eitaa logo
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
434 دنبال‌کننده
3هزار عکس
287 ویدیو
29 فایل
ما اینجا جمع شدیم که بگیم... 💯میشه هم دیندار بود و هم به بالاترین لذت ها رسید رسالت دین در همین هست 👆 ارتباط با ما: @hajeb114
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷: 💞خــــــدای خوش حساب ما 🔰اگر برای خـــــدا کار کنی در همین دنیا اجرت را نقدا پرداخت می‌کند😍 ✅ و آنچه نسیه است جوائز فوق العاده‌ای‌ است که در آخرت از👈 فضلش عنایت خواهد کرد 💯و بالاتر از آن اگر بخواهی برای خدا عملی انجام دهی، خــــدا قبل از عمل تو پیش پرداخت هم خواهد داشت... و خوبی‌هایت را پیش خرید می‌کند؛👌✅ ✔️ کافی است عزمت جدی باشد.💪 ✍علیرضا پناهیان @razkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃امام رضا (ع) 👌 🌺مراقب وقتهاى نماز باشيد (كه تا وقتش فرا رسيد انجام دهيد) ؛ چرا كه انسان از حوادثى كه مانع انجام نماز در وقت گردد، ايمن نيست. 📚بحارالانوار •┈••✾◆🍃◆✾••┈• عیدتون مبارک التماس دعا🎀🎉🎀 @razkhoda
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• 1 (ع) اواخر شب بود و على (ع) همراه فرزندش حسن (ع) كنار كعبه براى مناجات و عبادت آمده بودند. ناگاه على (ع) صداى جانگدازى شنيد. دريافت كه شخص دردمندى با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مى كند و با گريه و زارى خواسته اش را از خدا مى طلبد. على (ع) به حسن (ع) فرمود: نزد اين مناجات كننده برو و ببين كيست و او را نزد من بياور. امام حسن (ع) نزد او رفت. ديد جوانى بسيار غمگين با آهى پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است. فرمود: اى جوان، اميرالمومنین على (ع) تو را مى خواهد ببيند، دعوتش را اجابت كن. جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور على (ع) آمد. على (ع) فرمود: چه حاجت دارى؟ جوان گفت: حقيقت اين است كه من به پدرم آزار مى رساندم، و او مرا نفرين كرده و اكنون نصف بدنم فلج شده است. امام على (ع) فرمود: چه آزارى به پدرت رسانده اى؟ جوان عرض كرد: من جوانى عياش و گنهكار بودم. پدرم مرا از گناه نهى مى كرد. من به حرف او گوش نمى دادم، بلكه بيشتر گناه مى كردم؛ تا اين روزى مرا در حال گناه ديد. باز مرا نهى كرد، سرانجام من ناراحت شدم. چوبى برداشتم و طورى به او زدم كه بر زمين افتاد. پس با دلى شكسته برخاست و گفت: اكنون كنار كعبه مى روم و براى تو نفرين مى كنم. كنار كعبه رفت و نفرين كرد. نفرين او باعث شد.... ✍ادامه دارد... ┈••✾◆🍃◆✾••┈• @razkhoda
‌ ❄️🍃🌸🍃❄️🍃🌸🍃❄️ #سلام_دوستان_خوبم_صبح_زیباتون_بخیر🌻 الهی امروز🌹 چشماتون پرازبرق شادی باشه😍 الهی خیر و برکت تو زندگیتون چند برابر بشه و😊 آسمون دلتون آفتابی🌤 و لبتون خندان باشه😇 #الهی_همیشه_غرق_خوشبختی_باشید 🌷 #عیدتونم_مبارک ❤ ❄️🍃🌸🍃❄️🍃🌸🍃❄️ ☔️💜 @razkhoda 💜☔️
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• چند زیبا از↪️ علیه السلام :👌 هرگاه می خواهی دعایت به عرش برسد و مستجاب گردد ، اول در حق پدر و مادرت دعا کن . 📚بحار الانوار ج‌ ۶۱ ص‌ ۳۸۱ •┈••✾◆🍃◆✾••┈• امام رضا(ع): به دیگر دوستان وعلاقمندان ما بگو ثواب زیارت قبر من معادل با یک هزار حج است. 📚مستدرک،ج۱۰،ص۳۵۹ •┈••✾◆🍃◆✾••┈• 💎امام رضا علیه السلام: از ما نیست آنکه دنیای خود را برای دینش و دین خود را برای دنیایش ترک گوید. 📚بحارالانوار،ج۷۸،ص۳۴۶ •┈••✾◆🍃◆✾••┈• 💎امام رضا علیه السلام: با زهد در دنیاست که به رهایی از شرّ دنیا امیدوارم. 📚امالی صدوق،ص۱۲۵ •┈••✾◆🍃◆✾••┈• 💎امام رضا عليه السلام ⇦بهترين ⇦دارايى ⇦ انسان ⇦اندوخته هاے ⇦ صدقه است خَيرُ مالِ المَرءِ ذَخائِرُ الصَّدَقَةِ 📚ميزان الحڪمه جلد11ص179 •┈••✾◆🍃◆✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/1708589056C593da06cb5 ♥♥راز خدا♥♥
🍃🌸🍃 #نگرش_ناب_رازخدا 🌷 🌸🍃️خوشبختۍ دیگران از خوشبختۍ ما کم نمیڪند 🌸🍃و ثروت آنان رزق ما را ڪم نمیڪند و صحت آنان هرگز سلامتۍ ما را نمیگیرد ❤️پس آرزو ڪنیم برای دیگران آنچه را ڪه آرزو میڪنیم برای خودمان! 🌸🍃 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• #معجزات_امیرالمومنین_ع #قسمت 1 #لطف #علی(ع) اواخر شب بود و على (ع) همراه فرزندش حسن
2 (ع) نفرين او باعث شد نصف بدنم فلج گرديد (در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد) بسيار پشيمان شدم. نزد پدرم آمدم و با خواهش و زارى از او معذرت خواهى كردم و گفتم: مرا ببخش و برايم دعا كن. پدرم مرا بخشيد و حتى حاضر شد كه با هم به كنار كعبه بياييم و در همان نقطه اى كه نفرين كرده بود، دعا كند تا سلامتى خود را بازيابم. با هم به طرف مكه رهسپار شديم. پدرم سوار بر شتر بود. در بيابان ناگاه مرغى از پشت سر سنگى پراند، شترم رم كرد و پدرم از بالاى شتر به زمين افتاد. بر بالينش رفتم، ديدم از دنيا رفته است. همان جا او را دفن كردم و اكنون خودم با حالى جگر سوز به اينجا براى دعا آمده ام. امام على (ع) فرمود: از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه براى دعا در حق تو مى آمد، معلوم مى شود كه پدرت از تو راضى است. اكنون من در حق تو دعا مى كنم. امام بزرگوار، در حق او دعا كرد، سپس دست هاى مباركش را به بدن آن جوان ماليد، همان دم جوان سلامتى خود را باز يافت. سپس امام على (ع) نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: بر شما باد، نيكى به پدر و مادر. 📚1. جامع النورين، ص 185. 📚2. داستان دوستان، ج پنجم، ص 176 - 177. پایان این داستان •┈••✾◆🍃◆✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/1708589056C593da06cb5 ♥♥راز خدا♥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 87 ✅ #فصل_هفدهم 💥 فردای آن روز رفتیم همدان. صمد می‌گفت چند روزی سپاه کار دارم.
🌷 – قسمت۸۸ ✅ 💥 گفت: « ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست می‌خوردیم. باید برمی‌گشتیم عقب. خیلی از بچه‌ها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده بودند. آتش دشمن آن‌قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی‌آمد. به آن‌هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی‌دانی لحظه‌ی آخر چه‌قدر سخت بود؛ وداع با بچه‌ها، وداع با ستار. » 💥 یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: « چه‌کار می‌کنی؟! مواظب باش! » زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: « شب عجیبی بود. اروند جرز کامل بود. با حمید حسین زاده دو نفری باید برمی‌گشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته‌ای که به گل نشسته بود. حالا عراقی‌ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می‌کردند. گلوله‌های توپ، کشتی را سوراخ‌سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ‌ها خودمان را کشاندیم تو. نزدیک‌های صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم. » 💥 گفتم: « پس دلهره‌ی من و مادرت بی‌خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی. » انگار توی این دنیا نبود. حرف‌های من را نمی‌شنید. حتی سر و صدای بچه‌ها و شیطنت‌هایشان حواسش را پرت نمی‌کرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می‌آورد و تعریف می‌کرد. ادامه دارد... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 @razkhoda