〰🌹〰 گریزی به کتاب اسم تو مصطفاست 〰🌹〰
🌹روایت زندگی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده🌹
شب چمدانم را بستم. قرار شد صبح زود به زیارت خانم زینب (س) برویم.😇 در دلم با خانم قراری گذاشتم. کافی بود کنار ضریح حرمش قرار بگیرم و همان را بگویم. وقتی آفتاب نزده رفتیم حرم گفتی: " زود یه سلام بده و بیا بیرون! "
جلوی ضریح ایستادم و قرارم را مرور کردم. باید به خانم می گفتم کاری کند که دیگر مصطفی پیش خودم بماند و نتواند بیاید آنجا، اما هرچه کردم زبانم نچرخید. شرم وجودم را گرفت.😥 گفتم: "خانم مصطفای من امانت برای شما باشه، برای شما دفاع کنه، ولی سالم برگرده!"💫
سلام دادم و آمدم بیرون. دیدم جلوی کفشداری روی پله ی کوتاهی محمدعلی به بغل نشسته ای و با فاطمه بازی می کنی.😊
- زیارت کردی؟
- بله!
- زیر آبم رو زدی؟
- نتونستم!
- اگه اتفاقی برام بیفته چی؟
- نه نمی افته!
- چه با اطمینان!
- حضرت زینب (س) مادر شیعه ها و پشتیبانشونه، راضی نمیشه برای بچه هاش اتفاقی بیفته. اون خودش از عزیزاش دور شده، راضی نمیشه من از عزیزم دور بشم!😔
خندیدی: " فیلم داره خیلی هندی میشه، راه بیفت بریم!"
#معرفی_کتاب
#اسم_تو_مصطفاست
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهیدانه
@rayatol_hoda