پلاڪ سوخته🥀
شهید مهدی طهماسبی🌷
تاریخ تولد: ۱۴ / ۸ / ۱۳۶۲
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۳ / ۱۳۹۵
محل تولد: اهواز،ساکن قم
محل شهادت: سوریه
*🌷دیگر وقتش رسیده بود که مسافر تو راهی از راه برسد💫جنگ بود و پدر یک پای دلش در میدان مبارزه و یک پای دیگرش پیش آن مسافری که قرار بود 13 آبان بیاید🌱ساعت ده شب در بیمارستان پارس اهواز خبری به گوش حاج عبدالکریم میرسد که نوزاد و مادر حالشان خوب نیست🥀کاری از دست پدر بر نمیاید جز آنکه دعا کند📿وضو میگیرد و به سمت نماز خانه بیمارستان میرود📿تنها چیزی که در آن زمان به ذهنش میرسد نماز استغاثه به درگاه امام عصر(عج) است.🌙دو رکعت نماز حاجت میخواند و به امام عصر متوسل میشود تا نوزاد و مادرش هر دو سالم باشند🌱پدر دل توی دلش نبود مرد جنگ بود و از خدا هم خواست فرزند اولش پسر باشد🌙تا اگر شهادت نصیبش شد، پسر مراقب خانه خانوادهاش باشد💫دعای پدر در آن شب دلشوره برآورده میشود📿و صدای گریه نوزاد پسری ساعت یک و نیم شب 14 آبان سال 62 فضای بیمارستان را پر میکند🎊حاج عبدالکریم سجده شکر به جا میآورد بنا به عهدی که به امام زمان(عج) بسته بود نام پسرش را مهدی میگذارد🍃پسر میشود نذر امام زمان ارواحنا له فداء🌙مهدی سال 81 تا 84 دانشجوی دانشکده افسری سپاه در شهر اصفهان بود🍃مهدی از گریه کنها و دل سوختههای اهل بیت(ع)بود🥀یکی از داوران درجه یک فوتبال شهرستان قم بود که داوطلبانه به سوریه اعزام شد💫و عاقبت با اصابت موشک تاو به ماشین پر از مهمات💥پیکر پاک مهدی در آتش سوخت و تنها پلاک سوختهای از او باقی ماند*🥀🕊️🕋
شهادت: ۱۶ خرداد ۱۳۹۵
#شهید_مهدی_طهماسبی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
#داروی_آرامبخش_ما_در_اسارت...!
🌷جای ترکشها توی بدنم دهان باز کرده بود و چرک و خون ازش میریخت بیرون. پرستارها و دکترها میآمدند نگاهی میکردند و میرفتند. انگار نه انگار. آخر یک دکتر آمد و دستور داد زخمهایم را بخیه بزنند. نه بیحس کردند، نه چیزی. من «یا زهرا» میگفتم و آنها میدوختندم....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🕊🕊🕊🕊
@razechafieh
🕊🕊🕊🕊🕊
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🔵امان از حرف🔵
شب عروسیمان در آن گیر و دار پذیرایی از مهمان ها آمد و به من گفت بیا نماز جماعت.
گفتم نه! الان درست نیست! آخه مردم چه می گویند؟
گفت چه می خواهند بگویند؟!
گفتم می خندند به ما
گفت به این چیزها اصلا اهمیت نده.
با عده ای از مهمان ها به امامت سید مسعود نماز جماعت را خواندیم.
👈 همسر شهید سید مسعود طاهری
📚 فرهنگ نامه شهدای سمنان
🕊🕊🕊🕊🕊
@razechafieh
🕊🕊🕊🕊🕊
بسم رب الشهید
#حاج احمد متوسلیان می گفت:
من خیال می کردم خودم آدم جسوری هستم.
اما حاج #همت پاک روی دست ما زده.
روز تظاهرات در عربستان،او یک سری از این تصاویر کوچک
برچسب دار حضرت امام را توی جیب دشداشه خود گذاشته بود.
هر لحظه یک بار،کاغذ پشت یکی از آنها را جدا می کرد.
و در حالی برچسب را کف دستش مخفی کرده بود،
به طرف مأموران پلیس صعودی می رفت،
دست در گردن آنها می انداخت
و به بهانه معانقه،
آن عکس را پشت کلاه کاسکت آنها چسباند و مردم از این عمل او بسیار می خندیدند.
****
خلاصه ات که کنم می شوی ماه
محمد ابراهیم همت
شادی روح شهدای ۸ سال دفاع مقدس صلوات
🕊🕊🕊🕊🕊
@razechafieh
🕊🕊🕊🕊🕊
🍃❤️
چه زیبا گفت
سردار بےســـــــر جبهـــه:
رسم عاشقے نیست☝️
با یک دل دو دلبر داشتن👌
وقتے دلبر دارے باید از بقیه دل برداری❤️
🌸#شهـــهمتــــید🌸
🕊🕊🕊🕊🕊
@razechafieh
🕊🕊🕊🕊🕊
ارادت خاصی به حضرت علی اکبر(ع) داشت و همین موجب ارباً اربا شدن بدنش موقع شهادتش شد .
نیمی از پیکرش هشتم فروردین تشییع شد ؛
و نصف دیگر بدنش را که چند کیلومتر آن طرف تر از محل انفجار پیدا شده بود، روز 16 فروردین به ایران رساندند و قرار شد روز بیست و سوم تشییع شود ؛
مصادف با روز تولد من ،
گفتم آقا هادی می خواهد به من هدیه تولد بدهد!
همسر مدافع حرم شهید هادی جعفری
🕊🕊🕊🕊🕊
@razechafieh
🕊🕊🕊🕊🕊
▪️عزاداری فرمانده با پای برهنه در بین سربازان
از ساختمان عملیات که بیرون آمدیم، راننده منتظر بود، اما عباس به او گفت ما پیاده میآییم؛ شما بقیه بچهها را برسانید. دنبالش راه افتادم. جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزاداری شنیده میشد. عباس گفت برویم به دستهی عزاداری برسیم. به خودم آمدم و دیدم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین. داشت بند پوتینهایش را گره میزد و بعد آن را آویزان گردنش کرد. عباس وسط جمعیت رفت و شروع کرد به نوحهخواندن و سینهزدن. جمعیت هم سینهزنان و زنجیرزنان راه افتاد به سمت مسجد پایگاه. تا آن روز فرمانده پایگاهی را ندیده بودم که اینطور عزاداری کند. پای برهنه بین سربازان و پرسنل؛ بدون اینکه کسی او را بشناسد.
👤 راوی: یکی از نزدیکان #شهید_عباس_بابایی
📚 برگرفته از کتاب «شور حسینی چهها میکند»
پ.ن: شهید عباس بابایی در 15 مرداد 1366 به فیض شهادت نائل گردید.
🌹 #دوستان_شهدا🌹
*تانکِ عباس هدف قرار گرفته بود. گفتیم صد در صد پودر شده است. بعد از یک هفته دیدیم در کمال ناباوری سرو کله اش پیدا شد. هنگام انفجار خودش را روی تپه ای انداخته بود و بعد هفت شبانه روز پیاده روی در خاک عراق بالاخره به نیروهای خودی رسید. می گفت: «روزها را در گوشه ای مخفی می شدم و شب ها راه می آمدم. در این مدت تنها غذایم نی و چولان بود.»
هر وقت می پرسیدم: «در جبهه چه کار می کنی؟» می خندید و می گفت: «هیچی، یک تفنگ خالی می دهند دستم، تا عراقی ها به سمتم آمدند از ترس آن را به آنها تحویل می دهم!» بعد از مفقود شدن عباس فهمیدم، عباس فرمانده گردان بوده و یلی از یلان جنگ!
آخرین باری که تماس گرفته بود، گفتم: «عباس، پسر عمویم مفقود شده، اگر می توانی خبری از او برای ما بیاور!» عباس با خوشحالی گفت: «به! چه خوب است که مفقود شده!»
همان شب خودش برای عملیات رفت و مفقود شد!
#شهید_عباسعلی_میرزایی_دولت_آبادی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🌹 #دوستان_شهدا🌹
براي ديدن مرتضي به اهواز رفته بوديم. گرما بي داد مي كرد،50 درجه بالاي صفر. در سنگر ساعتي منتظر ايشان نشسته بوديم كه آمد. پنج دقيقه پذيرايي گرمي از ما كرد و دوباره رفت. باز يك ساعتي مشغول صحبت با هم شديم، اما خبري از مرتضي نشد.
به دنبال ايشان از سايه سنگر بيرون زديم. پيدايش كرديم، زير تيغ آفتاب نشسته بود و براي نيرو هاي جديد سنگر مي كند. هر چه اصرار كرديم كه بگذاريد ديگران اين کار را بکنند يا بهتر است اين كار را در خنكي عصر و شب انجام دهيد قبول نكرد و باز با بيل به جان زمين خشک و تفديده منطقه افتاد. انگار نه انگار فرمانده پر افتحار ترین گردان رزمی استان فارس است..
#شهید_مرتضی_جاویدی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🕊 #دوستان_شهدا 🕊
شهید رضا اسماعیلی داعشی ها محاصره ش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیرش تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش،خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد، تشنه بود آب جلوش می ریختن روی زمین، برای خراب کردن روحیه همرزمانش ، بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم، اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید! ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه گفت، (اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی, اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب, اصلا من آمدم سرم رو بدم) (یا علی یا زهرا)...
امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم!
#شهید_رضا_اسماعیلی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات