فاطمیه ها
منم مثل بچه سیدا
اسم تو رو میزنم صدا
مادر
°•🌱|@refigh_shahidam
•۩|#روزسیوهشتم چلهدعایفرج +¹⁰⁰صلوات
بھنیّتتعجیلفرجصاحبالزمان،✨
وشهیدابراهیمهادی♥️
azan-Ebrahim.hadi_.mp3
5.58M
صداےملڪوتۍاذانِ •شھیدابراهیمهادے
#اشْھَدٌانَّمٌحَمَّدرَسوٌلالله 💚✨
.
#اذان_ظهروعصر 🌙
°•🌱|@refigh_shahidam
هدایت شده از رفیق شهیدم ابراهیم هادی
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم🍃
رفقای شهید هادی ، ما در حال ساخت مجموعه ای قرآنی تربیتی هستیم برای تربیت نوجوانانی طراز و موفق در جامعه انشاءاللّٰه😉🙏🏻
در ساخت این مجموعه هزینه زیادی شده تا الان و تقریبا حدود 30 میلیون برای تکمیل مجموعه نیازه که ان شاءاللّٰه به عنایت خدا و به کمک دستای کریم شما جمع بشه و مجموعه با کمک شما شروع به کار کنه🤲🏻
هر مقدار کمک کنین در این راه صدقه ای جاریه براتون هست و هرکسی در این مجموعه تربیت بشه ثوابش به شما هم میرسه😉🌸
شماره کارت حقیر جهت واریز کمک هاتون👇🏻
6037991645457452به نام :مجتبی اخلاقی روی شماره کارت بزنین کپی میشه ✅ آدرس مجموعه : یزد میبد خیابان ولی عصر کوچه شاهد ۵۶ پرسش سوال یا ارسال رسید👇🏻 @Mr_Mim_alef ☑️مورد تأیید☑️
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم🍃 رفقای شهید هادی ، ما در حال ساخت مجموعه ای قرآنی تربیتی هستیم برای تربیت
جانمونید رفقای شهید هادی از مشارکت👌
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
|•سلامبرابراهیم•|
قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف
زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند.
َرده و غيرت داره و نميخواد دست اين
آخر صحبتها هم گفتند: هر كي م
بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد.
سخنان آنها باعث شد كه تقريبًا همه سربازها حركت كردند.
قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي.
چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند
و شروع به شليك کردند.
با شــليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشــت مواضع
مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند.
غروب روز دوم جنگ بود. قاســم خانهاي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه
به ســنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي
توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نمازمغرب شد. هنوز زياد
دور نشــده بودم كه يك گلوله خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شــد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه
صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه
دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به
آرزويش رسيد!
محمد بروجردي با شــنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر
قاسم، دعاي توسل را خوانديم.
فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم.
#اینحکایتدارد
۩﴿دعاےحدیثکساء﴾۩
بہ نیت #شھدا برای ظهور✨
•قرائت روزشانزدهم
•.˹@refigh_shahidam˼ |ོ
Shab2Fatemieh1-1397[02].mp3
7.87M
#حضرتزهرا"سلام الله علیها "🖤
#فاطمیه
#فلسطین🇵🇸
#طوفانلاقصی🖤
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[حاج#میثممطیعی🎤]
°•🌱|@refigh_shahidam
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
برادرشھیدابراهیمهادے 🖤'
#صفـ۳۶۲ـفحه 📚
•﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازش پرسیدم:چجوری اومدی اینجا؟
گفت:با التماس
گفتم:چجوری گلولرو بلند میکنی؟
گفت:با التماس
گفتم میدونی ادم چجور شهید میشه؟
با لبخند گف:)با التماس....🤍
°•🌱|@refigh_shahidam
•۩|#روزسیونهم چلهدعایفرج +¹⁰⁰صلوات
بھنیّتتعجیلفرجصاحبالزمان،✨
وشهیدابراهیمهادی♥️
azan-Ebrahim.hadi_.mp3
5.58M
صداےملڪوتۍاذانِ •شھیدابراهیمهادے
#اشْھَدٌانَّمٌحَمَّدرَسوٌلالله 💚✨
.
#اذان_ظهروعصر 🌙
°•🌱|@refigh_shahidam
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
|•سلامبر ابراهیم•|
روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات
باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريبًا پر از مهمات بود به ما تحويل دادند.
يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند.
ابراهيم به شوخي ميگفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره
بياد، هيچي از ما نميمونه!
وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در
غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود.
چنــد تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مســئول
نيروهاي رزمنده شده بودند.
آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دســتمال ســرخها داشتند. حاال با
همان نيروها به سرپل آمده بودند.
داخل شــهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي،
مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي.
در سنگر بالای تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با
نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقيها قرار دارند.
چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمندهها شروع به
شليك كردند.
ابراهيم داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه
ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي
فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد.
در همين حين عراقيها از پايين تپه، شــروع به شــليك كردند. گلوله هاي
آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد.
بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمندههايي كه براي اولين بار
اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند.
#اینحکایتادامهدارد....