🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
بــہ نـیّـت
برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹
#صــ۱۱۸ـفحه 📚
________________________
🍃| ࢪفیقشہیدمابراهیمهادے| 🍃
°
.
#رفیقشھیدم
آنانڪهخاڪرابهنظرڪیمیاڪنند؛
آیاشودڪهگوشهیچشمیبهماڪنند؟!
•
💙🌸'!
@refigh_shahidam
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🍀 پارت۱۹🍀 همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند: اگر نماز صبح را به جماعت بخ
#سلامبرابراهیم۱✨
پارت۲۰✨
<<پهلوان>>
دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دفاع مقدس ، با شهادت شهید حسن شهابی ( مرشد زورخانه ) شهید اصغر رنجبران ( فرمانده تیپ عمار ) و شهیدان سید صالحی ، محمد شاهرودی ، علی خرّمدل ، نسن زاهدی ، سید محمد سبحانی ، سید جواد مجد پور ، رضاپند ، حمدالله مرادی ، رضا هوریار ، مجید فریدوند ، قاسم کاظمی و ابراهیم و چندین شهید دیگز و همچنین جانباز حاج علی نصرالله ، مصطفی هرندی و علی مقدم و همچنین در گذست حاج حسن توکل به پایان رسید .
مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی ، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پوست .
• ﴿سلاٰم ۅ رحمٺ 🌱
رفقٰا امشب #مَحْفِل داریم 📿
بامبحث#ࢪفاقٺبآشُھدآ ❤
قرارمۅن بہ ساعت ۹:۰۰ شَب 💌
﴿#پنجشنبہها خدمتتون هستیم با
مَبْحَث #مَحْافِلشُھَدآیۍ ﴾🌹
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#شَهیدٰانِھ 💌
ابراهیم همیشہ میگفٺ :
ڪارۍ ڪن ڪه
خدآ خوشش بیآد
نَھ مردم !
#شهیدابراهیمهآدی ❤
•|🍃@refigh_shahidam
#تلنگرانھ✉
رفیقشمیگفت:
یهشبتوخوابدیدمش
بهمگفت:
بهبچههابگوحتیسمتگناههم
نرن!!
اینجاخیلےگیرمیدن ..
آرهخلاصه !!
"شهیدحجتاللهاسدی"
•|🍃@refigh_shahidam
تنها مسیر 1_جلسه بیست و سوم پارت 4.mp3
5.05M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_بیست_سوم پارت 4
باید روی این سخنان تامل کرد ☝️🏽✨
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_سوم
پارت4 🌹🌈
🔹چسبید به زمین و از هوای نفس تبعیت کرد و مثل او مانند سگ است..
🔹جمهوری اسلامی یعنی همه نظر بدن تا زمانی که مخالف با دین نباشه.
🔹اگر حق از هوای نفس مردم تبعیت بکنه فساد این مردم به آسمان ها میرسه.
السَّلام علیکَ یا ابا عَبدالله یا رحمةَ الله ِ الواسِعة ویا باب َ نجاةِالاُمَّه»
#نمازاولوقت_الٺمآسدعآ 🌿📿
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــی
پارت سی و چهار
- هانیه :
چند روزی اصفهان خانه مادر بزرگم ماندم اما چون داشتیم کم کم به زمان کنکور نزدیک میشدیم دیگر نمیتوانستم بیشتر اصفهان بمانم
باید برمیگشتم
بعد از برگشتم به خانه خودمان یکی دو روزی
با پدرم سرد بودیم
روز سوم نیلی ، دختر عمویم زنگ زد و گفت فردا شب مهمانی گرفتن د
نمیخواستم بروم بدون تعارف هم گفتم : من نمیخواهم بیایم
از نیلی اصرار از من انکار
آخر خود عمو زنگ زد و گفت که میخواهد من و بابا آشتی بکنیم و این مهمانی هم واسطه است
خیلی هم تاکـید کرد که لباس خوب بپوشم
و شیک به مهمانی بروم
مهمان ویژه داشتند!
--فردا --
همیشه عادت داشتیم جوان تر ها زودتر به مهمانی میرفتند و برای سرو غذا بزرگتر ها هم میامدند!
من هم زودتر رفتم اما با این تفاوت که اینبار
با روسری لبانی و چادر ملی رفتم !
دختر عموهایم تا منو دیدن شروع کردن به جیغ و داد و توی سر همدیگر زدن…
همین کارهایشان باعث شده بود که بیشتر افراد حاضر توی سالن توجه اشان به من جلب شود!
از گوشه کنار صداهایشان به گوش میرسید
خیلی ها فحش میدادند
خیلی ها مسخره میکردند
خیلی ها میخندیدند
و پسر عموها هم که جوری صحنه سازی کردند انگار من را نمیشناختند ودست انداخته بودند !
همینجوری فضا به خاطر حضور من شاد بود که
صدای عمو از پشت نیلی شنیدم
----
+ هانیه این چه وضع لباسه ؟ مگه من نگفتم مهمان ویژه داریم خوب لباس بپوشی!؟
آبروی منو میخوای ببری دختر
- عمو جون مگه الان چجوریه !؟ بهترین لباس همین چادره
+ ما یه عمر سرمون پیش دوست و آشنا بلند بوده اخه تو هنوز چپ و از راست تشخیص نمیدی ، سرخود لباس انتخاب کردی!
همه اش زیر سر مامانته
از همون روز اول گفتم داداش با این خانواده امل وصلت نکن!
نرفت تو گوشش
- چرا پای مامانمو میکشید وسط خودتونم خوب میدونید مامانم با من کاری نداره!
من خودم حق انتخاب دارم ...
خودم خواستم اینجوری باشم
+ هانیه ساکت میری بالا یکی از لباس های نیلی میپوشی تا مهمانـمون نیومده میای پایین !
----
همان لحظه مهمان ویژه عمو از راه رسید ...
انجا فهمیدم این مهمان ویژه کیه!
- پارسا -
پسر یکی از شرکت های ملی که با پدرم و عمو قرارداد بسته بودند
صحبت اینکه من با پارسا ازدواج بکنم تا کسب و کارشون رونق بگیره از قبل بود و من قبول نکرده بودم
پارسا چون پسر مدیر شرکت ملی بود خیلی پولدار بود و به لطف عمل های جراحی زیبا شده بود
برای همین بیشتر دختر های فامیل همیشه به من میگفتند ، فرصت را از دست ندهم!
نویسنده ✍ : #الفنـور_هانیهبانــو
〖📖🍃〗
سلامرفقاےشهدایےاوقاتتوݩمهدوے
همراهتوݩهستیمبااندکےسخندربارهشهدا
✨رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي✨
خب رفقا در جلسه پیش گفتیم که یکےازراههایےکه میتونهماروبهدرجهشهادت برسونه الگو گرفتن از خصوصیاتشهداست،اول باید اخلاق بد رو بزاریم کنار وبرخےاز رفتارهامونروتغییربدیم و به جاش ازخصوصیاتشهدا الگوبگیریم خود این میشه همون خودسازیه خودمون که خیلی کار سختیه تو این راه باید یه همراه داشته باشےچه بهتر که یهنفرو انتخاب کنی .مثل شهدا تا پا به پات کمکت کنن ...
با یه سوال شروع میکنیم ⁉️
دوستان یه سوال چندبار تو زندگیمون با روی خوش امر به معروف کردیم؟
یه جوری که طرف خوشش بیاد و جذب دین بشه✨
❗️اما ما همیشه یه طوری عین گیر دادن تذکر میدیم درسته؟
یا چقدر سعی کردیم بدون منت برای دیگران با عشق کار کنیم و کمک کنیم ⁉️
رفقا 🚶♀تا حالا چند بار برای رضای خدا کاری انجام دادیم نه برای دیده شدن و یا شهرت ⁉️
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
با یه سوال شروع میکنیم ⁉️ دوستان یه سوال چندبار تو زندگیمون با روی خوش امر به معروف کردیم؟ یه جوری
🔸اره شهید ابراهیم هادی این اخلاق هارو داشت که ما حتی با تصور کردنش هم شاید کمی اذیت بشیم🍃
میدونین چرا؟چون روحمون هنوز خییلی کوچیکه یکی از کار هایی که خیلی کمکت میکنه تو این راه روح بزرگ داشتن سعی کن با بخشیدن روح خودتو بزرگ کنی تا با مسائل کوچیک اذیت نشی 🍃
🔸شهید ابراهیم هادی نمونه یه انسان کامل هستند برای الگو گرفتن
از خودشون بخاین تا کمکتون کنن 💫
شهادت همین جوری نمیشه هاا خیلی از رفتار هاتو باید تغییر بدی یا علی بگو بلند شو تو میتونی