↶
ـ ـــ یه وقتایی که دستام بویِ عطرش رو میگرفت
و میومدم مَقر ،
هی دستامو بو میکردم تا قبل از اینکه بشورمشون. .🥺
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺خوب به این ویدئو نگاه کنید
این اگر روضه نیست چیه؟
اعترافات یکی از قاتلین #شهید_عجمیان، چقدر این ذکر مصیبت آشناست...
لعنت به زن زندگی آزادیتون!
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف🖐
آمریکاییها سالهاست در حوزه دیپلماسی عمومی با هدف نفوذ به سراغ دیپلماسی سایبری و ورزشی رفتهاند...
باید مراقب باشیم با چند تصویر به ظاهر مهربانانه پس از بازی ایران با آمریکا فریبمان ندهند.
#برای_ایران
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
امام صحبتی دارند که آن را نوشتهام
و همیشه آن را توی جیب خودم دارم :
هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد
بیشتر باید فحش بشنود. و شما پاسدارها،
چون بیشتر برای خدا کار کردید،
بیشتر فحش شنیدید و میشنوید.
ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛
برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛
چون ما اگر تحمّل نکنیم ،
باید میدان را خالی کنیم ...
💬 #شهید_حاجابراهیم_همت
#برای_ایران
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔻امام میفرمایند؛ در سیر و سلوک، اوجِ بندگی در سیر و سلوک و در عالم معنویت شهادت هست. یعنی بندگی، بندگیِ خالصانه، عبودیتِ منجر به شهادت میشود.
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
و فاش بگویم
هیچ کس جز انکه
دل به خدا سپرده است
رسم دوست داشتن نمیداند .....🌸
#شهیدآوینی
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
دو حرف زیبا از دو بزرگ مرد:
#شهیدقاسم_سلیمانی: برای شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی کرد
#شهیدسیدمرتضی_آوینی: تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
همیشـهمیگفـت:
حسـرتتویآخـرتوقتـیِکهعکـسشهـدارو
رویِدیـواراتاقـمچسبـوندمولـیبهدیـواردلمنه:)
#جمعه
#برای_ایران
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
میگـفت:بچـههـابگردیدیـكرفیقخـداییپیداکنـید!
یکـیازقشنگیاشاینبودکـهاوندوستاییکـهتومحـلهباهم
آشنامیشدند
تومدرسهباهمآشنـامیشدند!
تودانشگـاهتوکـوچهباهمآشنامیشدند،
بعدباهمهممیـومدنجبهه
بگـردیـكرفیقخـداییپیـداکـن!
حـاجحسیـنیکـتا-
#شهید_سید_علی_زنجانی
#رفیق
#جمعه
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رمـــــان دختــرشینا♥🍃
#قسمت6⃣2⃣
بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه.برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط.به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق.زیر کرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرمِ تعریف شد. از کارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم، و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: «خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی، یک آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم.»
اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: «چه حرف ها می زنی!»
گفت: «اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم.»
گفتم: «چرا نبخشم؟!»
دستش را از زیر لحاف دراز کرد و دستم را گرفت. دست هایش هنوز سرد بود. گفت: «تو الان به کمک من احتیاج داری. اما می بینی نمی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده.اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم.اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو می ماند.»
گفتم: «ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا، و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن.»
دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت، دیدم چشم هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می شد، چشم هایش این طور می شد.هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینممن هم دستش را فشار دادم و گفتم: «دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده.»
خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. به شیشه اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها کرد.خجالت کشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و گفت: «آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند.می آیید سر دیگ را بگیریم؟»
بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: «حرف هایت از صمیم دل بود؟»
خندیدم و گفتم: «آره، خیالت راحت.»
ظهر شده بود. اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت.صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم دربیاورد، یکی از آن ها شکست و دستش را برید. شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست. توی این هیر و ویری شوهرخواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: «گرجی بدجوری خون دماغ شده. نیم ساعت است خونِ دماغش بند نمی آید.»چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود.سوییچ را از روی طاقچه برداشت و گفت:«برو آماده اش کن، ببریمش دکتر.»بعد رو به من کرد و گفت: «شما ناهارتان را بخورید.»سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یک دفعه بغضم ترکید. سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند.وقتی ناهار را کشیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند و صدای قاشق ها که به بشقاب های چینی می خورد، بلند شد، دختر خواهرم توی اتاق آمد و کنارم نشست و در گوشم گفت:«خاله! آقا صمد با مامان و بابایم رفتند رزن.گفت به شما بگویم نگران نشوید.»مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند. خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند. اما صمد نیامد.عصر شد. مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند. باز هم صمد نیامد. حاج آقایم بچه را بغل گرفت. اذان و اقامه را در گوشش گفت.اسمش را گذاشت، معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد.هوا کم کم داشت تاریک می شد، مهمان ها بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند.شب شد.همه رفته بودند. شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند. شیرین جان شام مرا آماده کرد.خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد و شوهرخواهر و خواهرم آمدند. صمد با آن ها نبود. با نگرانی پرسیدم: «پس صمد کو؟!»
خواهرم کنارم نشست. حالش خوب شده بود.شوهرخواهرم گفت: «ظهر از اینجا رفتیم رزن.دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد.ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چند تا آمپول و قرص خونِ دماغِ گرجی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم، آقا صمد گفت: ‘شما ماشین را بردارید و بروید.
#ادامه_دارد....
کپی بدون ذکر لینک ممنوع🚫 میباشد
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
خودت به ما بگو ای شهید!
رمز و راز این خنده های مستانه ات چیست؟
بگو که چگونه عند ربهم یرزقون شدی؟؟؟
بگو به من بدون تعارف، دست من گناهکار روسیاه رو هم میگیرید؟
هوای اینجا دلگیر و تاریک است. روی زمین لحظه ای هم جای نفس کشیدن نیست.
فقط میتونم بگم شرمنده که بهت میگم رفیق شهیدم!
ببخش که وصله ناجور شدم.
بیا به حرمت رفاقتی که همیشه یکطرفه از جانب شما بود، برای عاقبتمان دعا کن.....
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔻اگر در حضورش در مورد کسی اظهار نظر میشد که بوی غیبت داشت؛ تمام قامت میایستاد و سعی میکرد از دوست و رفیق خودش دفاع کند. به اصطلاح زیر بارِ بدی گفتن افراد نمیرفت.
#سید_شهید_ما
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
نه پورشه سوار بودند
نه شیشلیک خور
نه ادعای ژن خوب داشتند
و نه حسابهای میلیاردی
حتی سفره خوب و رنگی هم نداشتند
اما
نگذاشتند نگاه خناسان به ایران بیفتد!
درود بر شرافت شان🌹❤️🌹
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
بچه ها بگردید یه #دوست_خوب پیدا کنید...
#شهدا وقتی یه تیپ و یه دست میشدن باید میدیدیشون...
میگشتن هم کر و هم تیپ خودشون رو پیدا می کردن،
بعد با هم رفیق میشدن دیدنی...
صیغه #عقد_اخوت میخوندن خواستنی...
الان خیر سرش بچهه برا من دوست دختر، دوست پسر پیدا میکنه!!
تو بیا من دوستی یادت بدم؛ #ندید #بدید
دوستی #صادقانه یادت بدم؛
داری یه همچین رفیق و دوست صادقی که وقتی یه دست شدید، یه تیپ شدید، وسط میدون مین #گناه دستتو بگیره؟
یا یه ذره دیگه هم هولت میده؟!
بچه ها بگردید یه دوست خوب پیدا کنید
دوستیای الآن واسه اینه که بریم با یکی حال کنیم...
بچه ها برید یه دوست گیر پیدا کنید!!
گیر بده...
گیر سه پیچ بده...
.
بچه ها به خودتون سخت بگیرید که اون دنیا بهتون سخت نگیرن...
به خودتون سخت بگیرید که خدا راحت بگیره...
به خودتون سخت بگیرید تا راحت زندگی کنید...
بچه ها به این دلهای مرده شور برده سخت بگیرید...
این دلا رو سخت بگیرید...
.
بذارید رنگین کمون هفت رنگ #خدایی تو دلتون تجلی کنه...
نه این #عشقای الکی...
نه این رنگای الکی که با یه آب بارون پاک میشه میره!
رنگ خدایی به دلاتون بزنید...
یه تیپ و یه دست
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
#یه_حبه_نور
یه روز هم میاد که خدا
بغلت میکنه و میگه، مگه نگفتم
فإنَ معَ العُسرِ یُسرا...
- باعلی و یاعلی یک نقطه باشد فرق آن
باعلی بودن کجا و یاعلی گفتن کجا ..
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
یه عزیزی از خاطرهی
چادری شدنش تعریف میکرد
میگفت فاطمیه بود؛
خواستم برای روضهی مادر
بهترین لباسم رو بپوشم؛
وابسته شدم :))🌱
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin