eitaa logo
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
442 دنبال‌کننده
3هزار عکس
287 ویدیو
29 فایل
ما اینجا جمع شدیم که بگیم... 💯میشه هم دیندار بود و هم به بالاترین لذت ها رسید رسالت دین در همین هست 👆 ارتباط با ما: @hajeb114
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت79 ✅ #فصل_شانزدهم 💥 آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به ب
🌷 – قسمت80 ✅ 💥 سال 1365 سال سختی بود. در بیست‌وچهار سالگی، مادر پنج تا بچه‌ی قد و نیم‌قد بودم. دست‌تنها از پس همه‌ی کارهایم برنمی‌آمدم. اوضاع جنگ به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیات‌های پی‌در‌پی بود. خدیجه به کلاس دوم می‌رفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسه‌ی بچه‌ها کمتر می‌توانستم به قایش بروم. 💥 پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمی‌توانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچه‌هایشان بودند. برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقت‌ها صبح که از خواب بیدار می‌شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم‌حوصله، کم‌طاقت و همیشه خسته بودم. 💥 دی‌ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می‌کند. برای هیچ عملیاتی این‌قدر بی‌تاب نبودم و دل‌شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می‌شدم، بی‌هدف از این اتاق به آن اتاق می‌رفتم. گاهی ساعت‌ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می‌نشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچه‌ی اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می‌کرد. 💥 چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی‌تاب و نگران بود. بنده‌ی خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود. ادامه دارد... @razkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃#سلام✋دوستان_خوب_رازخدا 🌷 براتون روزی پر از🌹 نشاط،شادی و خوشبختی🍃 آرزو میڪنم🍃🌹 امیدوارم اول هفته رو🌷 باشادی و آرامش🍃 در ڪنار خانوادہ و دوستانتان سپری ڪنید🌹 #اول_هفته_تون_بخیر 🌸🍃🌷 🌸🍃 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
#نکات_تربیتی_خانواده 63 ✅ در حالی که فیلم های سینمایی و کسانی که دغدغۀ فرهنگی دارن باید تمام تلاششو
64 "نگاه درست به ازدواج" 🔷 همونطور که دو نوع نگاه به زندگی انسان ها وجود داره، دو نوع نگاه هم به "ازدواج" وجود داره. شما عزیزان ببینید نگاهتون به ازدواج شبیه کدوم یکی هست.☺️ ❌ یه نگاه به ازدواج اینه که میگه: من ازدواج میکنم که همسرم بهم سود برسونه!😤 ✅ نگاه دوم میگه: «من ازدواج میکنم تا به همسرم سود برسونم. حالا همسرم بهم سود برسونه یا نرسونه فرقی نمیکنه».😌❤️ ⭕️ متاسفانه در جامعۀ ما عمدتا نگاه اول وجود داره و این خیلی خطرناک هست. رواج این نگاه باعث میشه انسان ها هیچوقت به آرامش و محبت نرسن... نگاه شما کدومه؟! @razkhoda 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌺هم نشینی احادیث و تصاویر🌺 ❣امام على عليه السلام : حاضر جوابترين مردم كسى است كه خشمگين نشود أحضَرُ الناسِ جَوابا مَن لَم يَغضَبْ ميزان الحكمه جلد8 صفحه 446 @razkhoda 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_17725369.mp3
4.86M
🎉 (س) ڔۅشنې / چشم جان شده اې ♥️" باڔ آمدې ۅ واڔث "ڪۅثر شدھ اې 🔊° •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت80 ✅ #فصل_هفدهم 💥 سال 1365 سال سختی بود. در بیست‌وچهار سالگی، مادر پنج تا بچه‌
🌷 – قسمت81 ✅ 💥 یک روز عصر همان‌طور که دو نفری ناراحت و بی‌حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در می‌زند. بچه‌ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس‌اللّه بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. 💥 مادرشوهرم ناله و التماس می‌کرد: « اگر چیزی شده، به ما هم بگو. » آقا شمس‌اللّه دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانه‌ی درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: « قدم خانم! ببین چی می‌گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد. » 💥 دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می‌لرزید. تکیه‌ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: « یا حضرت عباس(ع)! صمد طوری شده؟! » آقا شمس‌اللّه بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: « ستار شهید شده. » 💥 آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی‌دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم: « کِی؟! » آقا شمس‌اللّه اشک چشم‌هایش را پاک کرد و گفت: « تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد. » بعد گفت: « چند روزی می‌شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش. » بعد، از آشپزخانه بیرون رفت. نمی‌دانستم چه‌کار کنم. به بهانه‌ی چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می‌کردم، نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. 💥 آقا شمس‌اللّه از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف‌شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال. ادامه دارد... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 @razkhoda
#دوستان_خوب_رازخدا 🌷 تقدیـ💓ـــــم بہ دلهــ💓ـاےپاڬ پرمهـ💓ـــرشما عزیـــ💓ــــزان ایام‌بڪـ💓ــــام #شبتون_بخیروخوشی 🌸🍃 🌸🍃 @razkhoda
سلام😊✋دوستان خوب رازخدا 🌸🍃 #صبحتون_پر_از_عطر_خدا☕ 🌸🍃 امیدوارم بحق این روز خوش یمن🌸🍃 هیچ وقت امید تون نا امید نشه🌸🍃 به آرزوهای زیباتون برسید 🌸🍃 و امروز بهترین عیدی را از 🌸🍃 دستان پُربرکت کریمه اهل بیت (س) 💚🌸🍃 و برادر بزرگوارشان امام رضا (ع) بگیرید💚🌸🍃 میلاد باسعادت کریمه اهل بیت حضرت معصومه (س) مبارک 🎉🎊🎉 🍃🌸 @razkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
#نکات_تربیتی_خانواده 64 "نگاه درست به ازدواج" 🔷 همونطور که دو نوع نگاه به زندگی انسان ها وجود داره
65 ⭕️ متاسفانه در جامعۀ ما عمدتا نگاه اول وجود داره و این خیلی خطرناک هست. رواج این نگاه باعث میشه انسان ها هیچوقت به آرامش و محبت نرسن. ⭕️ در نگاه اول خانواده یه محلی برای بخور و بخواب هست و هر کسی که ازدواج میکنه "منتظره که همسرش بهش لذت بده!" 😒 ✅ اما در نگاه اسلام، خیلی زشته که یه نفر همش دنبال این باشه که دیگران بهش لذت بدن! ❌ 🚫 آدمی که این روحیه رو داشته باشه اگه امکاناتش رو داشته باشه یه فرعونی میشه برای خودش از بس تکبر داره! چه خبرته؟😒 مگه تو کی هستی که انتظار داری همه به تو خدمت کنن؟! @razkhoda 🌺
🌸🍃 #نگرش_ناب_رازخدا 😍 🌷تنها زمانی زیبا به نظر میرسی که تصمیم بگیری کپی کسی نباشی 🌷 و خود واقعی و بی همتایت را به بقیه نشون بدی وقتی خودت باشی زیبایی. 🌸🍃 @razkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت81 ✅ #فصل_هفدهم 💥 یک روز عصر همان‌طور که دو نفری ناراحت و بی‌حوصله توی اتاق ن
🌷 – قسمت 82 ✅ 💥 آقا شمس‌اللّه کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود. تا مرا دید، گفت: « می‌خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی‌آیید؟! » می‌دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: « چه خوب. خیلی وقته دلم می‌خواهد سری به حاج‌آقایم بزنم. دلم برای شینا یک‌ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم‌طاقت شده. می‌گویند بهانه‌ی ما را زیاد می‌گیرد. می‌آیم یک دو روز می‌مانم و برمی‌گردم. » بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس‌های بچه‌ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: « من آماده‌ام. » 💥 توی ماشین و بین راه، همه‌اش به فکر صدیقه بودم. نمی‌دانستم چه‌طور باید توی چشم‌هایش نگاه کنم. دلم برای بچه‌هایش می‌سوخت. از طرفی هم نمی‌توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه‌ها را که توی خودم می‌ریختم، می‌خواستم خفه شوم. 💥 به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه‌های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده‌ی خدا با دیدن آن‌ها هول شده بود و پشت سر هم می‌پرسید: « چی شده. بچه‌ها طوری شده‌اند؟! » 💥 جلوی خانه‌ی مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه‌پوش می‌آمدند و می‌رفتند. بنده‌ی خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم: « طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده. » همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می‌زد و می‌گفت: « قدم جان! حالا من، سمیه و لیلا را چه‌طور بزرگ کنم؟! » 💥 سمیه دو ساله بود؛ هم‌سن سمیه‌ی من. ایستاده بود کنار ما و بهت‌زده مادرش را نگاه می‌کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه‌ی روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن‌ها به مادرشوهرم تسلیت می‌گفتند. پابه‌پایش گریه می‌کردند و سعی می‌کردند دلداری‌اش بدهند. ادامه دارد... @razkhoda 👈
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷: امروز ، آنقدر سرگرم دوست داشتن باش که هیچ فرصتی برای نفرت نداشته باشی هر روز فرصتی تازه است تا بهتر از دیروز باشی پس 👈شاد باش👉 و شادیت را به اطرافت منتشر کن سلام عزیزانم صبحتون بخیر و خوشی💕💕💕 💟 @razkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
* #لذت_آغوش_خدا.... * 53 💕◈•══•🔹💢🔶🌺 #مدیریت_رنج_ها 52 🔶 شیرینی های زیادی توی دنیا وجود داره: 💖
* .... * 54 💕◈•══•🔹💖💞🌺 53 طعم ایمان... 💗 ایمان رفیق عالی برای آدم درست میکنه... ✅ ایمان، خدا رو انیس و مونس آدم میکنه...😌 ایمان آدم رو از وحشت در میاره... وحشتی که توش گرفتاریم و به خاطرش به هزار تا بدبختی چنگ میزنیم...😒 💖 ایمان مهربان ترین و با عظمت ترین موجود عالم رو کنار آدم میاره... البته ایمان به خدا منظور هستا! اونم نه هر خدایی. خدای ساختگی ذهن های ما نه. ⛔️⛔️⛔️ بلکه همون خدایی که فرمود بعد از الله همیشه بگو الرحمن الرحیم.... 🌺ایمان به خدایی که «لطف از او جدا نمیشه... مهربونی ازش جدا نمیشه...» 💖😌 اگه ایمان شیرین نباشه، دیگه هیچی شیرین نخواهد بود... هر شیرینی که شما بگید، ایمان از اون شیرین تره...💞 ╔››═:":══💖══:":═‹‹╗ @razkhoda ╚››═:":══🌷══:":═‹‹╝
💠امیرالمومنین علیه السلام: خودت را به کارهای زیبا عادت بده که اگر به آنها عادت کنی برایت لذت بخش می شوند. 📚شرح نهج البلاغه،ج۲۰،ص۲۶۶ •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @razkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 82 ✅ #فصل_هفدهم 💥 آقا شمس‌اللّه کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بو
🌷 – قسمت 83 ✅ 💥 فردای آن روز نزدیک‌های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: « آقا صمد آمد. آقا صمد آمد. » خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال‌پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم. 💥 صدیقه دوید طرف صمد. گریه می‌کرد و با التماس می‌گفت: « آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد! داداشت کو؟! » صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های‌های گریه می‌کرد. دلم برایش سوخت. 💥 صدیقه ضجّه می‌زد و التماس می‌کرد: « آقا صمد! مگر تو فرمانده‌ی ستار نبودی؟ من جواب بچه‌هایش را چی بدهم؟ می‌گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟! » جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف‌های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه‌هایش را صدا زد و گفت: « سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده. » 💥 دلم برای صمد سوخت. می‌دانستم صمد تحمل این حرف‌ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می‌سوخت. غصه‌ی بچه‌های صدیقه را می‌خوردم. دلم برای صدیقه می‌سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه‌ی مردم از توی حیاط می‌آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می‌خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری‌اش بدهم. می‌دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ‌کس به فکر صمد نبود. نمی‌توانستم یک ‌جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. ادامه دارد... @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷: 🌸سلام به خدا 🌿که آغازگر هستی ست 🌸سلام به آفتاب 🌿که آغازگر روزست 🌸سلام به مهربانی 🌿که آغازگر دوستیست 🌸سلام به شما که 🌿آفتاب مهربانی هستید 🌸 #سلام_دوستان_خوب_رازخدا 🌿#صبح_زیباتون_بخیر🌷 @razkhoda
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• 🌴امام صادق علیه السلام فرمودند: اذا اصابتکم بلیه و عناء فعلیکم بقم، فانه مأوای الفاطمیینَ و ... و ما ارادَ احدٌ بقم و اهله سوء الا اذله الله و ابعده منرحمتِه. 🌿 هرگاه بلا و ذلتی به شما رسید، به قم بروید. چون آنجا پناهگاه فرزندان فاطمه و استراحت گاه مؤمنان است ... و کسی نسبت به قم و ساکنانش سوء قصد نمی کند، مگر این که خداوند او را خوار و از رحمت خویش دور می نماید. 📚 بحار الأنوار، ج ۵۷ ص ۲۱۴ ح ۳۲ •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @razkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷: دنیا انقدر جذابیت های رنگارنگ دارد که تا آخر عمر هم بدوی چیزهای جدیدی هست که هنوز میتوانی حسرتشان را بخوری پس یه جاهایی در زندگی ترمز دستی ات را بکش و بایست و زندگی کن روزتون بخیر مهربانان 😎 @razkhoda
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی: در رحم مادر ، خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند و خداوند روزی جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او میرساند پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند ، از غذای جنین چیزی کم نمی شود ، چون او مواد لازمش را از دندان ها و استخوان مادر تأمین میکند و به همین دلیل است که مادران با پیشروی در سن ، دندان و پا و زانو درد می گیرند و در آخر می گویند : زن زودتر از مرد پیر میشود.. اگر آدم ها بدانند که مادرشان بخاطر آنها استخوانش آب می شده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند.. http://eitaa.com/joinchat/1708589056C593da06cb5 ♥♥راز خدا♥♥
🔔 #تــــݪنگـرامــروز_رازخدا 🌷 فرشــتگان از خــدا پرسیدند: 🌷خدایا تو ڪه بشــر رو آنقـدر دوست داری چرا #غـــــم را آفریدی؟ 🌷خدا فرمود : غم را به خاطر خودم آفریدم چون این مخلوق‌من تا غمگین نباشد به‌یاد خالقش نمی‌افتد! #دوستان_خوبم_همیشه_بیادخدا_باشیم❤ 🌸🍃 @razkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا