❤❤❤❤
💠 شهدا الگوی منتظران
🌹شهدا برای ما وصیت نامه نوشتند تا زندگی ما زیبا شود.
🌹 ما هم برای خودمان وقف نامه بنویسیم که پیرو راه شهیدان باشیم و زندگیمان وقف امام زمانمان باشد
💐 تمام وجود یک منتظر باید وقف امام زمانش باشد.
💐و چه زیبا فرموده است امام صادق علیه السلام که گر دوران او (امام زمان) را درک می کردم، همۀ زندگی ام را در خدمت به او می گذراندم
لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی
کتاب الغیبة، ص ۲۴۵
#یا_اباصالح
#مهدویت
#شهیدانه
@rayatol_hoda
💙💙💙💙
👌سریع باش!
🔹 کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند!
و الا تاریخ کربلا نشان داده که قافلهی حسینی معطل کسی نمیماند.
❤سیدِ شهیدان اهل قلم، مرتضی آوینی
#شهیدانه
#جمعه_های_انتظار
#پایگاه_شهیدان_ترکیان
@rayatol_hoda
❤❤❤❤
کلامی از #حاج_قاسم
♦️عزیزان هر رقابت و جدلی با هم میکنید اگر دین و انقلاب را تضعیف کند مغضوب پیامبر و شهدا هستید.
#شهیدانه
#شهادت
#پایگاه_شهیدان_ترکیان
@rayatol_hoda
〰🌹〰 گریزی به کتاب خداحافظ سالار 〰🌹〰
📍 «خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی»
بسم الرب الشهداء و الصدیقین...
گفتند که بگوییم، که بنویسم، گفتند که... و چه سخت است از جگر گوشه ات بگویی و بنویسی.😔
خدایا شاهدی که خودت هدایتم کردی و صبرم دادی تا بتوانم نفس بکشم و بگویم از جامانده قافله شهدا و از شاگرد تنبل دفاع مقدس و از سرباز خجل از ولایت و از مرد زندگی ام که همیشه نبود و چه مظلومانه در غربت شام در خون خود خفت چون ارباب بی کفنمان حسین.😭
یادم نمیرد که گفتی این ظلم در هر جای عالم هم بود، ما ساکت نمی نشستیم و چه زیبا نشان دادی چگونه «مَن یَنْتَظِر» بودن را تا آنجا که مولایمان فرمود « اخلاص شهید همدانی کار خود را کرد» و آتش میزند جگرم را تحمل دنیای بی تو.
حالا میفهمم ضجه هایت را در فراق یارانت.
در این راهی که با حسین قدم گذاشتم به جز زیبایی نبود. من به وعده ام به او عمل کرده ام و او به وعده اش به خدا.💔
#معرفی_کتاب
#خداحافظ_سالار
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#شهیدانه
~ گروه فرهنگی رایهالهــدی ~
~ پایگاه شهیدان ترکیان ~
@rayatol_hoda
🌺🌺🌺🌺
حاج قاسم :
♨️به سربازها احترام بگذارید،
سرباز بودن یک افتخار است در این مملکت
#سرباز
#سرباز_قاسم_سلیمانی
#شهیدانه
#پایگاه_شهیدان_ترکیان
@rayatol_hoda
〰🧡〰 گریزی به کتاب سلام بر ابراهیم ۲ 〰🧡〰
"میزکار"
اوایل انقلاب بود. ابراهیم در کمیته مشغول فعالیت بود. حیطه فعالیت کمیته ها بسیار گسترده بود. مردم در بیشتر مشکلات به کمیته ها مراجعه می کردند. من به کمیته ای که ابراهیم در آنجا مشغول بود رفتم. چند اتاق کنار هم بود. در هر اتاق یک میز قرار داشت و یکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود.
وارد اتاق ابراهیم شدم. برخلاف دیگر اتاق ها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داشت!! صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود. پرسیدم اینجا چرا فرق داره؟
گفت : پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد. گفتم اینطوری از مردم دور میشم. برا همین صندلی خودم را آوردم اینطرف تا به مردم نزدیک تر باشم.
#معرفی_کتاب
#سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهیدانه
~ گروه فرهنگی رایهالهــدی ~
~ پایگاه شهیدان ترکیان ~
@rayatol_hoda
~ رأیهالــهُــدی ~
#معرفی_کتاب نیمه پنهان ماه #rayatol_hoda
گزیده ای از کتاب
#نیمه_پنهان_ماه
«به روایت ژیلا بدیهیان همسر شهید محمد ابراهیم همت»
دور تا دور اتاق زن های چادر مشکی نشسته بودند با روبند و او نتوانست هیچ کدامشان را به جا بیاورد. چشمش افتاد به مرد جوانی که بالای اتاق نشسته بود و خجالت کشید؛ چادر نداشت. گفت «برادر همت! شما این جا چه کار می کنید؟» جوان انگار که بدش آمده باشد از حرف او، ابروهایش را در هم کشید، گفت «اسم من همت نیست، من عبدالحسین زیدم...»
دفعه دهم بود؟دوازدهم؟ سیزدهم؟... دیگر حساب از دستش در رفته بود. از صبح تا حالا، از اول به آخر، از آخر به اول... اصلا چرا باید چنین خوابی ببیند؟ او که با این بنده خدا حسابی ندارد! از او چیزی نمیداند جز این که بداخلاق است. شلوار کردی می پوشدو با چشم بسته راه می رود. این را دختر بچه های پاوه می گویند. لابد چون سرش همیشه پایین است. با این حال مثل عصا قورت داده هاست.
حوصله اش سر رفت، با خودش گفت «اصلا این چیزها به من ربطی دارد؟ من آمده ام کمکی به این مردم بدبخت بکنم و یکی از همین روزها هم شهید شم.»
نمیدانستم شهادت به این راحتی ها نیست آن روزها خیلی ادعا داشتم در راه منطقه شاید تنها فرد ماشین بودم که تمام مدت قران دستم بود، فکر می کردم این سفر سفر آخرت است. وقتی برادری که مسئولیت گروه ما را به عهده داشت از من پرسید «کجامیخواهید اعزام شین؟» فکر کردم در شأن شهید نیست که مسیرش را خودش تعیین کند، گفتم «هر جا بود که کسی نرفت من رو همونجا اعزام کنید.» لابد آن چهار، پنج نفری که شدند هم سفر من و به پاوه آمدند و همین را گفته بودند، چون وقتی رسیدیم آنجا دیدم واقعاً جایی نیست که هر کسی برود. آن روزها سنندج هنوز شلوغ بود پاوه را هم دکتر چمران تازه آزاد کرده بود و ما در واقع داغ داغ رسیدیم منطقه، و خیلی خسته، چون ماشین ها پیش از آنکه به باختران برسد مقداری از راه را اشتباه رفت.اما خستگیدر کرده و نکرده پیغام مسئولیت روابط عمومی سپاه پاوه را آوردند که خواهر و برادرهای اعزامی بیایند برای جلسه.
جوانی که از در آمد تو لباس سپاه تنش نبود یک پیراهن چینی داشت و لبه جیبش عکس امام را زده بودند که میخندید ،شلوارش کردی بود هرچند به او نمیآمد کرد باشد. جثه اش نحیف بود، ريشش بیش از معمول بلند و نگاهش.... نگاهش دختر را یاد اهواز انداخت یاد روزهای بچگی؛ اهواز، تبریز، تهران؛ به خاطر شغل پدرش ایران را یک دور گشته بودند رو کرد به دوستش گفت «بین برادر های کرد چه برادر های خوبی پیدا می شن!» دوستش خندید و گفت «برادر همت از بچههای اصفهان من تو دانشسرا باهاش همکلاس بودم. اینجا مسئول روابط عمومی سپاهه»
صحبت اصلی ایشان آن روز این بود که منطقه، منطقه سنینشین است وحدتی که امام گفته اند باید حفظ شود و ما حق نداریم پیامبر قران را فدای حضرت علی علیه السلام بکنیم. گفتند «توی این منطقه نباید از طرف شما صحبتی از از حضرت علی علیه السلام بشه.» صحبتهای حاجی که تمام شد، یکی از آقایان که ظاهراً از روحانیون اهل تسنن بودند وارد جلسه شدند، به خاطر سوالی که من کردم بحث شد و من به امام علی علیه السلام قسمخوردم! آن روحانی عصبانی شد و رفت بیرون. حاجیه برگشت و با عصبانیت گفت «خواهر من تا حالا برای شما قصه می گفتم؟» برای من خیلی گران تمام شد، بین همه خواهرها و برادرها که آنجا بودند. از جلسه آمدم بیرون بغض هم کرده بودم. در آن لحظه آرزو داشتم برگردم اصفهان ولی جرأت نداشتم.
#شهیدانه
#شهید_همت
#پایگاه_شهیدان_ترکیان
@rayatol_hoda