eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.6هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
357 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @Eamahdiadrkni1 عنایات و.: @aboebrahiim روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📝 نویسنده : ❤️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ادامه دارد....
💌 🌙• افطار شانزدهم٦۱۝ وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ  و دنیا چیزی نبود جز یک بازی بچه‌گانه که انسان‌ها را سرگرم خویش کرده بود و آنها که قلب خود را خانه آتش کرده بودند انسان‌های جاهل جهان را به بازی گرفتند و انسان بیمار بازی قدرت و فساد و تباهی شد تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ  نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا* و عاقبت خیر را به بها می‌دادند نه به بهانه و آنان که بهانه دنیا در دل داشتند و تنها توشه راهشان بود دستمزدی نداشتند جز خسران ابدی فَأَمَّا مَن طَغَى وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى* و انسان اسیر شده به زنجیر دنیا سقوط خواهد کرد در آتش ابدی منزل خواهد داشت🔥 و من همان خسران‌زده‌‌ای هستم که تباه کرده است هر آنچه داشته است در بساط خویش جز متاع پوسیده مندرس دنیا چیزی ندارم و محتاجم به ثروت آخرت قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ  وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى* و آن کس که عاشق تو بود و قلب خویش را حرم شما کرد و به آیین عشق اقتدا می‌کرد شما او را بغل خواهی کرد و در آغوش مهر خود می‌فشاری و هر کس در کنج دلش عشق شما را جای دهد بهشت می‌شود تمام وجودش و هم از خاک حرم آستان شماست که سبز می‌شود🌿 و شما خودت حضرت بهشتی و جایگاه شماست و سلام بر ضریحی که نداری🕯 و سلام بر شما که جواز ما دستتان است‌ افطار شانزدهم و یاد شما و تنها یک حاجت که جز با امضای شما حل نشود و آن دیدار حرم ارباب است یا کریم نگاهی کن به ما عشاق دل خسته💔 برگرفته از ۱.سوره عنکبوت آیه ۶۴ ۲.سوره قصص آیه ۸۳ ۳.سوره نازعات آیات ۳۷تا۳۹ ۴.سوره نساء آیه ۷۷
💌 🌙• افطار شانزدهم٦۱۝ وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ  و دنیا چیزی نبود جز یک بازی بچه‌گانه که انسان‌ها را سرگرم خویش کرده بود و آنها که قلب خود را خانه آتش کرده بودند انسان‌های جاهل جهان را به بازی گرفتند و انسان بیمار بازی قدرت و فساد و تباهی شد تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ  نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا* و عاقبت خیر را به بها می‌دادند نه به بهانه و آنان که بهانه دنیا در دل داشتند و تنها توشه راهشان بود دستمزدی نداشتند جز خسران ابدی فَأَمَّا مَن طَغَى وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى* و انسان اسیر شده به زنجیر دنیا سقوط خواهد کرد در آتش ابدی منزل خواهد داشت🔥 و من همان خسران‌زده‌‌ای هستم که تباه کرده است هر آنچه داشته است در بساط خویش جز متاع پوسیده مندرس دنیا چیزی ندارم و محتاجم به ثروت آخرت قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ  وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى* و آن کس که عاشق تو بود و قلب خویش را حرم شما کرد و به آیین عشق اقتدا می‌کرد شما او را بغل خواهی کرد و در آغوش مهر خود می‌فشاری و هر کس در کنج دلش عشق شما را جای دهد بهشت می‌شود تمام وجودش و هم از خاک حرم آستان شماست که سبز می‌شود🌿 و شما خودت حضرت بهشتی و جایگاه شماست و سلام بر ضریحی که نداری🕯 و سلام بر شما که جواز ما دستتان است‌ افطار شانزدهم و یاد شما و تنها یک حاجت که جز با امضای شما حل نشود و آن دیدار حرم ارباب است یا کریم نگاهی کن به ما عشاق دل خسته💔 برگرفته از ۱.سوره عنکبوت آیه ۶۴ ۲.سوره قصص آیه ۸۳ ۳.سوره نازعات آیات ۳۷تا۳۹ ۴.سوره نساء آیه ۷۷
• در زمان غربت اسلام که کسی یار پیغمبرﷺ نبود ، حضرت خدیجه﴿سلام الله علیها﴾ ، حامی پیغمبرﷺ بود! ⇦ این است که می‌گویند: بهشت مشتاق چهار زن است ! ما مشتاق بهشت هستیم ، اما خود مشتاق چهار زن است : حضرت مریم ، آسیه ، حضرت خدیجهۜ و حضرت فاطمه الزهراۜ .🌸