ای احمدیان به نام احمد صلوات
هردم به هزار ساعت از دم صلوات
از نور محمدی دلم مسرورست
پیوسته بگو تو بر محمد صلوات
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)💫 🌟
#میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)🌺
#مبارک_باد✨💫🌟
@shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهشنبه تون عالی
روزی که ولادت🌷🍃
حضرت محمد باشد
بی شک بهترین روز
دنیاست🌷🍃
پراز شادی
پراز لبخند
پراز عشق آرامش
پراز خیر و برکت و
پراز حس خوشبختی خواهد بود
عیدتون مبارک🎁
@shohadarahshanedamadarad🌷
✅ امام خامنه ای (حفظه الله):
دولت آمريكا امروز در چشم ملت ايران، منفورترين دولت ها بعد از دولت غاصب صهيونيستى است.
🇮🇷 یوم الله ۱۳ آبان، روز استکبار ستیزی گرامی باد 🇮🇷
@shohadarahshanedamadarad🌷
🔰 هماکنون؛ #تیتر_یک سایت KHAMENEI.IR
🔺️رهبر انقلاب وضعیت انتخابات آمریکا را نشانه انحطاط این کشور دانستند
📌رژیم آمریکا منهدم خواهد شد.
🗓۱۳۹۹/۸/۱۳
------
@shohadarahshanedamadarad🌷
#مثل_یک_مرد
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_شانزدهم
امیر رضا در را باز کرد می دانست و دیگر عادت کرده بود چون از غسالخانه می آیم قبل از هر چیزی تعویض لباس دارم و بساط شستشو!
کتاب را گذاشتم روی میز و تا رفتم لباسهایم را عوض کنم برگشتن دیدم امیر رضا کتاب را برداشته و محو خواندنش هست!
اصلا حواسش نبود دستم را آرام روی شانه اش گذاشتم یکدفعه برگشت گفت: آمدی...
لبخندی زدم...
گفتم: امروز عجله نداری! از کاروان جا نمونی! خندش گرفت و گفت :کاروان اینقدر پر شده دیگه جایی برای ما نگذاشته اند ! قرار شد ما با یکسری از بچه های هیئت برای محله ی خودمون طرح همدلی را برنامه ریزی کنیم شب مسجد جلسه داریم!
بعد همونطور که کتاب را ورق می زد گفت: رفیق حاج قاسم! گفتم: بععععععله! همون که شهیدسلیمانی می گفت اگر بدونم کسی بیشتر از من حسین را دوست دارد دق می کنم!
دوباره نگاهش برگشت به کتاب اما خیلی عمیق تر!!! همون طور که خیره به عکس روی جلد نگاه می کرد گفت: وقتی حاج قاسم یک مکتب است و اینکه یک مکتب اینقدر به یک فرد اهمیت می دهد حتما این فرد یک شخص خاصه!
بعد ادامه داد: امروز دست من باشد تا شب، نفس خانم تمامش می کنم!
کتاب را از دستش قاپیدم و گفتم: نُچ! نمی شود شرط دارد!
متحیر نگاهم کرد و گفت: عه! اینجوریاست! حرفی نیست شرط قبوله!
چشمهایم را درشت کردم و گفتم: نشنیده قبوله!
لبخندی زد و با زیرکی گفت: بله دیگه خانمی شما باشی نشنیده قبوله!
گفتم: پس بیا امروز خانه هستی وسایل خانه را جابه جا کنیم نزدیک عید است...
با دستش زد روی میز و با حالت خاصی گفت: ملت دارن از ترس کرونا می میرند آن وقت خانم ما می گه بیا تغییر دکوراسیون بدهیم! خانمم وقت آدم ارزش داره حیف نیست وقت و جونمون رو بذاریم برا هیچی!
گفتم: بهانه نیار قبول کردی! بخدا ثواب این هم کمتر نیست بچه ها بیشتر از بیست روز داخل خانه هستن خسته شده اند از یکنواختی!
حال و هوایشان عوض بشه دلشون شاد میشه!
اصلا چی از این ثوابش بیشتره دل مومن را شاد کنی اون هم توی این موقعیت!
بلند شد و دستش را گذاشت رو چشمش و گفت: چشم ما که حریف زبان شما نمیشیم!
حالا از کجا شروع کنیم؟
گفتم فعلا بشین، بشین! از کتاب شروع کن تا من کارهای بچه ها را راه بیندازم صدایت می کنم...
لبخند معنی داری نقش بست روی لبش و گفت: تو آن آشوبی که دلم همیشه می خواهدش .....
گفتم: من زبان می ریزنم یا شما آقاااااااا!
با چشمکی از در اتاق آمدم بیرون...
ساجده مشغول بازی بود و سجاد هم مشغول درست کردن ماشینش...
خسته بودم ولی کارهای خانه را انجام دادم آمدم داخل اتاق دیدم امیررضا سخت مشغول خواندن است حقیقتا دلم نیامد بلندش کنم!
میدانستم یک روزه کتاب را تمام می کند دلم می خواست من هم زودتر کتاب را شروع کنم اما انگار خواندن این کتاب برای من صبر می طلبید...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
@shohadarahshanedamadarad🌷
•
•
|صِبْغَةَاللَّهِ وَمَنْ ؛أَحْسَنُ مِنَاللَّهِ صِبْغَة...|
رنگ #خدايى بگیریم ؛
و چھ رنگی بھتر از #او :)🌱...
•
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad🌷