eitaa logo
راویا
288 دنبال‌کننده
357 عکس
87 ویدیو
0 فایل
راوی اُمید و یاراییِ انسان ارتباط با ما: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷این فقط نتیجه تلاش یک روز و شبِ مامانای پشتیبان مقاومت در محله شهرک شهید رجایی هست: واریز ۲۳ میلیون تومان به حساب دفتر رهبر معظم انقلاب اسلامی جهت کمک به مردم مظلوم غزه و لبنان @ommahatalqods 🇮🇷🇵🇸🇱🇧 ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
بسم رب النور... 🌺گزارش اولین پویش همدلی با مقاومت.. ✅الحمدالله رب العالمین امروز با کمک بیشتر از ۲۰ نفر از خانم های گل حدود ۱۴۰ کیلو ترشی آماده کردیم.. هرکدوم از عزیزان با سختی اومده بودند ولی خودشونو به نحوی رسونده بودند که گوشه ای از کار رو بگیرند.. باهم قرار گذاشتیم برای تک تک کارهایی که انجام میدیم نیت داشته باشیم.. ترشی ها رو با صلوات وایه الکرسی متبرک کنیم.. اولین تمرین ما برای بی تفاوت نبودن الحمدالله خوب انجام شد... ان شاءالله به امید پویش های جدید... ✅🌺خداروشکر همشون امروز فروش رفتند.. ✅بعد از جمع آوری هزینه های ترشی همشون به حساب ایران همدل واریز خواهد شد تا این کمک ناقابل واندک ماهم برسد به جای درست وخوبش ان شاءالله.. ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️تیزر روز اول رزمایش همدلی نصر 📣 امروز پنج شنبه سوم آبان از ساعت ۱۴ الی ۲۱ منتظرتون هستیم ✅ بازارچه مواساتی، پخش فیلم ایلیا، نماز استغاثه و توسل به امام عصر عج، اجرای برنامه های هنری زنده، گروه‌های سرود و اجرای نمایش عروسکی، برنامه های خاص کودکان در رزمایش همدلی نصر همراه با جمع آوری کمک های مردمی جهت مردم آواره جنگ خانمان‌سوز لبنان و فلسطین GharargaheNasr | قرارگاه مردمی نصر ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کمک‌های طلایی بانوان ایرانی تاریخ انقضا ندارد. 🇱🇧🇮🇷🇵🇸 •┈┈••••✾••••┈┈• https://eitaa.com/nazre_moqavemat ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا بنابر حکم رهبر برآن شدیم تا حرکتی برای مقاومت انجام دهیم تصمیم گرفتیم که آش بفروشیم، بانوان هرکدام یا علی گفتند و به کمک آمدند یکی سبزی آش یکی نخود و.... در آخر محل فروش آش 😋 خانوم ها یک کاسه آش می‌خریدند و بعضی ها دوبرابر پول میدادند یک بانو فلفلی ک خودش کاشته بود را آورد گفت: به دردتان میخورد که بفروشین ؟ با احترام قبول کردیم و فلفل ها هم فروش رفت ۳ بانوی عزیز هم طلای خود را اهدا کردند شهرستان خوشاب - سلطان آباد -موسسه ربیع الانام @ommagatalqods ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
.
"بهشت هایکو" ۱ ما گروهی از هنرمندان مستقل هستیم که در شاخه‌های مختلف ادبی و هنری فعالیت می‌کنیم. روزی تصمیم‌ گرفتیم چالشِ درون‌گروهی برگزارکنیم. چالشِ هایکو، فعالیت جدید ما بود که جرقه‌هایش در چهارشنبه ۲/ آبان زده شد و با شور و شوقی زیاد تا ساعت صفر فردایش ادامه داشت. بنا این بود که با اسم سه کتاب، جمله‌ای زیبا و مفهومی بسازیم. هایکوهای جذابی را اعضای گروه حرفه‌هنر خواندیم. آن موقع هدف از این کار سه چیز بود: تمرین خلاقیت، رشد فعالیت گروهی و سرگرمی درطول یک روز و نیم طبق گفته اعضا، هرسه این هدف با چالش هایکو صورت گرفت و در پایان یک هدف عالی هم رقم خورد. مبلغ جایزه باهمت اعضا جمع شد و ۲۴۰ هزارتومان تامین شد. بین همه شرکت‌کنندگان چالش هایکو، قرعه‌کشی شد و یکنفر به‌عنوان برنده اعلام شد. دو نفر هم که بیشترین هایکوها را ارسال کرده بودند به‌عنوان فعالین، برگزیده این چالش شدند. به هرکدام مبلغ ۸۰ هزارتومان به‌عنوان جایزه می‌رسید اما با عمل فداکارانه یکی از خانم‌ها در انصراف از جایزه، به دو برگزیده هرکدام مبلغ ۱۲۰ هزارتومان می‌رسید. یکی دیگر از خانم‌ها با عملی پسندیده، جایزه‌اش را به مقاومت فلسطین و لبنان هدیه داد. خانم دیگر هم با مهربانی‌اش ما را مخیّر به اهدا جایزه برای غزه کرد. به این صورت همه متولیان مالی و مشارکت‌کنندگان در چالش گروه حرفه‌ی‌هنر، در این اقدام زیبا شریک شدند و هدفِ چالش عالی‌تر شد. یکی از هایکوهای زیبای این چالش را بخوانید: کودک فلسطینی! به وقت بهشت آزادی را فریاد کن. کانال حرفه‌هنر در ایتا https://eitaa.com/herfeyehonar ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
اینم هدیه ما به پویش دسترنج هرچند ناقابله خیلی دوستش دارم زیااااد تواین سالها چندین بار پیش اومده که واقعا حتی هزار تومنم نداشتیم تمام طلاهامو فروختم، سالها پیش موقع بدنیا اومدن دخترم حتی پول بیمارستانم نداشتم میخواستم بفروشم که خدا جور کرد هزینه بیمارستان رو، چندین بار دیگه ام موارد دیگه ام پیش اومد تا طلا فروشیم رفتم ولی خدا تو دقایق آخر کارم رو راه انداخت. حتی امسال تابستون میخواستم بفروشم، برا بچها دوچرخه بخرم، بازم نشد. و امروز فهمیدم ۱۷ سال خدا کارمو راه انداخت که تو این روزا کار بنده های نیازمندشو راه بندازم، هرچند ناقابله ولی تمام دارایی منه ان شاالله خدا خودش قبول کنه🤲 به امید پیروزی محورمقاومت🌷 💠@yazahra_arak313 ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
📲 ۱. نشسته بودم توی مترو، زن دستفروش داشت لوازم آرایش می‌فروخت. تبلیغ می‌کرد. خانوم خوشگلا، نمی‌خواین خوشگل‌تر بشید؟! به دور و برم نگاه کردم. رنگین‌کمان بودند انگار. صورتک‌هایی که دیگر جایی برای نقاشی جدید نداشت. زن می‌گفت فلان چیز ضدآب است، ۲۴ساعته. ۲۴ساعت زمان زیادی بود. زن‌ها دوست داشتند مدت زیادی زیبا باشند. به فکر کردم. ۲۴ساعت برای او کم و کوچک است، او معامله‌ای کرده بود که سودش در این بود که تا ابدیت زیبا بماند! ۲. مترو، پارک شهر، شب. مادر را به بهانه‌ی جای پارک، راضی کرده بودم که ماشین نیاوریم. فکر می‌کردم که حتما حوالی معراج جا برای سوزن انداختن نباشد، اما هرجا قدم برداشتم در تاریکی عمیق‌تری فرو رفتیم. یکجا دیگر پایم شُل شد. نکند مسیر را اشتباه آمده‌ایم؟ نکند تاریخ را اشتباه دیدم. گوشی را چک کردم. با ادمین معراج صحبت کرده بودم و گفته بود که مراسم وداع امشب است. رسیدیم سر کوچه. پرنده پر نمیزد. دوتا مرد یک میز آهنی با یک قوطی دستساز گذاشته بودند و کمک به مردم غزه و لبنان جمع می‌کردند. مادر گفت خبری نیست، بیا برگردیم. باورم نمیشد. گفتم حالا چند دقیقه صبر کنیم، شاید خبری شد. مادر به کوچه‌ی تاریک و سوت و کور معراج اشاره کرد و گفت: نمیشه برای اون شهادت باشکوه، یه همچین مراسمی گرفته باشن، حتما اشتباه کردی! دو دقیقه بعد زنی با عجله از پشت سر ما گذشت و به سمت ساختمان معراج رفت، فهمیدم که اشتباه نکرده بودم. اشتباه را آن مسولین فرهنگیِ خواب‌آلوده‌ای کرده بودند که از چنین فرصتی برای بیدار کردن دل‌ها، بهره نبردند. چقدر می‌شد برای امشب کار فرهنگی تعریف کرد. چقدر می‌شد دست زن و بچه‌هایی از هر قشر را گرفت و آورد پای تابوت زنی که عاشقانه‌ترین شهادت را در تاریخ مبارزه با شقی‌ترین‌ها، رقم زده بود. چقدر امشب می‌شد قشنگ‌تر مهمان‌نوازی کرد. من فکر می‌کردم امشب تمام تهران یا لااقل تمام آن‌هایی که همیشه گفته بودند که عاشق مبارزه با اسراییلند یا حداقل همه‌ی زن‌هایی که دنبال یک عاقبت‌بخیر شده‌ای از جنس خودشان هستند، اینجا باشند... اما نبودند. یک دهم و یک صدم و یک هزارمشان هم آنجا نبودند! آخرش به این نتیجه رسیدم که همه چیز آنجا اشتباهی بود جز ما آدم‌هایی که با پای دلمان رفته بودیم به پیشواز مهمانی عزیز؛ خیلی خیلی عزیز! ۳. دوران دانشجویی زیاد آمده بودم معراج‌الشهدا. اما تمام راه به این صحنه فکر کرده بودم. جایگاه تابوت را در حیاط آماده کرده بودند. عادت داشتم به دیدن چهره‌های مردانه‌ی روی تابوت‌های معراج‌الشهدا؛ اما حالا قرص قمری از میان چادر مشکی، به ما لبخند می‌زد. چند مرد، دور تا دور حیاط ایستاده و منتظر پیکر بودند. تمام مسیر فکر کرده بودم به تجربه‌ای که برای اولین بار رقم می‌خورد. من داشتم به مجلس وداع با می‌رفتم. زنی که در راه مبارزه با اسراییل به شهادت رسیده بود. چقدر همنشینی این کلمات تازگی داشت. انگار هرکدامشان آتش زیر دلم را شعله‌ورتر می‌کردند. گُر می‌گرفتم و می‌سوختم و ققنوسی درون من رشد می‌کرد و بزرگ‌تر می‌شد. دوباره به عکس روی جایگاه نگاه کردم. شهیده همچنان توی تصویر می‌خندید. به گریه افتادم: به ما بیچارگان زانسو نخندید! ✍ فاطمه سادات مظلومی ۱. ۱۴۰۳/۸/۱ ┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
۴. پایم را که توی حسینیه گذاشتم، مداح گفت: آقایون فاصله بگیرند، بذارن تابوت رو خانوم‌ها بلند کنند. خدا را شکر جمعیت خوبی توی حسینیه جمع بودند. می‌شد روی رود شدنشان حساب کرد. تابوت را بلند کردند و مثل سبد حامل موسی بر روی نیل، شانه به شانه فرستادند جلو. انگار هنوز لیاقت قدم‌های موسی را نداشتم، پیکر به شانه‌ام نرسید. شاید هم هنوز توی لبخند شهیده غرق بودم. غریق چطور می‌تواند ناجی شود؟! هرچه بود دنبال سر جمعیت راه افتادم. پیکر شانه به شانه جلو می‌رفت و از من دور می‌شد، برایش از راه دور دست تکان دادم و خواندم: صدایت می‌زنیم از دور و مشتاقیم پاسخ را... ۵. من حواسم به پیکر بود. نه مداح را می‌دیدم، نه سِن کنار حیاط را. اما گوش‌هایم می‌شنید که روضه‌ی حضرت زهرا می‌خوانند. یک آن گمان کردم یکی تک‌تک مویرگ‌های قلبم را گره زده، نه خونی می‌رفت. نه خونی می‌آمد! ناگهان مداح گفت: تو رو خدا نگاه کنید شهیده چه بچه‌هایی تربیت کرده، همه سینه‌زن. تازه چشمم به سآن افتاد. یخ زدم. چشم‌هایم دو تا ترک پوستی بودند که از سرما بی‌وقفه خون می‌باریدند... بزرگترین پسر، خواهرش که کوچک‌ترین فرزند بود را بغل گرفته و تلاش می‌کرد دوتایی سینه بزنند، دوتا پسر و دختر وسطی هم رو به جمعیت‌ سربندبسته‌ ایستاده و آرام سینه می‌زدند. پسر دوم اما انگار بی‌قرارتر بود. دلش تاب نیاورد که این دقیقه‌های آخر باهم بودن را از دست بدهد و رفت کنار تابوت مادرش. همان پسری که در جواب تسلیت زنی گفت: "راه مامان بابامون رو ادامه می‌دیم، همه‌مون شهید می‌شیم". یکهو انگار فاطمیه شد و کلمه‌ها دنبال سر هم جلوی چشمم رژه رفتند: مادر هرکاری کند، بچه‌ها یاد می‌گیرند. مثلا اگر شهید شود! ۶. هر پنج بچه رفته‌ بودند کنار تابوت مادر. دور و براشان شلوغ بود. همه‌ی زن‌ها و مردها می‌خواستند، عطر و گردی از تابوت را به نیت تبرک، توشه بردارند. من اما حواسم دوباره پرت لبخند شهیده شده بود. کلافه شده بودم. انگار می‌خواست چیزی را بفهمم که نمیفهمم. بالا تا پایین جایگاه را با چشم گذراندم. یکهو انگار سلول‌های خاکستری مغزم فعال شدند. تابوت شهیده را توی چفیه پیچیده بودند و کنارش پلاکاردهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل گذاشته بودند. جواب همینجا بود. علامت سوال ذهنم پاک شد و به جایش چند ستاره‌ی روشن، مسیری را نشانم دادند: طوری زندگی کن که پیکرت را توی چفیه بپیچند و زیر تابوتت مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل بگویند! ✍ فاطمه سادات مظلومی ۲ . ۱۴۰۳/۸/۱ ┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
۷. توی جمعیت چشم گرداندم که سایر اعضای خانواده‌ی شهید و شهیده را پیدا کنم. پیرمردی کت و شلواری که روی دوشش چفیه انداخته بود، چشمم را گرفت. متفاوت از دیگران بود. حیران و نامنظم سینه می‌زد. یاد فیلمی افتادم که چندسال پیش در فضای مجازی پخش شد. مُحرم بود. بدون اینکه دسته‌ای توی خیابان باشد، پیرمرد توی پیاده‌رو راه می‌رفت و زنجیر می‌زد. همه می‌گفتند او در مجلس عالَمِ دیگری شرکت کرده. توی همین خیالات بودم که کسی به پیرمرد سینه‌زن نزدیک شد. تسلیت گفت و شانه‌اش را بوسید. او، پدر شهیده بود. تحلیلم درست از آب درآمد: او در میان جمع و دلش جای دیگری بود! ۸. صبوری ویژگی بارز تک‌تک افراد منسوب به و همسرش بود. هرچه امیر عباسی و مداح دیگر روضه‌ی روز عاشورا را شدیدتر و بازتر خواندند، باز صدای این خانواده بلند نشد. فقط رد اشک روی گونه‌ها پهن و پهن‌تر می‌شد. خواهر شهید عواضه سکوت مطلق بود. با کسی حرف نمی‌زد. اصلا نمی‌دانم فارسی بلد بود یا نه. اما مادرش فارسی را خوب می‌فهمید و با همان لهجه‌ی عربی به ابراز محبت تک‌تک آدم‌ها، جواب می‌داد. یاد آن جمله‌ی ماندگار سیدحسن نصرالله افتادم که وسط سخنرانی عربی گفت: شویه شویه، یواش- یواش! هرچه عربی زبان دین ماست، انگار این روزها فارسی تبدیل به زبان مقاومت شده است! ۹. مراسم حدوداً دو ساعت طول کشید. آخر سر هم با چند شعار حیدر حیدر و مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل تمام شد. جمعیت یکی‌یکی و دوتادوتا حیاط معراج را ترک می‌کردند. دلم نمی‌خواست بروم. بیرون خبری نبود. سرد و ساکت و سوت و کور. غرق در روزمرگی. مملو از آدم‌هایی که امشب را مثل هزاران شب دیگر، طی می‌کردند بی‌آنکه بدانند امشب چه گنجینه‌ای در گوشه‌ای از شهرشان می‌درخشد. یکبار دیگر به تابوت نگاه کردم. عجب زنی بودید شما! خوب زندگی کردید، خوب سفر کردید و خوب یادگارهایی از خودتان به جا گذاشتید... کاش امشب از آن بالا دعایمان کنید. دعا کنید ما هم آنطور شویم که بود و نبودمان بدرد اسلام و انقلاب بخورد! ✍ فاطمه سادات مظلومی پایانی. ۱۴۰۳/۸/۱ ┄┄┅═◈✧❁❀🕊❀❁✧◈═┅┄┄ ☕️▣⃢🎤@dr_arefe_dehghani ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
صدایی که نشنیده بودم. از اینکه سر صبحی تلویزیون روی شبکه خبر روشن بود، فهمیدم خبری شده.در گوشی ام ولی چند تا جوک از حادثه در حال باز ارسال بود و خبر ردگیری پدافندی و این جور چیزها. تلویزیون را خاموش کردم و‌ صبحانه ی بچه ها را آماده کردم و بچه ها را بیدار کردم و راهی مدرسه شان کردم. تنها چیزی که در ذهنم مرور می شود در کنار آخرین جوکی که خواندم. مرور دست و پا زدن های خفت بار اسراییل است . خیالم ولی راحت است. این جمله ی آقا را همه ی آنهایی که باید می شنیدند شنیده اند. نه تعلل می کنیم؛ نه شتابزده عمل می کنیم. 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
📲 *ارسالی مخاطبین* در پی مشکلات متعدد سال های پی در پی تمام طلاهایم را فروخته بودم‌... از دنیا بریده ترینم و هیچ ارزشی برای طلا و پول قائل نیستم وقتی می‌فروختم در حسرت هیچ کدام نبودم ... اما ... اما این دستبند قصه اش فرق می‌کرد ... واقعا دوستش داشتم هم زیبا بود و هم کاربردی ! هربار هر تکه ای رو می‌فروختم بخودم میگفتم این نه! این رو نگه میدارم! وقتی پویش اهدای طلای زنان به مقاومت لبنان براه افتاد حسرت میخوردم که چرا دیگه تقریبا هیچ‌ طلایی ندارم ..... اما چه خوب که هنوز یک تکه مانده بود! زیباترین و دوست داشتنی ترین طلای روزهای جوانی ام فدا به راه سید حسن ای کاش !!!! ای کاش که می‌شد برگردد و یکبار دیگر بر سر دشمنان خدا فریاد بزند و من پر شوم از غرور مسلمانی! دار و ندارم عمرم و نفس هایم به فدای آرمان آن بزرگ-قهرمان زمان ظهور🤲 جهت اهدای طلادرپیامرسان بله وایتا به شناسه زیرپیام دهید: @daryafh98 🇵🇸🇱🇧🫶🇮🇷 ble.ir/ommahatalqods ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
از مادران کم سن وسال بود با سه گل بهشتی که میگفت همه شان فدای راه مقاومت و اسلام ،اما پرتوان و پیشران عرصه های جهاد با چفیه ای بر سر به نشان مبارزه و اتحاد و استقامت . خاطره ها داشت با بانوانی که آنها را پای کار جبهه مقاومت آورده بود . روز اول که از او خرید کردم ، چیزی که مرا پای غرفه اش کشاند نوع برخورد و آرامش کلامش بود . به راستی مگر جز در مکتب اهل بیت سلام الله علیها می‌توان رسم عاشقی و مهرورزی آموخت . ای کاش فرصتی شود و در کتاب تاریخ مقاومت ، خاطرات و سبک زندگی تک تک این یلان عرصه جهاد را بتوان ثبت کرد برای آیندگان. 🔸قرارگاه مردمی نصر https://eitaa.com/joinchat/3905159249C1a13d7f233 @madaranetar 👈کانال مادَرانـہ تـَر ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
عضو حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم بود و چند سالی میشد که نقاشی میکرد . وقتی از طریق تشکیلات شان متوجه نمایشگاه شده بود فوری خودش را رسانده بود برای اینکه از توان هنرش استفاده کند برای کمک به جبهه مقاومت . به تازگی متاهل شده بود. راحتی خانه اش را رها کرده بود و مقتدرانه ساعتها ایستاده مشغول طرح زدن بود تا با همین کار به ظاهر کوچک بنیان کفر را به لرزه درآورد و سفیر پیروزی باشد. @madaranetar 👈کانال مادَرانـہ تـَر ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
پا به سن گذاشته بود اما امیدوارتر از بعضی جوان‌ها برای مبارزه به میدان آمده بود. مصاحبه نکرد‌ میگفت میترسم نتوانم حق مطلب را ادا کنم اما دلی با هم گفتگو کردیم . از او پرسیدم کارتان دمپایی فروشی است؟ پاسخ داد، بعد از قضیه غزه به این فکر افتادم که کانالی بزنم به اسم اقتصاد مقاومتی و سود فروشم را تقدیم جبهه مقاومت نمایم . دو روز در سوز سرمای قم ،قبل از شروع نمایشگاه که ساعت ۱۵ بود می‌آمد و تا دیر وقت و بعد از ساعت ۲۲ می‌رفت تا روز بعد که دوباره برگردد. و چقدر انرژی میگرفتم با دیدن چنین انسانهای امیدبخش و بانوان مومن و جهادگری . @madaranetar 👈کانال مادَرانـہ تـَر ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست در زمانی ایستاده‌ام که بالِ پروازم در یک قدمی بازمی‌ایستد. یک دور تمامِ یا لیتنی کنا معکم‌هایش را در روضه‌های پنجشنبه و دهه محرم بالا و پایین کرده‌ بودم. حتی موقعِ لالایی‌های شبانه و قصه‌های قبلِ خواب. از بابایی بودن رقیه خاتون گفته‌ام تا سوارشان کرده‌ام بر هواپیمای کاپیتان محمدحسن، پسرمان را می‌گویم، بعد رفته‌ایم بچه‌های فلسطینی را سوار کرده‌ایم و آورده‌ایم تهران. بچه‌ها زخم‌هایشان را شسته‌اند و دست و پایشان را باند پیچی کرده‌اند. ایران هم مثل همیشه حرمِ امن بوده و در راس قدرت. حالا امروز که این رژیمِ منحوس پای موشک‌های به خون نجس شده‌اش را به تهران، قلبِ یک امت باز کرده‌بود باید چه می‌کردم؟ فاطمه از در اتاق آمد بیرون. با لبخند تمسخرآمیزی گفتم:《فاطمه اسرائیل مارو زد》طفلک چشم اینور و آنور می‌‌جنباند و خنده‌اش را قورت می‌داد، فکر کرد مثل همیشه کودک درونم دارد بالا پایین می‌پرد. یک نگاهی کرد و خندید. دوباره که جمله را تکرار کردم، کمی باورش شد. وامانده‌بود که همه چیز سرجایش هست. حتی رختخواب و پتواش. خب این چه زدنی بوده. رفتم که آش صبحانه را گرم کنم. بلندتر گفتم:《زنگمونو زدنو در رفتن، ما هم گفتیم دم در ما واینستین وگرنه توپِ‌تونو سوراخ می‌کنیماا》 زد زیر خنده:《ما هم توپِ‌شونو سوراخ کردیم؟》 《آره تو هوا》 این تازه مرحله اول نبود. ما زنانِ ایرانی پای مکتب عقیله تربیت شده‌ایم و پای حضرت زهرا به خط. همین است از زمانی که بذرِ این کودکان را در دل می‌کاریم تا زمانی که جوانه می‌زنند در گوششان از فتح و پیروزی می‌خوانیم حتی زمانی که دورمان دیواری به بلندای مرگ بکشند باز ما آن را بذری برای به ثمر نشستن و به تناول کشیدن می‌بینیم. این بود که عکس شهیدِ عزیز ارتش را نشانش دادم:《دعا کن اگر بچه‌ای داره خدا قلبش‌رو آروم کنه》 باید قلبِ فرزندم را زِهکشی می‌کردم تا ریشه‌هایش بهتر آبیاری شود و بذرِ وجودی‌اش شکوفا. ✍حانیه ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
دانشجوی پزشکی است. می‌نشینم کنارش و از بافتنی‌هایش برایم می‌گوید. دخترها معمولا این هنر‌ها را از مادرشان یاد می‌گیرند. لبخند از لبش نمی‌افتد. نگاه می‌کند توی چشم‌هایم: باعشق می‌بافمشون، خیلی دوسشون دارم. از شنل بافتنی روی میز خوشم می‌آید، دستی می‌کشم روی بافت‌های زیبای شنل. با لبخند مداومش می‌گوید: این کارِ مامانمه برای هر رجش یه صلوات فرستاده و بافته. و باز هم من به این فکر می‌کنم که این خانم دکترِ جوان، اینجا بودنش و این چنین دل به دلِ مقاومت دادنش را هم از مادرش یاد گرفته. 🔸قرارگاه مردمی نصر https://eitaa.com/joinchat/3905159249C1a13d7f233 ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
یک مادر شاد چند فرزندی بود . به گفته خودش مالی نیز نمی‌توانست کمک کند اما این روزها در خانه نمیتوان آرام و قرار گرفت و این حداقل کاری بود که میتوانست انجام دهد هم برای فرزندانش الگویی باشد و آنها را مشارکت دهد حتی شده با الک کردن آرد . و هم دلگرمی باشد بر دل مردم مظلوم و مقتدر لبنان و ترس بیفکند و به لرزه در آورد پایه های غده سرطانی رژیم صهیونیستی را . می‌گفت برای مدافعان حرم هم همین کار را کرده بود و در نمایشگاهی که برپا بوده شرکت کرده . چنان با سلیقه دست پختش را تزیین و بسته بندی کرده بود که گویی حرفه اش این است ،اما نه کانالی داشت نه مغازه ای .فقط به قصد کمک به جبهه مقاومت آمده بود . و آنقدر مناعت طبع و دل بزرگی داشت که برای محصولش ظرفی برای تست کردن گذاشته بود و با هر خرید کوکی هایش را به عنوان هدیه کنار خریدها قرار می‌داد وقتی برایم داد پولش را دادم تا سهمی هم از نیت خالص او داشته باشم .✨ اینها اگر معجزه مقاومت نیست و شور آفرینی و امید بخشی پس چیست؟🌱 🔸قرارگاه مردمی نصر https://eitaa.com/joinchat/3905159249C1a13d7f233 @madaranetar 👈کانال مادَرانـہ تـَر ...................................................... 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran