فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚میلادِ پدر بر تو مبارڪ، ای آمدنت، رأسِ خبرهـا #یاابالحجه💚سهم شما 5 صلوات هدیه به آقا امام حسن عسکرے علیهالسلام🕊✨🌹
@razechafieh
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚
اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚
💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام، شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ
#امام_زمان
@razechafieh
بنام نویسنده همه تقدیرها
داستان من و سرنوشت 9
القصه ......
اوایل انقلاب شده و بهار از راه رسید که محمد چهار ساله داره دور سفره بازی میکنه یکباره مامان با حال تهوع از سر سفره دوید تو حیات .
بله فرزند دیگری در راهه که آقا جواد بال در آورده .
زهرا خانم که خجالت میکشید گفت : آقا جواد دیگه بچه ششم اینقدر ذوق نداره .
آقا جواد لبخندی زد گفت بچه پاره تن آدمه ولو دهمی باشه.
مامان از سر غیظ گفت و لابد میخوای ده تا بزاری گیرت بیاد .
آقا جواد با شوخی گفت : زهرا جون اگه خسته ای کمکی بیارم برات.
و بنا کرد خندیدن .
محمد که معنی کمکی رو نمیدونست گفت : خوب عمه خانم که کمک مامان هست .
مامان با همون غیظ اما با لب تا بتا کرده گفت :عزیزم بابات منظورش اینه که بره دوباره زن بگیره .😡
محمد با همون حالت بچه گانه گفت : مامان بابا اگه زن بگیره باید برا من بگیره نه خودش ؛ بابا که زن داره دیگه .😂😂
و با این جمله محمد همه زدند زیر خنده .
آقا جواد بنا کرد برا محمد قربون صدقه رفتن که قربون مردم برم ؛ انشاالله برات دختر می گیرم زن چرا ؛ فدای مردیچیم بشم الهی .
و زهرا خانم از این که محمد چهار ساله این حرفهای گنده گنده رو میزنه بخودش مباحات می کرد .
اما نمیخواست هم محمد بی حیایی کنه ؛ که گفت : بچه خجالت بکش این حرفا برا تو زوده فسقلی تو حالا اول مدرسه برو تا بعد .
بعدشم آقا جواد توی پیرمرد و کچل دیگه رشته این حرفا رو بزنی .
آقا جواد که نمیخواست کم بیاره گفت : مگه نشنیدی زهرا خانم که میگن : کچل ها شانس دارند .
زهرا خانم با همون دلخوری گفت : اگه شانس داشتیم کار تو کارگری نبود .
که آقا جواد از سر سفره بلند شد و رفت تو حیاط معلوم بود که خیلی بهش بر خورده
ولی چیزی نگفت
ادامه داستان ....
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون شرح بیشتر
فقط نگاه کنید تا عمق فاجعه را دریابید و بهتر اشغالگران صهیونیست را بشناسید.
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد رائفی پور:
خیلی از مردم نمی دانند برای چه با اسرائیل دشمن هستیم
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
هجده نفر بوديم كه براي شناسايي به منطقه ي چنانه رفته بوديم. روزها استتار مي كرديم و شب ها راه مي افتاديم. در حقيقت در ميان دشمن بوديم. سهميه ي ما مقداري برنج خام بود كه بعد از سه روز آن هم تمام شد. طلبه اي همراهمان بود كه شرايط سخت، بسيار بر او فشار مي آورد.
يك روز بعد از نماز صبح، آن طلبه به شهيد برونسي اعتراض كرد و گفت: «من دچار شك و ترديد شده ام.» برونسي گفت: «اگر من اين حرف را بگويم، مسأله اي نيست، اما تو كه چند سال نان امام زمان (عج) را خورده اي، چرا؟!»
آن طلبه متأثر شد و ادامه داد: «من بايد خودم را بسازم.» روزهاي بعد او را بسيار سرحال ديدم. پرسيدم: «چي شده؟ خيلي سرحال شدي!» پاسخ داد: «ديشب صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم. آقايي در آن جا ايستاده بود كه صورتش آفتاب را منعكس مي كرد. رو به من گفت: بلند شو. مگر فرزند اسلام و شهيد انقلاب به تو نگفت كه نبايد به خود ترديد راه بدهي؟ سخن او حجت است.»
در همان شناسايي، دشمن متوجه حضور ما شد و آن طلبه «خودساز» به بزرگترين آرزوي هر مجاهد (شهادت) نايل آمد. طبق وصيتش، شهيد برونسي پيكرش را به زادگاهش برد و به خانواده تقديم نمود.
راوي : حجه الاسلام محمدقاسمي
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
شب جمعه، دعای کمیل می خواند. اشک همه را در می آورد. بلند می شد. راه می افتاد توی بیابان ؛ پای برهنه. روی رملها می دوید. گریه می کرد. امام زمان را صدا می زد. بچه ها هم دنبالش زار می زدند. می افتاد. بی هوش می شد. هوش که می آمد، می خندید. جان می گرفت. دوباره بلند میشد. می دوید ضجه می زد. یابن الحسن یابن الحسن می گفت. صبح که می شد، ندبه می خواند. بیابان تمامی نداشت. اشک بچه ها هم.
یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 60
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
تو هیچی نیستی
چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آمادهایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید، امان نمیداد؛ شروع میکرد به بوسیدن. مخمصهای بود برای خودش.
خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجیهایی...».
شهید مهدی زینالدین
کتــاب 14 سردار، ص30-29
امــام صـادق (علـــيه الســلام)
در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شدهاند. پس هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند.
الکـــــــــــــــــــــــــافی، ج2، ص122
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh