eitaa logo
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
982 ویدیو
81 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی "انجمن راویان فجر فارس NGO" راویان عزیز تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶٠ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف نزدی
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۶١ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف نزدیک پل هفت دهانه راوی : ماشالله شاهمرادی بنام خدا من باید به باختران میرفتم. اما مسیر را بلد نبودم. مانند کسی که مقصد خاصی نداشته باشد، زده بودم به راه و داشتم میرفتم.   صدای یک موتور را شنیدم، انگار دنیا را به من دادند. برگشتم پشت سرم را نگاه کردم. حدود ۳۰۰ متر، موتور با من فاصله داشت. با سرعت می‌آمد. خدا خدا میکردم نگه دارد. با خود گفتم چقدر خوبه تا یک مسیر با او بروم. چند قدمی که رسید سرعتش را کم کرد. درست جلوی پای من نگه داشت. برخلاف انتظارم، خیلی گرم با من سلام و احوالپرسی کرد. از آن از آدمهای مخلص و باحال بود. پرسید: کجا می خواهی بروی اخوی؟. گفتم: با اجازه شما می خواهم به باختران بروم، بلد نیستم از کجا باید بروم. لبخندی زد و گفت: سوار شو!. به ترک موتورش اشاره کرد. از خدا خواسته زود پریدم بالا و به راه افتاد. هم صدای او برایم آشنا بود، هم چهره اش، ولی هر چه اورا نگاه کردم یادم نیامد. چند بارسعی کردم که این مطلب را به او بگویم ولی روم نشد. آخرش خودش سر صحبت را باز کرد. مرا به اسم صدا زد و گفت: از اون حماسه شما چند جا من تعریف کردم. من از شنیدن اسمم تعجب کردم. از شنیدن کلمه حماسه با تعجب پرسیدم: ببخشید، کدام حماسه؟. خندید و گفت: همان اول فهمیدم که مرا نشناختی. زبانم باز شد و گفتم: راستش خیلی به چشم من آشنا می آیید ولی هرچی فکر می کنم شما را به جا نمی آورم. گفت: پشت اون خاکریز را یادت می آید؟. اون زخمیه؛ خمپاره فسفری؟. تازه متوجه شدم و فهمیدم چه افتخاری نصیبم شده. کم مانده بود از فرط خوشحالی بال در بیاورم. باورم نمیشد همراه و هم صحبت فرمانده گردان عبدالله شده باشم؛ همون گردانی که شنیدن اسمش پشت دشمن را می لرزاند. باچهره مظلومانه و فروتن، عجیب در دل آدمها جا باز میکرد. آنروز مرا تا نزدیک پل هفت دهانه برد و از آنجا هم، راه را دقیق نشانم داد و سپس من برخلاف میلم، از او جدا شدم.  یادم هست، آنقدر شیفته‌اش شده بودم که در اولین فرصت رفتم سراغ گردان عبدالله. به هزار زور این در و آن در زدم و کارها را ردیف کردم که محل خدمتم گردان عبدالله بشود.. ادامه دارد... صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰مراسم جشن میلاد امام حسین (ع) ▫️همراه با اکران فیلم سینمایی مرد نقره ای 🕢زمان: پنجشنبه ۴ اسفند ماه ۱۴۰۱ ساعت ۱۹:۳۰ 📍مکان: میدان شهید مطهری ، چوگان ، مسجد فاطمه الزهرا(س) 🔹با خانواده به این جشن دعوتید. 🔹همراه با همخوانی سرود و مسابقه های جذاب. @M_fatemezahra ایتا
1_1509148155.mp3
3.26M
صلوات شعبانیه التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۶١ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف نزدی
🚩  یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶٢ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف یک توسل راوی : سید حسن مرتضوی بنام خدا روال عملیات ها طوری بود که فرماندهان، تا پایین‌ترین رده شان باید نسبت به منطقه عملیات و زمین توجیه می شدند. منطقه عملیات والفجر۳، منطقه‌ای کوهستانی و پر از پستی و بلندی و شیار بود. . آن زمان من مسئول ادوات لشکر بودم. دیدگاه در اختیار ما بود و از آنجا باید آتش عملیات کنترل میشد. شب قبل از عملیات، فرمانده لشکر و رده های پایین تر به مقر دیدگاه آمدند تا تمام وضعیتها چک شود و برای فردا همه آماده بشوند. همه آمدند. در میانشان چهره دوست داشتنی برونسی خودنمایی می کرد. فرمانده لشکر شروع به صحبت کرد. از لحن صدای او کاملا مشخص بود که خیلی نگران عملیات می باشد. منطقه عملیات پیچیدگی خاص خودش را داشت و نگرانی از این بابت بود که خدای نکرده هر کدام از فرماندهان مسیر را گم کنند و نتوانند از پس کار بر آیند!. نقشه را روی زمین پهن کردند. نگرانی فرمانده لشکر و بچه های دیگر بیشتر شد. فرمانده لشکر از قطب نما و گرا و این جور چیزها زیاد حرف می‌زد. ما فقط یک شب فرصت داشتیم و تصمیم گیری در آن فرصت کم، برای فرمانده بسیار مشکل بود. عبدالحسین برونسی با آرامش خاص لبخندی زد. با حوصله از فرمانده اجازه خواست چیزی بگوید. فرمانده در جواب گفت: خواهش می کنم حاجی.... بفرما!. عبدالحسین قدری جلو آمد. خیلی خونسرد گفت: برای فردا شب نیازی نیست که من با نقشه و قطب نما بروم. همه تعجب کردند که او چه می خواهد بگوید؟. به آسمان و به شب اشاره کرد و گفت: فقط یک یا زهرا و یک یا الله کار دارد که انشاالله منطقه را از دشمن بگیریم. این ضرب المثل را زیاد شنیده بودم که؛ 'سخن که از دل برآید، لا جرم بر دل نشیند ". عین آنرا آنجا دیدم. عبدالحسین حرفش را طوری با اطمینان گفت که اصلاً آرامش خاصی به بچه ها داد. یعنی تقریباً موضوع پیچیدگی زمین را تمام کرد. بعد از آن پر واضح میدیدم که بچه ها با امید بیشتری از پیروزی حرف می زدند. شب عملیات حاج عبدالحسین توانست زودتر از بقیه و با کمترین تلفات هدف را بگیرد؛ با وجود اینکه منطقه عملیاتی او زمین پیچیده تری هم داشت همانطور که تگفته بود یک توسل لازم داشت... ادامه دارد... صلوات