فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
آقای امام رضا جان!
همه جا رو گشتم،
به همه رو زدم،
_ بار عصیانِ مرا جز تو کسی ضامن نیست!... 💔
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
💠 @shagerde_ostad
راویدین | ravidin
• آقای امام رضا جان! همه جا رو گشتم، به همه رو زدم، _ بار عصیانِ مرا جز تو کسی ضامن نیست!... 💔 #چها
•
ما همین طوری از دوری کربلا جونمون به لب رسیده؛ چی میکشن اونهایی که از شما هم دورن امام رضا جانم؟ 💔
الهی یه دل سیر، گریه تو صحن گوهرشاد روزیشون...
الهی یه جون دادن دمِ باب القبله روزیمون...
💠 @shagerde_ostad
•
در این دنیــا اگر غــم هست،
صبوری کن، خدا هم هست ❤️🩹
💠 @shagerde_ostad
•
🔸برای مهمونی رفت خونه امام حسن؛
همین که سفره غذا رو پهن کردن، با ناراحتی گفت: عذرمیخوام من نمیتونم از این غذا بخورم!
🔹امام حسن پرسیدن: چرا؟ چیشد یهو؟
🔸اون مرد گفت: قبل از این که بیام اینجا یه فقیری رو دیدم، خیلی دلم براش سوخت! این غذا از گلوی من پایین نمیره مگه این که یه مقدار برای اون فقیر هم بفرستیم.
🔹امام حسن پرسیدن: اون فقیر کی بود؟
🔸مرد گفت: نمیدونم؛ برای نماز رفته بودم مسجد، اون فقیر داشت نماز میخوند. نمازش که تموم شد، دستمالی که افطارش رو داخلش بسته بود، باز کرد تا افطار کنه.
چشمم که به غذاش افتاد دلم کباب شده! بنده خدا غذاش آب و نون جو بود!!
تازه اینقدرم آدم با معرفتی بود که از همون غذاش هم به من تعارف کرد؛
ولی من عادت به خوردن همچین غذاهایی نداشتم برای همین دعوتش رو قبول نکردم... اگه میشه یکم از این شام رو برای اون بنده خدا بفرستید ثواب داره.
🔹امام حسن حرفهای مرد رو که شنیدن، گریهشون گرفت؛ فرمودن: اون فقیری که میگی، پدر من علی بن ابی طالب، خلیفه مسلمینه، که شبیه فقیرترین مردم جامعه زندگی میکنه و همیشه همین طوری ساده غذا میخوره...
📚 منبع:
آدابی از قرآن، شهید دستغیب، ص ۲۸۲
#فضائل_امیرالمؤمنین
#روایت_من
💠 @shagerde_ostad
•
وَ یَسْئَلونَکَ عَنِ العِشْق، قُل هُوَ
شَیٔ یُشبه الحُـسِینْ عَلیهِالسّلامْ 💚
💠 @shagerde_ostad
•
⚠️ روضه باز است؛ با حال مناسب بخوانید...
بعد جنگ خیبر، چندتا از یهودیها اسیر شدن؛ یکی از اونها صفیه، دختر رئیس قبیله بنی نضیر بود.
بگذریم از این که وقتی بلال، صفیه رو از جلوی جنازههای مردان قبیلهاش عبور داد و برد پیش پیامبر، و صفیه از شدت بی قراری سر و صورت خودش رو خراشیده بود، پیغمبر چطور بلال رو توبیخ کردن!
بماند که از همین جا میتونیم به کجاها گریز بزنیم...
اما من میخوام یه جریان دیگه رو براتون تعریف کنم؛
پیامبر به صفیه فرمودن: من تو رو مجبور نمیکنم که دینت رو عوض کنی، میتونی یهودی بمونی و همینجا زندگی کنی؛ اما اگه مسلمون بشی من هم حاضرم باهات ازدواج کنم. نظر خودت چیه؟
صفیه فورا گفت: قطعا خدا و پیامبرش رو انتخاب میکنم!
میگن صفیه پیامبر رو خیلی دوست داشت و بعد از وفاتشون، بیشتر از همه همسرانشون، از داغ پیامبر گریه میکرد...
⬇️اینها مقدمه بود تا این قسمتش رو بگم:
بعد ازدواج پیامبر با صفیه، مسلمونها بقیه یهودیها رو هم آزاد کردن؛
گفتن: اینها دیگه فامیل پیغمبر شدن و ما نمیخوایم فامیل پیغمبر رو به غلامی و کنیزی بگیریم!
🔻میدونید دلم از چی میسوزه؟
اون روز مسلمونها چندتا یهودی رو به خاطر وصلت دختر رئیس قبیلهشون با پیغمبر، فامیل حضرت دونستن و به خاطرش گفتن حاضر نیستن اونها رو غلام و کنیز خودشون کنن؛
اونوقت همین آدمها چند سال بعد، دخترهای همون پیغمبر رو بازار به بازار... 😭💔
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و
آل محمد، و آخر تابع له علی ذلک...
#شب_جمعه
#شب_زیارتی
♨️ شاگرد استاد | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
•
🔸وقتی ابن زیاد، مأمور شد بره کوفه و قیام جناب مسلم رو سرکوب کنه، هیچ سپاهی با خودش نبرد! خودش بود و چند نفر از نزدیکانش!
⁉️میدونید چرا؟!
انگار میخواست برای اباعبدالله کُری بخونه!
میخواست بگه:
«من برای جنگ با شما، سپاه لازم ندارم! خونت رو با دست همین #منتظران_ظهور خودت میریزم!»
🔸یه عده رو با زور و وحشت ساکت کرد،
یه عده رو با پول،
یه عده رو با سوء استفاده از جهل و کم سوادیشون نسبت به دین و قرآن!...
⚠️پ.ن: راستی نقطه ضعف ما چیه؟
اگه اون زمان بودیم، ابن زیاد دهن ما رو با چی میبست؟
هنوز یه کربلا پیش رومون داریمها!..
کاش از حالا حواسمون به نقطه ضعفهامون باشه...
#شب_زیارتی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 @shagerde_ostad
•
دلمرده ام، قبول! تو اما مسیح باش
یک جمعـه هم زیارت اهل قبــور کن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 @shagerde_ostad
•
▪️ #امام_صادق به یکی از خدمتگزارانشون به اسم «مصادف» هزار دینار دادن و ازش خواستن برای یه سفر تجاری به مصر بره؛
▪️مصادف با اون پول یه کالایی تهیه کرد و راهی مصر شد.
▪️به نزدیکی مصر که رسید، فهمید کالایی که با خودشون آوردن، تو مصر خیلی کمیاب شده و مردم بهش نیاز دارن.
▪️برای همین با همراهانش عهد کردن که کالاها رو دو برابر قیمت به مردم بفروشن!
▪️وقتی «مصادف» برگشت مدینه، با دوتا کیسه پول رفت پیش امام صادق.
حضرت پرسیدن اینا چیه؟
مصادف گفت: این کیسه اصل پولتونه، این یکی هم سودشه.
▪️امام صادق با تعجب پرسیدن: این همه سود رو چطوری به دست آوردین؟
مصادف هم تمام ماجرا رو تعریف کرد..
▪️امام صادق با ناراحتی فرمودن: سبحان الله! با هم عهد کردین جنستون رو به ضرر مردمِ مسلمون، دو برابر بفروشین؟
▪️بعد یکی از کیسهها رو برداشتن و فرمودن: این سرمایه خودم؛ من به همچین سودی نیاز ندارم. واقعا که شمشیر زدن وسط میدون از جنگ، از پول حلال درآوردن راحت تره!...
#روایت_من
#شهادت_امام_صادق
💠 @shagerde_ostad
•
هزار طائـفـــــه آمـــــــد، هـزار مکتـــــــب رفـت
و ماند شیعه که قال الامام صادق داشت
#شهادت_امام_صادق
#پروفایل
💠 @shagerde_ostad
•
از امام صادق پرسید:
_ حضرت «قائم» به دنیا اومدن؟
امام صادق فرمودن:
_ هنوز نه! اگه من زمان ایشون بودم، تمام عمرم رو بهشون خدمت میکردم!...
📚 منبع:
الغیبه، ص ۲۴۵
💠 @shagerde_ostad
•
⚫️ بعد از شهادت #امام_صادق، منصور دوانیقی، به فرماندار مدینه دستور داد:
به محض این که جانشین جعفر بن محمد معرفی شد، اون رو گردن بزن!
همه داخل مسجد، منتظر بودن وصیت امام صادق خونده بشه تا امام بعدی رو بشناسن؛
دوست برای اطاعت، و دشمن برای جنایت..
عبدالله بن جعفر، از جا بلند شد،
رو به جمعیت ایستاد و وصیت نامه رو باز کرد:
- بسم الله و بالله؛ پدرم که به تازگی از دنیا رفتند، طبق این وصیت نامه، پنج نفر رو به عنوان جانشین خودشون معرفی کردن..
شمشیرها، درون غلاف، آماده حمله میشدند:
- محمد بن سلیمان، موسیبنجعفر، حمیده خاتون، من، و....
کار راحت بود؛ اگه همهشون رو هم گردن میزدن خطرش برای خلیفه منصور، کمتر از خطر زنده موندن جانشین امام صادق بود.
- و جانشین پنجم، منصور دوانیقی..
مأموران منصور خشکشون زد! حالا باید کی رو گردن بزنن؟! خلیفه رو؟؟
هیچ کس باورش نمیشد جعفر بن محمد، برای حفاظت از امام بعد از خودش، همچین سیاستی به خرج بده!...
⭕️ (پ.ن: امام صادق عليهالسلام قبل از شهادتشون امام کاظم علیهالسلام رو به عنوان جانشین، به شیعیان خاصشون معرفی کرده بودن، و این وصیت، یه حرکت سیاسی برای حفظ جان امام کاظم بود.)
#روایت_من
💠 @shagerde_ostad
•
شیطان:
_ زمانی که خداوند، فرمان سجده بر آدم را
صادر کرد من تصورش را هم نمیکردم که
از این جنس، کسی مثل معاویه در بیاید و
گرنه سرضرب، بر او سجده میکردمو با همهٔ
اعضا و جوارحم در مقابلش پهن میشدم و
لنگ میانداختم.
📚 #تویی_به_جای_همه
👤 #سید_مهدی_شجاعی
🏷 #معرفی_کتاب
💠 @shagerde_ostad
راویدین | ravidin
• شیطان: _ زمانی که خداوند، فرمان سجده بر آدم را صادر کرد من تصورش را هم نمیکردم که از این جنس، ک
•
بعد از #پس_از_بیست_سال این کتاب، یعنی کتاب «تویی به جای همه»، جلد اول از مجموعه «حماسه سجادیه» اولین کتابیه که اینقدر جذبش شدم.
بخونید واقعا زیبا، روون، خوش قلم و مفیده ✨
#معرفی_کتاب
💠 @shagerde_ostad
•
🔰امام مست❗️
هنوز مستی شراب از سرش نپریده بود؛
تلو تلو میخورد و دنبال عبا عمامهاش میگشت. عمامه را نامرتب و کج، و عبا را کج تر از آن روی شانه انداخت و با خندههای خمار و سرمست راه افتاد سمت مسجد.
نمازگزاران در انتظار امام جماعت، مرتب نشسته بودند و سرشان را با ذکر و مناجات و نافله گرم کرده بودند.
بالاخره امام جماعت پا به مسجد گذاشت.
همهمهی یاالله و سلام علیکم، زودتر از خود نمازگزاران بلند شد. مردم، هنوز درست و حسابی کمر راست نکرده بودند که چشمشان به امام مست افتاد!!
صداها درگلو خفه ماند و در عوض، چشمها بودند که جفت جفت، مبهوت و متحیر، از کاسه بیرون میپریدند!
امام مست، دست شل و بی حالش را به زور بلند کرد و چیزی شبیه سلام علیکم فریاد زد.
محراب نماز را درست نمیدید. سرش را چندباری تکان داد و چشم هایش را چهار پنج باری روی هم فشار داد و با همان خنده ناجورش، انگشت اشاره را به سمت محراب بلند کرد:
- هااا پیدایت کردم
و بلند خندید!
کسی جرأت نداشت حتی برای یک نفس عمیقتر دهانش را باز کند، چه برسد به اعتراض!!
امام مست، نماز صبح را شروع کرد:
رکعت اول...
رکعت دوم...
رکعت سوم!...
رکعت چهارم!!!...
باز هم کسی اعتراض نکرد!
ولید بن عبدالملک، همان امام مست، به سمت مردم چرخید و با خنده گفت:
- امروز حالم خیلی خوب است! اگر میخواهید بیشتر بخوانم!
و باز خنده مستانهاش، حال مسجد را به هم زد...
#روایت_من
💠 @shagerde_ostad
•
🔹پرده اول:
رسیدن جلوی یه اسباب بازی فروشی؛
چشم بچه، یکی از اسباب بازیها رو گرفت و به مامانش گفت من این رو میخوام.
مادر، یکم دقیقتر به اسباب بازی نگاه کرد، چندتا سوال از فروشنده پرسید و متوجه شد، هم قیمتش رو بالا میگن و با اون قیمت میتونن سایز بزرگترش رو بخرن، هم جنسش ضعیفه، خیلی زود داغون میشه و باعث ناراحتی و حتی آسیب به بچه میشه!
خواست برای بچه توضیح بده، اما دید بچه نه تنها این چیزها رو، که حتی زبون مادرش رو هم درست و حسابی متوجه نمیشه.
دست بچه رو یکم کشید و بهش گفت بیا بریم از اون یکی مغازه بخریم اونجا اسباب بازیهاش بهتره.
اما بچه این حرفها حالیاش نبود!
یه ریز جیغ میزد و گریه میکرد و پا میکوبید که من همین رو میخوام!
🔻مادر، با تأسف و ناراحتی به بچه نگاه میکرد و غصه میخورد از این که چرا این بچه متوجه نمیشه میخوام یه بهترش رو براش بخرم؟
🔸پرده دوم:
همین مادر، چند وقته با خدا و اهل بیت قهره، چند وقته چشمش که به حرم امام رضا میفته راهش رو کج میکنه؛
چرا؟
چون هرچی نذر و نیاز کرده، هرچی سفره حضرت اباالفضل انداخته، هرچی گریه کرده، هرچی چله گرفته، ازدواج دخترش با فلان موردِ به ظاهر عالی و اُکازیون جور نشده!...
یا پول خرید فلان خونهای که جدیدا دیدن و همهچیزش خیلی خوب به نظر میومده آماده نشده!...
یا همسرش نتونسته تو اون شغلی که فرصتش پیش اومده بود، استخدام بشه!...
🔻شاید اون لحظه، خدا هم با تاسف به بندهاش نگاه میکنه، غصه میخوره و میگه: چرا این بنده متوجه نمیشه میخوام یه بهترش رو براش رقم بزنم؟...
🔰اصلا انگار ما آدمها همیشه همون بچهایم؛
فقط سایز خودمون و خواستههامون بزرگتر میشه!..
#شاگرد_استاد ✍
💠 @shagerde_ostad
•
باید گفت:
اسلام دقیقا به چنین حزب اللهی هایی نیاز داره🌱
👤 #شهید_مصطفی_چمران
💠 @shagerde_ostad