eitaa logo
رازچفیه
483 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
653 ویدیو
7 فایل
ارتباط باما @zibanoroznia @zeynab_roos313 کپی حلاله عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود. هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند كه چنین مرده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
هجده نفر بوديم كه براي شناسايي به منطقه ي چنانه رفته بوديم. روزها استتار مي كرديم و شب ها راه مي افتاديم. در حقيقت در ميان دشمن بوديم. سهميه ي ما مقداري برنج خام بود كه بعد از سه روز آن هم تمام شد. طلبه اي همراهمان بود كه شرايط سخت، بسيار بر او فشار مي آورد. يك روز بعد از نماز صبح، آن طلبه به شهيد برونسي اعتراض كرد و گفت: «من دچار شك و ترديد شده ام.» برونسي گفت: «اگر من اين حرف را بگويم، مسأله اي نيست، اما تو كه چند سال نان امام زمان (عج) را خورده اي، چرا؟!» آن طلبه متأثر شد و ادامه داد: «من بايد خودم را بسازم.» روزهاي بعد او را بسيار سرحال ديدم. پرسيدم: «چي شده؟ خيلي سرحال شدي!» پاسخ داد: «ديشب صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم. آقايي در آن جا ايستاده بود كه صورتش آفتاب را منعكس مي كرد. رو به من گفت: بلند شو. مگر فرزند اسلام و شهيد انقلاب به تو نگفت كه نبايد به خود ترديد راه بدهي؟ سخن او حجت است.» در همان شناسايي، دشمن متوجه حضور ما شد و آن طلبه «خودساز» به بزرگترين آرزوي هر مجاهد (شهادت) نايل آمد. طبق وصيتش، شهيد برونسي پيكرش را به زادگاهش برد و به خانواده تقديم نمود. راوي : حجه الاسلام محمدقاسمي 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
شب جمعه، دعای کمیل می خواند. اشک همه را در می آورد. بلند می شد. راه می افتاد توی بیابان ؛ پای برهنه. روی رملها می دوید. گریه می کرد. امام زمان را صدا می زد. بچه ها هم دنبالش زار می زدند. می افتاد. بی هوش می شد. هوش که می آمد، می خندید. جان می گرفت. دوباره بلند میشد. می دوید ضجه می زد. یابن الحسن یابن الحسن می گفت. صبح که می شد، ندبه می خواند. بیابان تمامی نداشت. اشک بچه ها هم. یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 60 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
تو هیچی نیستی چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده‌ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوسیدن. مخمصه‌ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمیت می‌دن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی‌هایی...». شهید مهدی زین‌الدین کتــاب 14 سردار، ص30-29 امــام صـادق (علـــيه الســلام) در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده‌اند. پس هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند. الکـــــــــــــــــــــــــافی، ج2، ص122 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚 اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚 💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام، شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ @razechafieh
قبل از شهادت نامشان را روی بدنشان نوشتند تا شناسایی شوند.. بچه هایی که در اثر بمباران خانه خانواده ابو معلق در دیرالبلاح وسط نوار غزه توسط هواپیماهای اشغالگر جان باختند.‌‌ خدایا به حق کودکان بی گناه ظهور امام زمان رو زودتر از وقت موعود قرار بده😭 @razechafieh
رازچفیه
بنام نویسنده همه تقدیرها داستان من و سرنوشت 9 القصه ...... اوایل انقلاب شده و بهار از راه رسید که
بنام نویسنده همه تقدیرها داستان من و سرنوشت 10 القصه ...... خیلی وقت نیست زهرا خانم حامله است ؛ و محمد فسقلی دلقک به تموم معنا با چهار سال سن و سال کاری نیست که کمک مامان نکنه. تعجبیه واقعا مثل یه پروانه که دور شمع می گرده نمی گذاره آب تو دل مامان تکون بخوره و همین رفتار باعث شده همه اهل خونه مثل آقا جواد فاطمه فهیمه شادی و شهین محمد رو خیلی تحسین می کنند یه روز که مامان می خواست آرد خمیر کنه تا نون بپزه . محمد با ژست تموم مردونه جلوی مامان رو گرفت و گفت : مامان تو بارداری نمی خواد نون بپزی . زهرا خانم محمد رو بغل کرد و گفت عزیزم پس چی بخوریم ؟؟ محمد که اعتماد بنفسش عجیب بود گفت : من می پزم و همه ریختن به خنده . محمد هاج و واج نگاه می کرد ؛ و یکباره از کوره در رفت ؛ با داد و بیداد گفت : فاطمه فهیمه اگه شما یه ذره غیرت داشتید مامان نباید نون می پخت . پاشید یا لله ؟ فهیمه که دست کمی از محمد نداره تو دلقک بودن گفت : محمد فاطمه خمیر می‌کنه خوب؟؟😂 محمد : خوب فهیمه : من هم میزنم به تنور خوب؟؟ 😂 محمد : خوب فهیمه : کی نون رو از تنور در بیاره ؟؟😂 و هر هر زد زیر خنده . محمد که بهش برخورده بود گفت ؟؟ هر هر و کوفت دختر خوب نیست بخنده .. که این دفعه همه شروع کردند بخندند و فقط فهیمه صداش در نمیومد . فهیمه : بزار کارم داشته باشی محمد بهت می گم . محمد که طفلک بسیار دل نازک بود دوید طرف فهیمه و بغلش کرد و گفت آبجی گلم شوخی کردم ناراحت شدی آره ؟؟ فهیمه محمد رو بغل گرفت و در حالی که اشک از چشماش سرازیر بود گفت نه عزیزم منم شوخی کردم .. در بین همه بچه ها فهیمه شباهت زیادی به محمد داشت چه تو چهره و چه توی رفتار . بگذریم . یهو مامان تا اشک فهیمه رو دید دلش هووووری ریخت پایین فهیمه مامان چرا گریه می کنی ؟؟ فهیمه که نمی تونست جلوی اشک هاشو بگیره گفت : مامان می دونی من محمد رو خیلی دوست دارم . نمیدونم چرا هر وقت بغلش می کنم یه حس خیلی عجیبی پیدا می کنم مثل این که یکی میگه : روزی باید از محمدمون جدا بشیم نمی دونم . و با حالتی احساسی گفت :: مامان اگه یک روز محمد نباشه ...؟؟ مامان که نمی‌خواست وارد این معرکه احساسی بشه گفت :مامان بس کن این بخاطر علاقه زیادیه که بهش داری . نترس عزیزم . ولی این بازی روزگار بود و باید صبر می کردند تا آینده . ادامه داستان ....
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم :چرا؟ گفت:چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد" گفت: اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. ✍راوی: همسر شهید 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
🏴هر کس ندای فلسطینی‌‌ها را بشنود و به یاری آنها نشتابد مسلمان نيست، دفاع از فلسطین مصداق واقعی دفاع از اسلام و قرآن است، هرگز در ازای زرق و برق و لاشه‌ این دنیا، از این واجب دینی دست نخواهیم کشید. شهید🕊🌹 🏴 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh