eitaa logo
「رِفـٰاقَــتِ شُهَدایی」
56 دنبال‌کننده
125 عکس
69 ویدیو
2 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق . . -پرسیدم‌لباس‌پاسدارےچہ رنگےاست؟ سـبز؟ یاخاڪے ‌+خندیدوگفـت: این‌لباس‌هاعـادت‌ڪرده‌اند یاخونےباشنـدیاگِلے: ●مُدیرِ کانال● @F_afsharr لینک کانال 👇👇👇
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دختـــ🌸ــࢪان‌ خاص
۳۰۰ تا بشیم سریال خوب بد جلف میزارم
سلام به دوستان عزیز امیدوارم حال دلتون خوب باشه شرمنده چند روز نتونستم پست بزارم انشاالله که فعالیت هامون رو پر انرژی شروع میکنیم 🌺
بسم الله الرحمن الرحیم (:
تند بودن اخلاق رو با تندی نباید جواب داد❌ ✍ اگه دیدی کسی باهات تند رفتار کرد ؛ ۱- اینو یه فرصت بدون واسه رشد خودت ... ۲- با خدا معامله کن در مقابلش سکوت کن ... ۳- ممکنه قراره تو سنجیده بشی ... ۴- تلاش کن خودت توی اخلاقت درست بشی ...
🌸 خوندن این خاطره ی زیبا رو از دست ندین... ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه: توی جنوب مشغول نبرد با بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم ... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد پسرم گفت: من رو یه جوون ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه میشم، قراره توی در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 📚منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه 54
دلخوشی‌فقط‌اونجا‌که‌رفقامیگن کی‌شهید‌میشی‌وتیکه‌تیکه‌برمیگردی‌ماراحت‌شیم‌از دستت :) 🚶🏿‍♂
یه بنده خدایی می گفت : خدایا مارو ببخش که توی انجام کار خوب یا جــار زدیم!!!! یا جــا زدیم ... :) :)
گفــت: بنــظرت ما لیــاقت داریم؛ جزو ۳۱۳ نفر باشیم؟! لبخــند تلخــی زدم و گفــتم: 🙂 ببا بــشین گــریه کنیم؛ ما جز ۳۰ میلیون زائر کــربلا هم نیستیم💔:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دختـــ🌸ــࢪان‌ خاص
سریال ملڪه گدایان سریال خوب بد جلف سریال میخوام زنده بمانم سریال مردم معمولی برای سوپرایز کدوم بزارم؟