#حضرت_رقیه_ولادت
عرش از نورِ خدا غرقِ طَلاطُم شُده بود
بَسکه میریخت گُل از عرش زمین گُم شده بود
باز هنگامهیِ یک جلوه تَبَسُم شده بود
وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود
شب از آن شب همه شب مثلِ شقايق شده است
مثلِ مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است
-
چه شکوهی که خدا نیز تماشا میکرد
بال در بالِ فرشته پَرِ خود وا میکرد
جلوه بر چشمِ علی اُمِ اَبیها میکرد
یا حسین ابنِ علی بود که غوغا میکرد
مثل خورشید دل از آنهمه کوکب می بُرد
زینبی آمده بود و دِلِ زینب می بُرد
-
لاله شوریدهیِ هر لحظهی دیدارش بود
ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود
مِهر همسایهیِ دیوار به دیوارش بود
خوشبحالِ دلش عباس علمدارش بود
چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد
چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد
-
موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت
باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت
آنشبی که مَلَک از آمدنِ لیلا گفت
خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت
اولین آینهیِ جاریِ کوثر آمد
دومین فاطمهیِ خانهی حیدر آمد
-
آسمان از قدمش تا که شکوفا میشد
عشق شیرازهی هر واژهی دنیا میشد
هر سحرگاه که گلبرگ گُلَش وا میشد
عالم از یاسترین عطر مسیحا میشد
باغبان با همه آغوش پذیرایَش بود
لحظهی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود
-
کیست این جلوه مگر عصمتِ کبریٰ دارد
کیست این یاس که صد باغِ تماشا دارد
کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد
به سرِ سینه یِ اَربابِ همه جا دارد
تا که یکبار به چشمانِ پدر بابا گفت
تا نَفَس داشت حسین ابن علی زهرا گفت
-
نظری کُن که سَری زیرِ قدمها داری
بینِ منظومهی خورشیدیِ دل جا داری
زیرِ پا وسعتِ شش گوشهی دنیا داری
که سرِ دوشِ علمدارِ علی جا داری
مثل فطرس شده آنکس که گدایَت شده است
دلِ ما در به درِ کرب و بلایت شده است
-
حیف از آن یاس که یک روزه بَرو بارَش سوخت
دامنش دور زِ چشمانِ علمدارش سوخت
پایِ پُر آبلهاش با تنِ تبدارش سوخت
از سرِ ناقه زمین خورد و دلِ زارش سوخت
چشم وا کرد و به نیزه سرِ بابا را دید
از همان فاصلهیِ دور لبش را بوسید
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
#دوبیتی
بیت الغزل هر غزل ناب رقیه ست
خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه ست
نزدیک ترین راه به الله حسین است
نزدیک ترین راه به ارباب رقیه ست
#مجتبی_خرسندی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
دلم از عشق در به در شده است
شب تنهايي ام سحر شده است
مي پرم تا مدينه بي پروا
نوبت اين شكسته پر شده است
شعله هاي قديمي يك عشق
در وجودم چه بيشتر شده است
خبر آمد كه آمده از راه
آنكه بر عشق برگ و بر شده است
ملكي ميدهد ندا كه حسين
مژده اين بار هم پدر شده است
صحن خشك دو چشمم امشب از
قدم نو رسيده تر شده است
دختري كه قرار سينه ي ماست
حرمش مكه و مدينه ي ماست
دل ما و دل صنوبري ات
سر ما و سرير سروري ات
با دو دستت بيا هواييم كن
آرزويم شده كبوتري ات
پري خانه ي امام حسين
دست ما و عطاي كوثري ات
زلف ما از ازل گره خورده
به سر گوشه اي ز روسري ات
به در خانه ات گدا هستم
شده شغلم هميشه نوكري ات
چِقَدَر شكل فاطمه هستي
به فداي نگاه مادري ات
آسمان پاي مقدمت پا شد
با قدومت مدينه غوغا شد
هر دو چشمت هميشه شيداتر
هر يكي از يكيست درياتر
كسي مانند تو نيامده است
مثل خالق هميشه يكتاتر
اوج فهمت فراتر از درك است
از عروج خيال بالاتر
از تو گفتن چه كار دشواريست
واژه در واژه ات معماتر
بوده ارباب صاحب فرزند
تو رسيدي شده است باباتر
تو رسيدي و با وجودت شد
خانه اش از بهشت زيباتر
از زبانت پدر شنيدني است
چقدر ناز تو خريدني است
چشم خود را همين كه وا كردي
همه جا را پر از صفا كردي
با همين سن كوچكت كار
حضرت خضر و نوح را كردي
غير تو پرده دار عشق نبود
سر عشق را تو بر ملا كردي
با حضورت دل از همه بردي
همه را مست و مبتلا كردي
جاي گريه حسين ميگفتي
بعد از آن عمه را صدا كردي
لحظه اي بعد روي دوش عمو
تو خودت را چه خوب جا كردي
نذر تو يك سبد شكوفه و ياس
شده هم بازي ات عمو عباس
رونق بزم عرشيان شده اي
حسرت اهل آسمان شده اي
در زلال نگاه اين دنيا
رود جاري و بيكران شده اي
بانوي من درست مي بينم ؟
چه شده اين همه كمان شده اي ؟
كاش مي مُردم و نمي ديدم
هدف سنگ شاميان شده اي
سر بازار خنده مي كردند
خسته از دست اين و آن شده اي
كنج ويرانه پر زدي رفتي
بوسه بر زخم سر زدي رفتي
#محمد_حسن_بیات_لو
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
در چهرهء خود هیبت زهرا دارد
بر دوش ابالفضل علی جا دارد
با این که سه ساله است مانند عمو
در دادن حاجت ید طولا دارد
#مهدی__مقیمی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد
در آسمان مدینه ستاره پیدا شد
همینکه غنچهی یاسی دگر شکوفا شد
خبر رسید دوباره حسین بابا شد
سحر شد و شرفالشمسی از سما آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
عروس فاطمه این بار دختر آورده
برای حضرت صدیقه کوثر آورده
چه کوثری، چه بگویم چه گوهر آورده
برای حضرت ارباب، نوبر آورده
دهید مژده که نوری ز کبریا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
لباس پولکیِ این بنفشه الماس است
و عطر و بوی تنش از عصاره ی یاس است
شبیه فاطمه این نازدانه حساس است
و در شگفتیاش این بس، عموش عباس است
بشیری آمد و گفتا گل خدا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
به روی دست اباالفضل تا تبسم کرد
فرات، از هیجان در خودش تلاطم کرد
کبوتری به مناره شد و ترنم کرد
فرشته دور و برش، دست و پای خود گم کرد
حسین را گلی از باغ هلاتی آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
کشیده پای لبش قطره قطره دریا را
اسیر خویش نموده وجود سقا را
نوشتهاند به پایش نگاه زهرا را
و زنده کرد به یک یاحسین، دنیا را
برای تهنیت از عرش، مرتضی آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
نگینِ شمسیِ انگشتر علمدار است
کنار حضرت ارباب، گرم اذکار است
علیِ اکبر لیلا بر او گرفتار است
جمال حضرت زهرا در او پدیدار است
ستارهی شب تاریک نینوا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
چه قدر غنچهی لبهای او عسل دارد
گرفته شاخهای از یاس و در بغل دارد
که گفته دختر ارباب ما بدل دارد ؟
به زیر هر قدمش کوهی از زُهَل دارد
کسی به شکل بشر با فرشتهها آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
کلام و حرف خدا بوده ذکر آغازش
همیشه و همه جا بوده عمه همرازش
حسین، از دل و جان میخرد به دل نازش
به روی دوش ابالفضل اوج پروازش
بهشت گفت، بهشت من از کجا آمد؟
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
#رضا_باقریان
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_مدح
هر اهل دلی یافته راهی به رقیه
پس رو زده با کوه گناهی به رقیه
هروقت نشسته ست سر شانه ی عباس
تقدیم شده منصب شاهی به رقیه
هر جا سخن از راه رسیدن به خدا شد
داده دل ما زود گواهی به رقیه
هرکس که امیدش شده از کل جهان قطع
انداخته با گریه نگاهی به رقیه
مدیون حسینیم که داده دل ما را
گاهی به علی اصغر و گاهی به رقیه
وا شد گره از مشکل ما تا که شب قدر
ده مرتبه گفتیم : الهی به رقیه
#مجتبی_خرسندی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
بهار ، رویشِ او را به صحنِ گلها خواند
نسیم ، آمدنش را به گوشِ دریا خواند
شبی که آمد و گُل شد سپیده میبارید
فرشته بر قدمِ نو رسيده میبارید
طلوعِ طلعتِ او را بنفشه آذین بست
هزار دستِ شقایق هزار نسرین بست
سحر ستارهی گُل را به باغها پاشید
زمین غبارِ رَهَش را به آسمان بخشید
هزار خرمنِ خوش رنگِ خوشهیِ خورشید
هزار دامنِ گُل از هزار یاسِ سفید
چه دلنشین و شگفت و چه ناز و زیبا گفت
شبی که غنچهیِ لب را گشود و بابا گفت
طراوتِ نَفَسش جان به باغبان میداد
تبسمش به خداوندِ عشق ، جان میداد
گرفت تنگ در آغوش و بوسه اَفشاندش
چو جانِ رفته زِ تَن رویِ سینه خواباندش
دوباره آتشِ شوقش زِ دل زبانه گرفت
شکُفت خندهی ارباب و این ترانه گرفت
بگو دوباره قرارم ... بگو بگو بابا
ستارهیِ شبِ تارم ... بگو بگو بابا
چه عاشقانه به گوشِ سما ثریا گفت
دل از حسین ربود و دوباره بابا گفت
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
مثل شکوفه رایحهای دِلفریب داشت*
گُلبرگهای روشنِ او بویِ سیب داشت
چون روز چشمهی دریای نور بود
گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود
یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود
یاسی که در حریر شقایق شکفته بود
آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد
آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد
اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت
حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت
تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود
چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود
جانی دوباره با نَفَسش باغبان گرفت
از شوق از طراوتِ رویش زبان گرفت
زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین
در این قمات مادرِ سادات را ببین
روح بلند عشق به محراب کوچک است
انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است
آئینهی تمامِ تمنای من رسید
دختر نگو که اُمِاَبیهایِ من رسید
گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت
آخر به رویِ شانهی عباس جا گرفت
اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق
بگذشت چون نسیمِ سحر روزگارِ عشق
دُردانهای که شبنمِ گُل نوش کرده بود
او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود
در گوشهای خرابه نشین گشت ای دریغ
با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ
ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود
خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود
بابا برای او گُل و پروانه میکشید
بر گیسوان گُل زدهاش شانه میکشید
اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت
زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
#حضرت_رقیه_مدح
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف
فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف
ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است
بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف
نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است
آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف
در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه
اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف
آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او
با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف
زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند
بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف
#مسعود_یوسف_پور
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
ﺭﺥ ﻣﻮﻟﻮﺩ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺭﺥ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ
ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﺛﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ
ﺧﺎﻧﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﺷﺪﻩ ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ
ﺯﯾﻨﺐ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺑﺮ ﻟﺒﺶ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﻥ ﻋﻠﯽ ﺩﺭ ﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﺤﺸﺮﯼ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﭘﺎ، ﺑﺎﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺍﺑﺎﻟﻔﻀﻞ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ
ﺁﻣﺪﯼ ﭼﻨﺪ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﮔﻞ ﺍﮐﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ
ﻧﻔﺴﯽ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﻫﻤﺒﺎﺯﯼ ﺍﺻﻐﺮ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﺎﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻋﺸﻖ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﮐﺎﺷﻒ ﺍﻟﮑﺮﺏ ﺍﺑﺎﺍﻟﻔﻀﻞ ﺷﺪﻥ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﺯﺍﺋﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺗﻮ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺍﻭ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﻔﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﯾﮑﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺁﻭﺭﺩ
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻧﺬﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁورد
یاد ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺳﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﺍﻭﻝ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺕ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﺕ کردند
#مجید_تال
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
#مهدی_مقیمی
خورده گره به مویش دلهای خانواده
تعبیر شد به خوبی رویای خانواده
در این سه سال آخر باور کنید عوض شد
با بودنِ رقیه دنیای خانواده
یکباره زیر و رو شد دنیای آل هاشم
وقتی که شد رقیه زهرای خانواده
زینب حسین عباس ، اکبر رباب قاسم
مجنون زیاد دارد لیلای خانواده
می شد رقیه هر روز شیرین تر از گذشته
پر شور تر از امروز ، فردای خانواده
دستش ز دست بابا هرگز جدا نمی شد
دختر دلش بُود با ، بابای خانواده
یک آسمان ، دو تا ماه ، این که عجب ندارد
او را بغل گرفته سقای خانواده
بس که شبیهِ زهراست حق داشت باشد این طفل
دُردانۀ حسین و یکتای خانواده
هر جای بارگاهش یک قطعه از بهشت است
طفلی که بود روزی ، گرمای خانواده
#مهدی_مقیمی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_ولادت
در بيــكـرانِ آســمان حرف از رقيّه ست
در جايْ جايِ كهكشان حرف از رقيّه ست
در مجلس كــرّوبيــان حرف از رقيّه ست
بيش از همه در لامكان حرف از رقيّه ست
الفـاظ ما در وصفش از بس كم مي آرند
جُـز يـادي از او شعــرها حرفي نـدارنـد
پُر واضح است از نور روشنتر رقيّه ست
ذكـرِ (هُوَ الَمحبُـوب) را مَظهر رقيّه ست
كوچك ترين زهـرايِ پيغـمبر رقيّه ست
گـفتم اگر زينب ترين دختــر رقيّه ست
بر زينـت دوش پيمبر ، زيْب و زِيـْن است
از اين چه بالاتر كه او بِنتُ الحُسين است؟
او را خطابِ كمتر از (صدّيقه) زشت است
وقتي كه مثـل عمّه اش كوثرْسِـرشت است
طـفلي كه پيرِ عصمتِ صـدها فرشته ست
هرجا كه ذكرِ خِـير او باشـد بهشـت اسـت
دردانه اي كه روي دوشِ مـاه ، جاش است
معراجِ دل ، پرواز در صحن و سراش است
نسبت به عشقش حِسِّ دلها فوقُ العاده ست
در وادي او بنـده گـشـتن ، بي اراده ست
اين جمله در ظاهر اگرچه صاف و ساده ست
عُمـري كه با او نگـذرد ، بي استفـاده ست
ما عـبد دُنـياييم ، اگر دنيا رقـيّه ست
پروردگـارِ عـرشِ قـلبِ مـا ، رقيّـه ست
هر جا كــه مي گـويد كـسـي (جانم رقـيّه)
من بي خود از خود باز مي خوانم،رقيّه
هرچه بفـرمايي تو ، من آنــم رقــيّـه
با اينكه هـيچ از تو نمي دانم رقيـّه
دارم يقين به اين كه تو مُـشگل گُشـايي
طفل سه ساله نيستي ! دسـت خُـدايي
اي نـازدانه ، نازنـينِ أمّ إسحاق
نازك دلِ نـاز آفـرينِ أمّ إسحاق
اي دل پسند و دلنشينِ أمّ إسحاق
اي مُهر نورت بر جبينِ أمّ إسحاق
او رفته امّا سايه اش بالا سرت هست
وقتي رُباب اينجا بجاي مادرت هست
جايي كه حتّي رنـگ گنبد هم سپيد است
شكّـي ندارم كه سـيه بختي بعـيد است
هر نااُمـيدي پيش تو غـرقِ اُمـيد است
از تو كسي جُز بركت و رحمت نديده ست
بـگــذار تا كهــفِ اَمـانم را ببينـم
در صحن تو صاحب زمانم را ببينم
در سايه ي نامت ، كرامت زنده باشد
در شـام با تو دين جـدّت زنده باشـد
در شهر تو بايد شهـادت زنده باشـد
از خود گذشتي تا امامت زنده باشد
جان دادي و با مرگ محشر آفريدي
چـون جانِ كُـلّ خـاندانت را خريدي
از گوش تو دل كند وقتي گوشواره
بر دامنت دسـت توسّــل زد شــراره
در خاك رفتي با لباس پاره پـاره
با رفتـن تو رفـت از كـف راه چـاره
مقتل بـراي قـافله مي خواند زينب
ديدم نشسته نافله مي خواند زينب
#محمد_قاسمي
@raziolhossein