eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
446 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در دانشگاه رشتہ ی مدیریت می خوند ؛ سال ۸۸ در جریان ڪلا چند روز وسط معرڪہ بود ، شوخی ڪه نبود آن ها می خواستند بہ و انقلاب ضربہ بزنند ڪه خدا را شڪر و بہ یاری امام زمان ناڪام ماندند . وقتـے پسرم در بہ شهادت رسید و پیڪرش را آوردند چون بدن و صورتش زخم بسیاری برداشتہ بود قابل شناسایی نبود . من او را از ضربہ های چاقوی ۸۸ در بازوی چپش شناختم . 👇 🌸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠من یک روز شهید می‌شوم 🌷 در شش تیرماه 1375 در شهرستان دیده به جهان گشود. هشت سالگی عضو مسجد حضرت مهدی(عج) شد. حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات تاثیر به سزایی در شکل گرفتن حسین گذاشت. 🌷در 20 سالگی جذب سپاه شد. دوره‌های را پشت سر گذاشته بود. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دوره‌های ابتدایی بود. 🌷در جمع رفقای هیئتی حسین لقب داشت. همیشه می‌گفت: «من یک روز شهید می‌شوم.» 🌷هیچ‌وقت اهل ریا نبود، اما یکجا کرد آنجایی که گفت:«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من می‌دانم شهید می‌شوم.» همیشه می‌گفت: «من یک روز می‌شوم.» 🌷حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم می‌گوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون می‌کنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید را از کلاس بیرون می‌کنید.» 🌷چند وقتی پیگیر اعزام به شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند شود. سرانجام روز 31 شهریور ماه 97 در حمله تروریست‌ها به مراسم رژه نیروهای مسلح اهواز، حسین ولایتی فر در سن 22 سالگی به رسید. 🌷
🌷حسین همدانی🌷 •ولادت۲۴ آذر ۱۳۲۹ آبادان  •شهادت ۱۶ مهر ۱۳۹۴  🔹معروف به فرمانده نظامی ایرانی🇮🇷 بود، که از بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بشمار می‌آمد و از سال ۱۳۵۹ در جنگ💥 ایران و عراق حضور داشت. 🔸وی در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۹۴ در اطراف شهر حلب در ، حین مشاوره نیروهای ارتش سوریه و به گفته برخی منابع در نبرد علیه نیروهای داعش👹 و به روایتی دیگر درحین فرار از کمین، در اثر سانحه رانندگی، کشته شد و به رسید🌷 🔹همدانی فرماندهٔ سپاه پاسداران است که تاکنون در حین جنگ داخلی سوریه درگذشته‌🕊 است. 🌷
🌷حسین همدانی🌷 •ولادت۲۴ آذر ۱۳۲۹ آبادان  •شهادت ۱۶ مهر ۱۳۹۴ #حلب 🔹معروف به #حبیبِ_سپاه فرمانده نظامی ایرانی🇮🇷 بود، که از بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بشمار می‌آمد و از سال ۱۳۵۹ در جنگ💥 ایران و عراق حضور داشت. 🔸وی در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۹۴ در اطراف شهر حلب در #سوریه، حین مشاوره نیروهای ارتش سوریه و به گفته برخی منابع در نبرد علیه نیروهای داعش👹 و به روایتی دیگر درحین فرار از کمین، در اثر سانحه رانندگی، کشته شد و به #شهادت رسید🌷 🔹همدانی #ارشدترین فرماندهٔ سپاه پاسداران است که تاکنون در حین جنگ داخلی سوریه درگذشته‌🕊 است. #شهید_حسین_همدانی #سالروز_شهادت 🌷 @refigh_shahid1
🔹رضا پس از بازگشت به هم به دلیل استعداد و توانایی خارق‌العاده‌اش👌 در و شناسایی و تجزیه و تحلیل و بعنوان فرماندهی انتخاب شد✅ 🔸و پس از دوسال سختی و تحمل درد💔 و رنج فراوان، پس از دوسال رشادت سرانجام در27مهرماه سال94 مصادف با پنجم توسط عناصر اسرائیلی در عملیات آزادسازی بشهادت🌷 رسید. 🔹خودروی🚙 شهید مورد اصابت دو موشک کورنت💥 اسراییلی قرار گرفت و همانطوری که می‌خواست به دیدار معبود شتافت .پیکری که چون سر در بدن نداشت😔 و چون علمدارش در بدن نداشت و پیکرش در آتش سوخت😭 و چون مادرش زهرا در گمنامی رفت و به اندازه همان قنداق کودکی‌اش از این دنیا رفت. ♥️امام زمان ! ما افتخار می‌کنیم که از یک سرباز ساده و دست خالی شما آنقدر 😰 که دو موشک به آن گرانی زرهی را صرف یک آدم می کند هرچند برای وجود گرانبهای این بچه هم کم است  (افغانستانی)😊😊😊
🔰الگوی شهید مدافع حرم 🔸سید جواد اسدی، درتمام کارهایش به روش‌ها و #سیره_شهدا می نگریست. در کلام، رفتار، عبادت📿 تلاش‌ها، #خطرپذیری، ورود به ماموریت‌ها و... از شاخصه های شهدا🌷 استفاده می‌کرد. 🔹دراکثر ماموریت‌های دفاعی و #امنیتی حضور فعال داشت. قبل از اعزام مدافعان حرم به #سوریه سید جواد عزمش را جزم کرد برای حضور دراین ماموریت💪 در محوطه پادگان یگان، تعدادی از گلهای شقایق💐 راچیده ودربین دستها وبدنش به آغوش کشید💞 و به دوستانش گفت که #عکس بگیرند. 🔸با خوشحالی امد وگفت: مثل #برادر_شهیدم باگلها عکس گرفتم😍 ادامه داد و گفت که مادرم خواب دیده که پس از سالها، #پسر دیگر شما بشهادت خواهد رسید🕊 🔸سید جواد با لبخند وشادی میگفت #شهید_دوم خانواده بنده هستم♥️ ما می‌گفتیم که شما مراقب باشید خانواده شما یک شهید داده است. برای #مادر و همسر و... سخت خواهد بود. #سیدجواد بالبخند هایش ورضای درونش، خودش را برای شهادت🌷 آماده می‌کرد. #شهید_سیدجواد_اسدی
سخنان #سید_حسن_نصرالله درباره شخصیت #شهید_جهاد_مغنیه: " فرزند حاج عماد جوان بود و هیچکس #مجبورش نکرده بود در این مسیر باشد. میتوانست دانشگاهش را ادامه بدهد. هزاران فرصت داشت ک ب دنیا برسد. اما آن جوان که روح، معنویت، معرفت و عشق #حاج_عماد را درون خود داشت، همه ی این کارها را رها کرد و به #سوریه، #قنیطره و #جولان رفت. خبر شهادت او به هر کس رسید، مثل این بود ک حاج عماد، آن فرمانده #یگانه و تیزبین و تاریخی، دوباره به شهادت رسیده است. " سلام به تو که نامت سیره ات بود ؛ #جهاد ... #شهید_جهاد_مغنیه🌷 فرزندِ شهید عماد مغنیه 🍃🌹🍃🌹
از آنجایـے ڪہ بہ شهید محمودرضــا بیضایـے خیلے علاقہ داشت، از همان اسم پسرش را محمودرضا انتخاب ڪرد،، بعد از اینڪہ پسرش محمودرضا بہ‌دنیا آمـــــــد، برادرم قصد داشت به ایـــران بیاید، امّـا وقتے بہ فرودگاه دمشق رسید درگیرے سختے پیش آمد و دوباره بہ جبهہ‌ے مقاومت بازگشت.. از آنجا پیام کوتاهے براے پسرش مے‌فرستد و مےگوید:" بـــــــابــــــا، محمودرضا! من الان بعد از به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم ڪرمـان و تو را ببینم، ...ولے دو ساعت مانده به پرواز خبر دادند ڪه دوباره حمله شده و من باید برگردم.. {محمودرضا، من تو را خیلے دوست دارم، بابا، ڪار رو زمین است.. 🌷
از آنجایـے ڪہ بہ شهید محمودرضــا بیضایـے خیلے علاقہ داشت، از همان اسم پسرش را محمودرضا انتخاب ڪرد،، بعد از اینڪہ پسرش محمودرضا بہ‌دنیا آمـــــــد، برادرم قصد داشت به ایـــران بیاید، امّـا وقتے بہ فرودگاه دمشق رسید درگیرے سختے پیش آمد و دوباره بہ جبهہ‌ے مقاومت بازگشت.. از آنجا پیام کوتاهے براے پسرش مے‌فرستد و مےگوید:" بـــــــابــــــا، محمودرضا! من الان بعد از به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم ڪرمـان و تو را ببینم، ...ولے دو ساعت مانده به پرواز خبر دادند ڪه دوباره حمله شده و من باید برگردم.. {محمودرضا، من تو را خیلے دوست دارم، بابا، ڪار رو زمین است..
حَرَم #حَضرت_زینب عَجَب حال و هوایی دارد••• #سوریه #فِیض_شَهادت چه صفایی دارد♥️ بنویسید✍ به روی #کفن این شهدا🌷 چقدر عمه ی سادات #فدایی دارد😍 #مدافعان_حرم #یادشان_باصلوات سالروز وفات بانوی صبر و استقامت حضرت زینب(سلام الله علیها) تسلیت باد #کانال_رفیق_شهید @refigh_shahid1
🌷 🌷 🔹همسرم بی نهایت دست و دلباز بود.دوست داشت همیشه برای بهترین ها را مهیا کند🎁.در حد توانش برای علی اکبر خرج میکرد.اکثر اوقات با به منزل میامد.حتی وقتی به خرید میرفتیم حتماً برای علی اکبرمان هم خرید می کرد. 🔸قبل از اعزامش به درسال 93 پنج ماه شیراز ماموریت بود.بخاطر وابستگی💞 بیش ازحدی که به من و علی اکبر داشت ، بر خودش واجب میدونست که به ما سر بزند.هرسری که به منزل🏡 میامد برای من یا علی اکبر هدیه🎁 خریده بود.. 🔹یکبار با اصرار خودم هدیه نخرید🚫.گفتم بهتراست به جای اینکه رفتن به بازار و خرید هدیه رو متحمل بشی،این چندساعت⏰ را بگذرونی.چون من و علی اکبرم بینهایت دلتگنشـ💔 میشدیم. 🔸آنشب🌙 برای اولین بار دست خالی به منزل اومد.علی اکبر مثل همیشه سراغ کیف💼 پدرش رفت تا ببینه پدرش این سری چه هدیه ای🎁 برایش .همان لحظه دیدم که همسرم خیلی ناراحت شد😔. 🔹گفت"من الان جواب چی بدم؟!" من وقتی ناراحتی ایشون رو دیدم یکی از بازیهایی که قبلاً برای علی اکبر نگه داشته بودم تا سرفرصت نشانش بدهم را در کیف💼 همسرم گذاشتم .گفت:"خدا نکنه شرمنده زن و بچه اش بشه😓.من خنده ی پسرم را با دنیا عوض نمیکنم. 🔹" یک روز از تماس گرفت☎️ و گفت دوتا عروسک به حرم متبرک کردم و دوست دارم زودتر به دست علی اکبرم برسونم☺️.اما آن کیفی💼 که همیشه باهاش به ماموریت میرفت و آن دیگر ♨️هیچوقت به دست ما نرسید🚫. 🔸 سیب سرخ🍎 خدا شد و درعوض یک جعبه چوبی با پرچم سه رنگ ایران🇮🇷 که علیرضای نازنینم را در آغوش کشیده بود و روح پاکـ🕊 و بلند او، و نام و یاد هدیه ی خدا در بهار94 برای من و علی اکبرم شد👌. ━═━⊰❀رفیق❀⊱━═━ @refigh_shahid1 ━═━⊰❀شهید❀⊱━═━
🌱 قبل ازدواج...💍 هر خواستگاری کہ میومد،🚶💐 به دلم نمے‌نشست...😕 اعتقاد و همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...👌 دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ😇 نه بہ ظاهر و حرف..😏 میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...🙃😌 شنیده بودم چله خیلی حاجت میده... این چله رو توصیه کرده بودن...✍ با چهل لعـن و چهل سلام...✋ کار سختی بود😁 اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت، واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚 دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان📿 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز📿 رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدے..." به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم...🙂 از اولین سفر که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: زهرا، این یه تسبیح مخصوصه📿 به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...❤️😌 این تسبیحو به هیچ‌کس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم: خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود... ♡°همسر شهید امین کریمی°♡ ◇| @refigh_shahid1