eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
بسـم‌الله‌الرحمٰـن‌الرحیـم
• تو‌چه‌کردی‌که‌دلـم‌سخت‌تو‌را‌می‌خواهد^^ هر‌تپش‌هر‌ضربان‌نام‌تو‌را‌می‌خواند!🙂💛 • أَلسَّلٰامُ‌عَلَیكَ‌یٰاعَلی‌اِبنِ‌موسَی‌أَلرّضٰا✋🏻 @Razeparvaz|🕊•
●|👤°•. فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید 🍂 تاریخ تولد: ۱۳۴۹/۰۱/۰۱ محل تولد: روستای‌هادی‌اباد-قزوین تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۰۲ محل شهادت: شلمچه وضعیت تأهل: مجرد مزار شهید: قزوین ♥️ @Razeparvaz🕊|•
"رازِپَـــــرۈاز"
●|👤°•. فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید #محمد‌حسن‌برجعلی🍂 تاریخ تولد: ۱۳۴۹/۰۱/۰۱ محل تولد: ر
‌•●|عکاسے که عکس شھادت مےگرفت🌱؛ . اعزام سپاه محمد 'ص' بود ..🚎.. و طبق معمول؛ داشتم عکس مے‌گرفتم..😌 گفت:«اخوی! یک عکس هم از ما بگیر»✌️🏻 گفتم:«اگه عکست را بگیرم شهید مےشوی‌ها!»😅 خندید و آماده شد، عکسش را گرفتم📸°• اسمش [محمدحسن‌برجعلی] بود و در همان اعزام هم شهید شد! این همان عکس است👀♥️°¡ . 🖇عکاس: حسن‌شکیب‌زاده @Razeparvaz|🕊•
• توحیدِمان‌کَم‌اَسـت کِه‌آمـریکا‌رااَ‌بَـر‌قُدرَت‌ میدانیم‌نَه‌خُدارا..!🚶🏻‍♂ • 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Razeparvaz|🕊•
•👊🏻• . [ هـم چـو سـرو ایـستـاده در بـاد..•♥️• ] . •🌱• •🕶• @Razeparvaz|🕊•
. [°●کافۍنیست‌که‌انسانـ👤 ‌ستمگـرنبـاشـد!🙅🏻‍♂ بلڪه‌لـازم‌است‌از‌ستمـْـ↯ دیدگان‌نیز‌دفا؏‌کند🛡●°] . 🌱 @Razeparvaz|🕊•
رهبـر‌انقلا‌ب🌱↯ به‌گفته‌یڪ‌عزیزۍ👌🏼 کفشِ‌پاۍِسلیمانۍ هم بر سرِ قاتݪِ او شࢪف دارد!💣°● [ ۱۳۹۹-۹-۲۶ ] ✌️🏻°● ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Razeparvaz|🕊•
• زندگۍ بۍشهـادټ..؛ ریاضټ تدریجۍ براۍ رسیدݩ به مـࢪگ اسټ'♥️' • 🌱 @Razeparvaz|🕊•
و مگࢪنہ‌آنکه . . . . گࢪدݧ‌‌ها را باریك‌آفریده‌اند تا در مقتـݪ‌ کربلاۍعِشـق آسـاݧ‌‌تربریده‌شوند⛓:)..؟! . 🌱 @Razeparvaz‌|🕊•
°●| دنــیا ..🌏 • سراسر نیرنگ و بےمایگے است'👀'¡ اگـر . . . خط امام را فراموش بکنیم'☝️🏻'؛ • تــازه'⇩' به قـدم اولِ¹ [ بدبختۍ و دربه‌درۍ ] رسیده‌ایم ..'🤦🏻‍♂' • 🌱 @Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 @Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسـم‌الله‌الرحمٰـن‌الرحیـم
IMG_20201217_094820_545.jpg
39.1K
✋🏻 .•. عاشقی گفت آنچه میخواهد دل تنگت بگو با دلی غمبار گفتم کربلا، گفتم حسین...:)🌿 .•. 💛 @Razeparvaz‌|🕊•
●|👤°•. فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید 🍂 تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۱۲/۲۴ محل تولد: تهران تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۰۸/۲۷ محل شهادت: سردشت-کرمانشاه وضعیت تأهل: متاهل مزار شهید: قم ♥️ @Razeparvaz🕊|•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. حضرت‌آقا"🌱" از سال ۹۵ بنا بوده؛ همه تحریم ها یک‌باره برداشته بشه تا الان نه فقط برداشته نشده زیادم شده:/ [‘🔥’] 99/9/26 @Razeparvaz|🕊•
هر انسانے اگـر بپرسد که من برای چـه به دنیـا آمده‌ام⁉️ • مےگویمـ💁🏻‍♂↯ • براۍِ تلـاشِ پرنبࢪد و پرࢪنج در راهِ تکامݪِ خویشتݧ و انسانیټ :)🤞🏻 • 🌱 @Razeparvaz|•🕊
• [● خـوب به قرآن گـوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگےتان قرار بدهید. باید از استمداد کنید و بایداز قرآن مدد بگیرید و متوسل‌به امام زمان«عج» باشید .. ♥️ ●] • 🌱 @Razeparvaz🕊|•
. ما مأمورین انقلاب اسلامی هستیم✌️🏼؛ نه مسئولين انقلاب...😉! . مسئوليټ..، گرفتنۍست و تمام شدنۍ...⏳°• اما مأموریټ..، تکلیفۍست و دائمۍ..👓°¡ . 🌱 @Razeparvaz|🕊•
•••📖 📚 یک هفته از رفتن آن دو جوان نگذشته بود که نیمه شبی درِ زندان باز شد و آن دو آمدند داخل؛ با چه حالی!🤯 چهره‌هایشان نشان می‌داد زجر زیادی کشیده‌اند.👋🏿 هر یک چند کیلو وزن کم کرده بودند. چشم‌هایشان گود افتاده بود. رنگشان مثل گچ دیوار شده بود. داستانشان را برایمان تعریف کردند.🗣 ـ از اینجا بردنمون به یه زندان تاریک.😢 توی اتاقی انداختنمون که سه چهار نفر ایرانی، با ریش و مو و ناخنای بلند، یه گوشه کز کرده بودن.😰گفتیم:«شما کی هستید؟»😨 یکی‌شون گفت:«ما هفت ماه پیش پناهنده شدیم؛ که ای کاش نمی‌شدیم! تمام این مدت توی این سلول گرفتاریم.»😓بعد سؤال کردن:«شما هم پناهنده‌اید؟»🙄ما یاد حرف شما افتادیم. گفتیم:«نه، ما توی جبهه راه رو گم کردیم و افتادیم دست عراقیا.»🤭 بعد رفتیم پشت در و گریه کردیم. سرباز عراقی گفت:«چی می‌خواید؟»🤨 گفتیم:«ما رو اشتباهی آورده‌ان.😭❌ما توی جنگ اسیر شدیم.» یه هفته تمام کارمون گریه و التماس بود تا اینکه بردنمون برای بازجویی. اونجا گفتیم:«ما اسیریم. شما رو به خدا بذارید بریم به اردوگاه اسرا.»😭🙏🏼 عراقیا هم گفتن:«اگه شما اسیرید، ما هم حرفی نداریم. می‌فرستیمتون به اردوگاه اسرا.»🤷🏻‍♂🚛 چند روز بعد، آن دو پناهنده به اردوگاه اسرا منتقل شدند تا تاوان سادگی‌شان را پس بدهند.محیط زندان خسته کننده و ملال آور شده بود.🚶🏻‍♂ روزی یک بار می‌گذاشتند برویم دست شویی. از حمام خبری نبود.🙆🏻‍♂ لباس‌هایمان پر از شپش شده بود. بدنمان بو گرفته و دست‌ها و پایمان پوست انداخته بود.☹️😷 یک روز احمدعلی حسینی قوطی کبریت صالح را خالی کرد و یک عالمه شپش ریخت داخلش. از دق دل تعدادی‌شان را انداخت روی لباس های ابووقاص و بقیه را موقع دست شویی رفتن ریخت روی لباس نگهبان‌ها که سوغاتی ببرند منزل!بیست روز از ورود دوباره مان به زندان!😂💙 استخبارات می‌گذشت. در آن مدت چند بار خبرنگارهای داخلی و خارجی آمدند، گزارش تهیه کردند، و تیتر زدند «اطفال اسیر ایرانی در راه پاریس»؛ و ما نه در راه پاریس که در چاه زندان استخبارات زجر می‌کشیدیم.😪⚙ از لباس نو هم، که خیاط اندازه گرفته بود، خبری نبود و همین باعث امیدواری ما می‌شد که لابد عراقی‌ها از تصمیمشان برگشته‌اند.🤩🙅🏻‍♂ ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
•••📖 📚 مجید ضیغمی از پشت دریچه با احتیاط داشت حیاط زندان را می‌پایید👀! صدای ناله هایی دردناک به گوش می‌رسید.😟معلوم بود بساط شکنجه به راه است. مجید، با چشمانی پر از اشک و چهره‌ای افروخته و عصبانی، آمد داخل و گفت:‌«دارن می‌کشن ئی بدبختِه! میگن بگو پاسدارم. اعتراف نمی‌کنه. کبریت می‌ذارن لای انگشتاش و آتیش می‌زنن.🔥😡خودم دیدم عراقی نامرد چند تیکه از ریشش رو کند بی‌شرف!»🤬👊🏽 اسیر مظلومی که سربازان عراقی شکنجه‌اش می‌کردند سید محمد طباطبایی بود.🙁 این را چند روز بعد فهمیدیم. نمی‌دانستیم چه کاره است و کجایی. فقط اسمش را صالح توی پرونده‌اش دیده بود.📁 هر روز شکنجه‌اش می‌کردند و او لب به اعتراف باز نمی‌کرد که پاسدار است یا فرمانده.🤐 ظلم بزرگی که به سید محمد طباطبایی میشد کم کم داشت وسیله‌ای می شد برای اعتراض دسته جمعی ما.😶 به این نتیجه رسیدیم که نباید بیش از این سکوت کنیم. در کنار دردهای خودمان از آن سرنوشت عجیب و غریب، خوره روحمان شده بود ناله های آن اسیر بی پناه.😩⛓ یک شب، در پوشش گل یا پوچ بازی کردن، چند ساعت با هم مشورت کردیم. یکی گفت:«باید تکلیفمون رو روشن کنیم. چرا ما اینجاییم؟»🙄 دیگری گفت:«بریزیم پشت پنجره و الله اکبر بگیم.»🙋🏻‍♂ یکی دیگر گفت:«نیمه شب از پنجره زندان یه نفر رو فراری بدیم، بلکه دیگران از این اوضاع نجات پیدا کنن.»👌🏽 آن یکی گفت:«اعتصاب غذا کنیم.» 😕🚫 هرکس پیشنهادی داد. وقتی به نمایش گل یا پوچ خاتمه دادیم و رفتیم سر جاهای خودمان، به یک اتفاق نظر مهم رسیده بودیم؛ اعتصاب غذا!🖐🏽 روز بعد، همه جوانب و عواقب آن کار خطرناک را بررسی کردیم. اعتصاب غذا دو نتیجه می‌توانست داشته باشد؛ یا مرگ یا برگشتن به اردوگاه.😀🚛 راه سومی نبود. هم قسم شدیم و نتیجه اول را پذیرفتیم.✋🏼 اما قبل از هر چیز عهد کردیم یک دیگر را تنها نگذاریم. قرار شد همه مراحل اعتراضمان دسته جمعی باشد تا بار خطر روی یک یا دو نفر آوار نشود.😬 وقتش بود صالح را از این تصمیم بزرگ باخبر کنیم. کردیم.🗣 جا خورد!😵 برایش توضیح دادیم. گفتیم که نه تحمل شکنجه شدن هم وطنانمان را داریم و نه می‌خواهیم به اسم کودک به سازمان مجاهدین خلق تحویل داده بشویم.😒 می‌خواهیم برگردیم به اردوگاه؛ همین!🤓 صالح رفت توی فکر. برایش سخت بود به سادگی مجوز چنین اقدام پر خطری را صادر کند. گفت:«ما هم توی زندان طاغوت گاهی اعتصاب می گ‌کردیم. ممکنه جواب بده؛ شاید هم نه.🤷🏻‍♂ من فقط یه چیز می‌تونم به شما بگم؛ هیچ کس نباید پرچم دار این حرکت باشه.🤧 اگه با هم باشین، موفق می‌شین. اما اگه میون شما تفرقه بیفته، فاتحه همه‌تون خونده‌ست!»🤕💔 صالح صلاح ندانست بیش از این اظهار نظر کند. همه چیز را گذاشت به اختیار خودمان.😑 جمعه شب بود که تصمیم آخرمان را گرفتیم؛ اعتصاب غذا تا پای جان با هدف خاتمه دادن به بازی تبلیغاتی دشمن، دیدار با صلیب سرخ، و بازگشت به اردوگاه.🕶✌️🏽 ضمناً، قرار شد این سه خواسته را به هر کسی نگوییم؛ نه نگهبان‌ها و نه حتی ابووقاص، فقط ژنرال قدوری، رئیس کل اردوگاه های اسرای ایرانی در عراق.😏👊🏽 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
4_5969959113570912734.mp3
4.1M
‌‌ [••خـدا‌نیاره‌اسـم‌من‌از‌قلـم‌بیفته!💔• [••هواۍ‌کربلـای‌تـو‌از‌سـرم‌بیفته!🖐🏽• 🎤 @Razeparvaz|🕊•