رازچفیه
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی شهید مدافع حرم راوی: همسرشهید #قسمت_ششم روزای اول ازدواج یه روز د
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی
شهید مدافع حرم
راوی: همسرشهید
#قسمت_هفتم
💞"اینقدر لوسم نکن،دل کندن سخت میشه ها..." بارها اینو ازش شنیده بودم و هر بارم یه شوقی تو چشاش میدیدم و دلم میریخت.
یه سال و ۸ ماهی که با هم زندگی کردیم میتونم به جرأت بگم #خوشبختی رو به معنای واقعی حس کردم، هر روزش یه خاطره به یادموندنی بود، محبّتاش تمومی نداشت. از صمیم قلب مهربونش محبت ميکرد و عجیب به دل شیدای من مینشست.آرامشی که کنارش داشتم وصف نشدنیه...
یه شب که واسه قدم زدن رفتیم بیرون بهم گفت:"خانومی... 💞تو از زندگی با من راضی هستی؟!"
گفتم: "نخیر!"
با تعجب نگام کرد و گفت :"واقعععاً؟!"
گفتم:"آره که راضی نیستم... من عاااشق زندگی در کنار تواَم"
با صدای بلند خندیدیم و گفت:"ببین خانومی... من از با تو بودن خیلی احساس خوبی دارم، تو این یه سال و خورده ای که اززندگیمون میگذره ، طعم شیرین عشق واقعی و بی ریا رو هر دومون چشیدیم...
ز ما در عشق شیرین کارتر نیست…
چرا فرهاد را افسانه کردند…؟!
.💞اما به نظرت تو زندگیمون یه چیزی جاش خالی نیست...؟"
متعجب نگاش کردم و گفتم :"چی مثلا…؟!"
با یه حالت لوس و خنده داری گفت:"یه نی نی فسقلی که قراره بشه سرباز آقا..."
گفتم.."تو چرا هر چی من تو دلم میگذره رو زودتر میگی...؟!آخه مگه تو علم غیب داری…"
خندید و گفت:"آخه اگه من ندونم تو دل خانومم چی میگذره که مرد نیستم. "
خندیدیم و گفتم:"امون از دست تو... "