eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
⃟🖤🕊˼ ᭄ꪆ.• •بہ‌شوخےبہ‌ڪریمےگفتم‌این‌ریش‌ها‌را‌بزن🧔🏻‍♂ •گفت: این‌ریش‌ها‌جان‌مےدهدڪہ‌ •باخون‌خضاب‌شود. 🩸 •من‌خیلےدوست‌دارم‌مثل‌حضرت‌علےاڪبر •ارباارباشوم ❤️‍🩹 •گفتیم‌هیچ‌ڪسےبا‌گلولہ‌اربا‌اربا‌نمےشود. 🔫 •پیش‌از‌عملیات‌بہ‌مابازو‌بند‌ندادند. •درعملیات‌نیز‌محاصره‌ڪامل‌ •ومهماتمان‌هم‌تمام شد. 🧨💣✖ •زینبیون‌وفاطمیون‌عقب‌ڪشیده‌بودند •مجروحین‌را‌گذاشتیم‌در‌ماشین 🚑 •ڪہ‌ناگهان‌صدایـےآمد،گفتم:چےشد؟ •گفتند‌مرتضےپرید🕊 • دیدم‌ڪنار‌تویوتا‌سرش‌یڪجا 🥺 •و‌تنش‌یڪ‌جاےدیگر‌افتاده‌است •همانطورڪہ‌گفتہ‌بود‌دوست‌دارم‌ •علےاڪبرےشهید‌شوم،شهید‌شد  :)💔 ❤️¦⇠ 🎙¦⇠ 📎 انتشار با •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
بچه‌ی مشهد ... فرزند دوم خانواده بود ، متولد شهریور ٦۳ شوخ و مهربان و ... در نانوایی پدرش کار می‌کرد دوستانش می‌گفتند: حدود چند ماه تلاش کرده بود تا مسئولان لشکر فاطمیون قبول کنند و اعزامش کنند ... همان روزهای اول ، او را مسئول تک تیراندازها کردند شهید صدرزاده (دوستش) می‌گفت: خیلی برای بچه هایش کار می‌کرد ، مثل مـادر بود برایشان ، صبح تا شب خدمت می‌کرد به بچه‌ها فروردین ۹۳ اعزام شد به سوریه (حلب) و ۲۲ روز بعد هم ... داوطلب شدند ساختمان۳ را که سقوط کرده بود، پاکسازی و آزاد کنند حسن و مصطفی (شهید صدرزاده) و ٦ نیروی داوطلب ... شدند ۸ نفر ... حسن گفت : ۸ نفریم ، اسم عملیات هم باشد امام‌رضا (؏) همه با فریاد یاعلی‌بن‌موسی‌الرضا (؏) ریختند داخل ساختمان و پاکسازی را شروع کردند دشمن با زبان عربی می‌پرسید شما که هستید؟ حسن فریاد می‌زد : نحن شیعه علی بن‌ابیطالب (؏) نحن ابناء فاطمه‌الزهراء (س) خیلی شجاعانه جنگید و ... وقتی رفت تا نارنجکها را بیندازد سمتِ دشمن ، تیر خورد ... فردایش هم در بیمارستان پرکشید... 📎 انتشار با •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
🕊🍂🕊🍂 ✍ شهید به غیبت حساس بود یک روز با دوستان مشغول صحبت از هر دری بودیم که یکی از دوستان از سیدرضا اجازه خواست تا مطلبی را بگوید. آن دوست ما قبل از صحبتش نگاهی به اطراف انداخت و تا رفت صحبتش را شروع کند، سید رضا مانعش شد و گفت: نمیخواهد بگویی همه تعجب کرده بودیم. لحظاتی بعد دوستمان از سید رضا پرسید: چرانگویم؟ سیدرضا لبخندی زد و گفت: قبل از صحبتت به اطراف نگاه کردی، حدس زدم بخواهی غیبت کسی را بکنی! برای همین گفتم جلوی غیبتت را بگیرم همیشه به غیبت حساس بود و به هر طریقی که می توانست مانع غیبت میشد. انتشار با •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄