یه روزی یه تصویری
از خودمون بهمون نشون میدن،
میگن فلانی تو قرار بوده
همچیـن آدم بزرگی بشی و این شدی!
بس که از زیر کار در رفتی،
بس که تنبلی کردی،
بس که خودت رو دست کم گرفتی،
بس که نشستی یه گوشه و فقط غر زدی،
بسکه امروز و فردا کردی...
من از اون لحظه خیلی میترسم!!
خدایـا ماها عرضـهی
«باعرضه» شدن رو هم نداریم،
اگه تو به دادمون نرسی...
خودت کمکمون کن..
#دل_نوشت
#دعای_شب
💠 @Ravidin | راویدین
پیش از آنکه بدنهایتان از دنیا خارج شود،
#دل هایتان را از آن خارج کنید!...
#امیرالمؤمنینِ_قلبم 🫀
@Ravidin | نهجالبلاغه،خطبه۲۰۳
🔰 فروشی نیست‼️
🔸ابوذر، هرجا که میرسید، از فساد حکومت وقت، از دستورات پیامبر و از فضائل و کرامات امیرالمؤمنین صحبت میکرد؛ اون حرفها شده بود سوهان روح حکومت! بالاخره ابوذر صحابی نزدیک پیامبر بود و حرفش حسابی برو داشت!...
🔹خلیفه سوم برای بستن دهان ابوذر، هر راهی که به ذهنش میرسید رو امتحان کرد. پیرمرد رو کتکش زدن، تبعیدش کردن، اما فایده نداشت.
🔸یه روز خلیفه سوم، یه کیسه پر از سکه رو داد دست یه غلام سر و زبون دار و گفت اگه بتونی این کیسه رو بدی به ابوذر، آزادت میکنم.
🔹غلام رفت پیش ابوذر و یه ساعت چونه زد؛ ابوذر گفت: چرا خلیفه میخواد این سکهها رو بده به من؟ اگه سهم منه، سهم بقیه چی؟ مال اونا رو هم داده؟ اگه مال بقیه رو داده باشه میگیرم، و الا دلیلی نداره بخوام قبولش کنم؛
اگه هم این سکهها سهم من نیست، پس یعنی دزدیان! چرا فکر کردی من پول دزدی رو قبول میکنم؟
🔸غلام که دید فایده نداره، پای دین و ثواب و کار خیر رو کشید وسط؛
گفت: ابوذر تو دلت نمیخواد یه غلام رو آزاد کنی؟ خلیفه گفته اگه این سکهها رو بدم به تو من رو آزاد میکنه؛ یعنی نمیخوای این لطف بزرگ رو در حق من بکنی؟
🔹ابوذر گفت: من دلم میخواد آزادت کنم؛ اما اگه این سکهها رو قبول کنم، تو رو آزاد کردم و خودم رو اسیر!...
#روایت_من
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1676083905C89b2446185
🔰آیات فتح و دعای نصر 🕊
توصیه مقام معظم رهبری به قرائت سوره فتح، دعای ۱۴ صحیفه سجادیه و دعای توسل برای پیروزی #جبهه_مقاومت 🤲
🖥 برای دسترسی راحتتر میتونید صوت این آیات و ادعیه رو اینجا گوش بدید 👇
#فتح_مبین
💠 @Ravidin | راویدین
تمام این هفت ماه
زینب مادر بوده برای همه؛
توی تمام شادی هایشان،
توی تمام غمهایشان،
بین خندههایشان،
بین ضجه هایشان،
بین نوازشهایشان،
بین سیلی هایشان...
از بند گهواره علی اصغر،
تا بند زره علی اکبر،
همه با «و إن یکاد» و «لا حول ولایِ» زینب
محکم میشدند...
سفر که تمام شد اما،
کاسه صبر که به لب آمد اما،
کاروان که به خانه رسید اما،
زینب تمام درد و غمهایش را
باران شد در آغوش مادر...
در آغوش ام البنین...
مادر میگفت و همه چیز را تعریف میکرد...
مادر میگفت و
شکایت همهشان را به گوش مادر میرساند...
مادر میگفت و هق هق گریههای دخترانهاش
جان آسمان و زمین را میگرفت،
جان ام البنین را زودتر... 💔
در فضیلت شما همین بس مادرجان،
که بعد از فاطمه سلام الله علیها ،
بچههای فاطمه شما را مادر صدا میکردند و
به آغوش شما پناه میبردند
از حجم درد و غم مصیبتهایشان...
#وفات_حضرت_ام_البنین 🖤🥀
♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1676083905C89b2446185