#شهید_علیرضا_نوری
#پاسدار_شهید
نــام:
علیرضا
نـام خـانوادگـی :
نوری
نـام پـدر :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـاریخ تـولـد :
۱۳۶۶/۰۶/۰۵
مـحل تـولـد :
اصفهان،تیران و کروند
سـن :
۲۷ سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
متاهل
شـغل :
پاسدار
مـلّیـت :
ایرانی
دسته اعزامی:
گردان پیاده لشکر ۸ نجف اشرف
مسئولیت نظامی:
نیروی پیاده
درجـه نظامی:
ستوان دوم
تـحصیـلات :
دانشکده افسری
https://eitaa.com/refigh_shahid1
سلام بر پسر عزیزم« علی اکبر»، ای تنها یادگار من، ای عزیز تر از جانم. از روزی که خداوند تو را به ما داد، زندگیمان رنگ و بوی دیگری گرفت. تو و مادرت از بزرگترین سرمایه های زندگی من بودید. در زندگیت به مادرت بسیار احترام بگذار که از زنان پاک و بزرگ روزگار است و هر چه می خواهی از مادرت بخواه تا برایت دعا کند. برایت خیلی حرف ها دارم ولی زمان و مکان این اجازه را نمی دهد تا برایت بنویسم، فقط بدان که بسیار بسیار دوستت دارم و در زندگیت همواره رهرو و پشتیبان رهبری باش که امتداد آن ولایت حضرت مهدی، امام عصر(عج) می باشد و فرمانش، فرمان ولایت و فرمان خداست.
#شهید_علیرضا_نوری
https://eitaa.com/refigh_shahid1
از لحاظ خوشرو و خوشاخلاق بودن نمونه بود. همیشه خنده بر لب داشت و بعد از شهادت کسانی که میخواستند از شهید یاد کنند، از خندهرو بودنش میگفتند.
همچنین خیلی بخشنده و دریادل بود. خاطرم نیست از کسی ناراحت و دلخور شده باشد. همیشه میگفت دنیا کوچکتر از این حرفهاست که بخواهیم ناراحت شویم و کینهای به دل بگیریم. دقیقاً با رفتار خوبش طرف را متوجه اشتباهش میکرد.
خیلی از غیبت و دروغ بیزار بود. اگر گاهی پشت تلفن حرف کسی پیش میآمد، میگفت من راضی نیستم از این تلفن و در این خانه بخواهی غیبت کنی. نه خودش غیبت میشنید و نه میگذاشت کسی جلویش غیبت کند. اگر در مجلسی علیرضا بود، هیچوقت غیبت نمیشد.
از دروغ گفتن هم خیلی بیزار بود. حتی اگر جایی به نفعش بود که دروغ بگوید باز از این کار خودداری میکرد.
#شهید_علیرضا_نوری
https://eitaa.com/refigh_shahid1
همسر شهید:
جلسه اول که با هم صحبت کردیم پلاک سپاهش را آورده بود و قبل از اینکه صحبت کند پلاکش را نشانم داد و گفت من اول از همه این برایم مهم است تا شما با شرایط شغلیام کنار بیایید چون آدم در این راه یک همراه میخواهد تا مانعش نشود. توضیح میداد که چون مأموریت زیاد میرویم میخواهم همراهم باشید. به من گفت: قبل از اینکه به خواستگاری بیایم با شغل پاسداری ازدواج کردهام و ممکن است کارم ختم به شهادت شود.
#شهید_علیرضا_نوری
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطرات_شهدا 🌷
#پدرانه_هدیه_آسمانی
#شهید_علیرضا_نوری 🌷
🔹همسرم بی نهایت دست و دلباز بود.دوست داشت همیشه برای #علی_اکبرمان بهترین ها را مهیا کند🎁.در حد توانش برای علی اکبر خرج میکرد.اکثر اوقات با #دست_پُر به منزل میامد.حتی وقتی #باهم به خرید میرفتیم حتماً برای علی اکبرمان هم خرید می کرد.
🔸قبل از اعزامش به #سوریه درسال 93 پنج ماه شیراز ماموریت بود.بخاطر وابستگی💞 بیش ازحدی که به من و علی اکبر داشت ، #هرهفته بر خودش واجب میدونست که به ما سر بزند.هرسری که به منزل🏡 میامد برای من یا علی اکبر هدیه🎁 خریده بود..
🔹یکبار با اصرار خودم هدیه نخرید🚫.گفتم بهتراست به جای اینکه #زحمت رفتن به بازار و خرید هدیه رو متحمل بشی،این چندساعت⏰ را #باما بگذرونی.چون من و علی اکبرم بینهایت دلتگنشـ💔 میشدیم.
🔸آنشب🌙 برای اولین بار #آقاعلیرضا دست خالی به منزل اومد.علی اکبر مثل همیشه سراغ کیف💼 پدرش رفت تا ببینه پدرش این سری چه هدیه ای🎁 برایش #خریده .همان لحظه دیدم که همسرم خیلی ناراحت شد😔.
🔹گفت"من الان جواب #پسرمو چی بدم؟!" من وقتی ناراحتی ایشون رو دیدم یکی از #اسباب بازیهایی که قبلاً برای علی اکبر نگه داشته بودم تا سرفرصت نشانش بدهم را در کیف💼 همسرم گذاشتم .گفت:"خدا نکنه #مردی شرمنده زن و بچه اش بشه😓.من خنده ی #رضایت پسرم را با دنیا عوض نمیکنم.
🔹" یک روز از #سوریه تماس گرفت☎️ و گفت دوتا عروسک به حرم #حضرت_رقیه متبرک کردم و دوست دارم زودتر به دست علی اکبرم برسونم☺️.اما آن کیفی💼 که همیشه باهاش به ماموریت میرفت و آن #دوتاعروسک دیگر ♨️هیچوقت به دست ما نرسید🚫.
🔸 #باباعلیرضا سیب سرخ🍎 خدا شد و درعوض یک جعبه چوبی با پرچم سه رنگ ایران🇮🇷 که علیرضای نازنینم را در آغوش کشیده بود و روح پاکـ🕊 و بلند او، و نام و یاد #جاویدانش هدیه ی خدا در بهار94 برای من و علی اکبرم شد👌.
#شهیدمدافع_حرم_علیرضانوری
━═━⊰❀رفیق❀⊱━═━
@refigh_shahid1
━═━⊰❀شهید❀⊱━═━