و با التماس میگفت: « آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد! داداشت کو؟! »
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. هایهای گریه میکرد. دلم برایش سوخت.
💥 صدیقه ضجّه میزد و التماس میکرد: « آقا صمد! مگر تو فرماندهی ستار نبودی؟ من جواب بچههایش را چی بدهم؟ میگویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟! »
جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرفهای صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچههایش را صدا زد و گفت: « سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده. »
💥 دلم برای صمد سوخت. میدانستم صمد تحمل این حرفها و این همه غم و غصه را ندارد.
طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش میسوخت. غصهی بچههای صدیقه را میخوردم. دلم برای صدیقه میسوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریهی مردم از توی حیاط میآمد.
از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم میخواست بروم کنارش بنشینم و دلداریاش بدهم. میدانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچکس به فکر صمد نبود. نمیتوانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم.
🔰ادامه دارد...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
شهید حاج قاسم سلیمانی: مهمترین هنر خمینی عزیز این بود كه اوّل اسلام را به پشتوانه ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد. اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاكم نبود، صدام چون گرگ درنده ای این كشور را میدرید؛ آمریكا چون سگ هاری همین عمل را میكرد، اما هنر امام این بود كه اسلام را به پشتوانه آورد.
#سردار_دلها
#ساعت_عاشقی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
شهید والامقام یوسف داورپناه🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۴/۱۵
محل ولادت: کرمان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۶/۵
محل شهادت: کردستان (پیرانشهر)
مزار: گلزار شهدای روستای کوتاجوق
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🌹💢🌹💢🌹💢🌹
🔰زندگینامه شهید والامقام یوسف داورپناه
💐🍃شهید داورپناه در ۱۵ تیر۱۳۴۴ در کرمان چشم به جهان گشود. او مقطع دبستان را با موفقیت به پایان رساند سپس وارد مقطع متوسطه شد و تحصیلات خود را تا پایه سوم رشته برق ادامه داد.
🌷🍃ایشان پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد. پس از ایجاد اغتشاش از سوی گروهکهای منافقین و ضدانقلاب در غرب کشور داوطلبانه به منطقه کردستان رفت و با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران پیرانشهر، به مبارزه با منافقین و ضدانقلاب پرداخت.
🥀🕊سرانجام در ۵ شهریور۱۳۶۲ حزب منحله دموکرات با هجوم به منزل شهید وی را به اسارت گرفتند و پس از شکنجه فراوان او را به شهادت رساندند و پیکر مطهر این شهید بزرگوار را مُثله کرده به مادرش برگرداندند.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷#دختر_شینا #قسمت83 ✅ فصل هفدهم 💥 فردای آن روز نزدیکهای ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد
🌷#دختر_شینا
#قسمت84
✅ فصل هفدهم
💥 مادرشوهرم روبهروی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه میکرد و میپرسید: « صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟! »
صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه میکرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه.
💥 جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق.
از بین حرفهایی که این و آن میزدند، متوجه شدم جنازهی ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه میتوانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یکریز گریه میکرد و میگفت: « صمد! چرا بچهام را نیاوردی؟! »
💥 آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: « مادر جان! مرا ببخش. من میتوانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار، جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آنها هم پسر مادرشان هستند. آنها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را میآوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی میدادم. اگر ستار را میآوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی میدادم. »
میگفت و گریه میکرد.
💥 تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: « انگار صمد مجروح شده. »
🔰ادامه دارد...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🌺🌺 خجسته میلاد پیام آور بزرگ رحمت، حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی، صلی الله علیه و آله و سلم
🌺و همچنین میلاد فرخندهی ششمین کوکب تابناک آسمان امامت، رئیس والاقدر مکتب تشیع، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام، بر حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ونایب برحقشان و همچنین برشما اعضای فرهیخته و بزرگوار مبارک باد
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🌷بالی دهیـد
بہ وسعت آسمان مرا
من هر چہ میدَوم
بہ شهیـدان نمیرسم ...
#شهید_مرتضی_عبداللهی
#سلام👋
صبحتونشهدایی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🔴دو تصویر از فرمانده بزرگ، مجاهد کبیر، شهید #ابراهیم_عقیل که آمریکا بیش از 15 سال دنبال ترورش بود..
یکی جوانی و دیگری بعد از عمری مجاهدت😭
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
شهید بزرگوار علی اکبر نظری ثابت 🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۶/۲
محل ولادت: قم
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۲/۱۶
محل شهادت: عراق _ فاو _عملیات والفجر ۸
مزار: گلزار شهدای علی ابن جعفر (علیه السلام)
قطعه ۹_ردیف ۳_ شماره ۳۴۵
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
💌❣💌❣💌❣💌❣💌
✍📚شرح خاطره ای از مقام والای شهید نظری و شفای مادر یک شهید
به روایت پدر بزرگوار شهید:
🍀🌻پدر شهید علی اکبر نظری ثابت نقل میکند:« به گلزار شهدا که رسیدم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را میشوید.
بالای سرش رسیدم
🌼گفتم:«خانم شما این شهید را میشناسید؟
🌸گفت:«تا یک هفته پیش او را نمیشناختم.
🌼گفتم:«پس چی شد که شناختید؟
در پاسخ
🌸گفت:«من خودم سیدهام و مادر شهید هستم.
فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زینالدین مدفون است.
بیماری لاعلاجی گرفتم و مدتها دنبال مداوا بودم.
هرکاری کردم خوب نمیشدم؛ خیلی ناراحت بودم.
از خدا خواستم تا حداقل خواب فرزند شهیدم را ببینم.
وقتی به خوابم آمد،به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟من مادرت هستم و سیدهام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم.
🌹پسرم گفت:«برو سر قبر علیاکبر.
🌸گفتم:«کجاست تا پیدا کنم؟
🌹گفت:«عصر پنجشنبه پدرش میآید سر قبرش،بگرد پیدا میکنی.چند بار آمدم تا پیدا کردم.به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم.
🌸بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم.به خوابم آمد.از او پرسیدم: چرا مرا به آن شهید حواله دادی؟
🌹گفت:«در این عالم شهداء درجه و جایگاه های متفاوتی دارند.هرکسی در دنیا اخلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجه و مقام بالاتری دارد.
به همین خاطر شما را به شهید علیاکبر نظری ارجاع دادم.
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🌹 خدمات به سراسر کشور/هفته دفاع مقدس
سلام علیکم؛
⚘ اگر در ایام هفته دفاع مقدس درخواست راوی یا برگزاری یادواره، بزرگداشت و محفل انس با شهدا یا ویژه برنامه ی دفاع مقدس داشتید، لطفا برنامه های کانال با لینک ذیل الذکر را ببینید و درخواست را اعلام فرمایید...
👈کانال اطلاع رسانی:
👇👇👇
https://eitaa.com/sayarimojtabas
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷#دختر_شینا #قسمت84 ✅ فصل هفدهم 💥 مادرشوهرم روبهروی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بو
🌷#دختر_شینا
#قسمت85
✅ فصل هفدهم
💥 صمد مجروح شده بود. اما نمیگذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد.
خواهرش میگفت: « کتفش پانسمان شده. انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد. »
با ابن حال یک جا بند نمیشد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود.
💥 روز سوم بود. در این چند روز حتی یک بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبهرو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت میکشیدم و سعی میکردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچههایش نشکند.
بچهها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. میترسیدم یک بار صمد بچهها را بغل بگیرد و به آنها محبت کند. آن وقت بچههای صدیقه ببینند و غصه بخورند.
💥 عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: « دایی صمد باهات کار دارد. »
انگار برای اولین بار بود میخواستم او را ببینم. نفسم بالا نمیآمد. قلبم تاپتاپ میکرد؛ طوری که فکر میکردم الان است که از قفسهی سینهام بیرون بزند.
ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: « خوبی؟! بچهها کجا هستند؟! »
گفتم: « خوبم. بچهها خانهی خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟! »
سرش را بالا گرفت و گفت: « الهی شکر. »
دیگر چیزی نگفتم. نمیدانستم چرا خجالت میکشم. احساس گناه میکردم. با خودم میگفتم: « حالا که ستار شهید شده و صدیقه عزادار است، من چهطور دلم بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم. »
💥 صمد هم دیگر چیزی نگفت. داشت میرفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: « بعد از شام با هم برویم بچهها را ببینیم. دلم برایشان تنگ شده. »
🔰ادامه دارد...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما شروع کارمان را در جنگ تحمیلی بر توکل به کردیم ، به معنای واقعی...
شهید-صیاد-شیرازی🥀
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
سالروز تولد زمینی شدنت مبارک ای شهید آسمانی...🎂🌹☁️🎉
🌹امروز تولد فرشته ای آسمانیست... فرشته ای خاکی از جنس آسمان و با دلی دریایی...
🌹پرستویی که هجرت کرده اما هجرت به هرجایی نه! هجرت به وادی عشق...آری مقصدش وادی عشق بود...
🌹شهید راه آزادی قدس؛
#شهید_علی آقازاده نژاد
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
خدایااگرروزیآمدکهمحبتعلیرا
ازمنگرفتیجاندربدنمنباشد!
خدایاحالمیدانمکهعلیچراچیزیرا
جزدلِچاهبرایِدردودلانتخابنکرد..
خیلیچیزهارانمیتوانبههیچکسگفت!
خدایا!جانِآنامامزمانراسالمبدار
کهامیدشیعهاست♥️
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🕊
شبتون شهدایی🌙
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خوب به حرفهای سردار #حاجی_زاده گوش بدهید؛
#شهید امیرعبداللهیان وزیر خارجه در تراز انقلاب اسلامی بود؛
💥به نکات قابل تامل دقت فرمایید!
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
حسین از همان نوجوانی یک پیراهن آبی یقه دیپلماتی داشت، دقیقا مثل لباسهایی که حالا میپوشید.
این پیراهن آبی را حسین سالیان سال داشت و میپوشید.
یکبار به او گفتم: حسین جان الان ۱۵، ۱۶ سال هست که این پیراهن را داری و تنت میکنی، چرا دور نمیاندازیاش دیگر کهنه شده است؟
حسین چیزی گفت که جگرم را آتش زد
او گفت: من با این لباس خاطره روزهای سختی و تلاش را به یادم میآورم، باید این تنم باشد تا یادم بماند چه چیزها کشیدم و از کجا به کجا رسیدم
راوی: خاله ی شهید 💚
#شهید_حسین_امیر_عبداللهیان 🕊🌱
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------