بسم الله الرحمن الرحیم
#کف_خیابون_۲
#پارت_۱۵
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
گفتم: «چقدر شد؟!»
گفت: «چی چقدر شد؟»
گفتم: «همونی که بلند کردی دیگه!»
گفت: «بازار که نداره این چیزا ... باید بدی برات آبش کنن!»
یه لحظه تکون خوردم ... گفتم: «مگه چی بلند کردی؟!»
گفت: «آقا خودتون که میدونین! به پیر و پیغمبر غلط کردم!»
گفتم: «میخوام خودت بگی!»
گفت: «یه پک سوزن تبلک سلاح میان برد بلند کردم!»
یا باالفضل!!
این ینی این آدم در یکی از کارخونه های وابسته به وزارت دفاع، قسمت تسلیحات، واحد مونتاژ کار میکرده! شاید هم کار نمیکرده اما نمیدونم اوضاع چطوری بوده که دسترسی داشته و حتی میتونسته با همه دوربین ها و فیلترها و بازرسی ها و ... یه پک 22 تایی سوزن حساس سلاح را بلند کنه!
اصلا عرق کردم تا اینو شنیدم ... گفتم: «چه غلطی کردی؟!»
با لکنت زبون گفت: «آقا به خدا غلط کردم ... پولش هر چی میشه میرم جور میکنم و میدم!»
گفتم: «پولش بخوره تو سرت! پک سوزن تبلک سلاح کالیبر میان برد بلند کردی و فکر کردی یه آبش روش؟!»
هیچی نگفت! فقط شروع به گریه کرد!
گفتم: «به کی فروختی؟ با تو ام»
گفت: «گذاشتم تو یه گروه تلگرام و یه نفر پیدا شد و ازم خرید!»
خونم بدتر جوش اومد! تلگرام؟ یه کی پیدا شد و خرید؟!
گفتم: «ببین! اگه بفرستمت دادگاه نظام، کاری میکنم که حتی جنازتم به خانوادت ندن! چه برسه بخوای برگردی! روراست و کامل حرف بزن ببینم چی میگی!» با داد گفتم: «گفتم به کی فروختیش؟»
زبونش بند اومده بود ... به زور گفت: «به جون امام دروغ نگفتم ... یکی تو تلگرام پیدا شد ... من چند تا چی داشتم که میخواستم آبش کنم ... اینم کنار همونا آبش کردم!»
گفتم: «بقیه اون چیزا هم از کارخونه بلند کردی بودی؟»
گفت: «به قرآن نه! مال خودم بود. مال خودم بود ... یه اسلحه بادی شکاری با مجوز داشتم و یه آلبوم تیر ... و با همین پک سوزن تبلک ...»
گفتم: «مثلا اینا را با هم گذاشتی که مثلا رد گم کنی و کسی شک نکنه؟! به کی فروختیش؟»
گفت: «یه کانالی هست که جنس های اینجوری توش میذارن ... همه چی هست ... اما بیشتر وسایل شکاری میذارن برای فروختن!»
گفتم: «زود باش! خب؟»
گفت: «تا عکس وسایلمو برای ادمینش فرستادم، تو کانالش نذاشت ... گفت یکی سراغ دارم که خوراکش ایناست ... فورا برات آبش میکنه ... گفت از این سوزنیا چند تا دیگه داری؟ پرسید بقیشم داری یا نه؟
منم نداشتم اما بخاطر اینکه مثلا بازار گرمی کنم و یه خودی نشون بدم گفتم اگه برام اومد میخرمش برات! اما فعلا تو دست و بالم ندارم»
گفتم: «کانالش چی بود؟ اسم کاناله [بازار آزاد اسلحه و مهمات آریایی] نبود؟»
گفت: «چرا آقا ... همین که اسم ادمینش نوشته تاراج! مگه نه؟»
من تاراج را میشناختم! خیلی عوضی و کار بلد هست ... اصلا تا حالا دم به تله نداده ... بچه ها فورا اکانتش را چک کردند و سر از ترکیه درآوردن!
خیلی خیلی خیلی دلم برای این کارگر بیچاره سوخت! توی چنان هچل بزرگی افتاده بود که امکان هر نوع تنبیه و مجازاتی براش قابل تصور بود!
گفتم: «تاراج دیگه چی گفت؟»
گفت: «باهام رفیق شد و شماره تلفن ازم گرفت تا بده به همون خریداره! میگفت خریدارش هم شیراز هست و هم بندرعباس ... میگفت اون خریداری که بندرعباس میخره، پول بیشتری میده ولی جزئی کار نیست ... تو کار کلی هست ... باید چند تا چی داشته باشی ... میگفت خریدار بندر عباسیه با دلار محاسبه میکنه و پولتو جیلینگی میریزه حسابت!
منم بیشتر از اون نداشتم ... از یه طرف دیگه هم نمیتونستم برم کارخونه ... چون اخراجم کرده بودن نامردا ... نمیتونستم با کسی هم ارتباط بگیرم تا با هم از کارخونه بلند کنیم و بفروشیمش! بخاطر همین مجبور شدم با خریدار شیرازیه قرار بذارم!»
گفتم: «خب؟ تو زنگ زدی یا اون زنگ زد؟»
گفت: «اون زد ...»
گفتم: «خب؟ چرا ساکت شدی؟ ببین! ما همه چیزو میدونیم ... حتی میدونیم که باهاش بحثت شد ... میدونیم که بعدش به تلفنات جواب نمیداد ... میدونیم که چونه نزد ولی همش میترسوندت! پس کامل و دقیق بگو تا پاشیم بریم دنبال زندگیمون!»
گفت: «باهاش قرار گذاشتم ... راستش زنگ نزدیم ... اولش با اس ام اس بود ... بعدش هم گفت اس ام اس امن نیست و بیا تلگرام ... توتلگرام با هم قرار گذاشتیم ... خیلی آدم حساس و سختی بود ... قرار گذاشتیم و رفتیم سر قرار!»
گفتم: «کجا قرار گذاشتین؟»
گفت: «تخت جمشید! یه اسنپ واسم گرفت و منو کشوند تخت جمشید و پول اون اسنپم خودش داد!»
گفتم: «اسنپ؟! مگه اسنپ شیراز تا تخت جمشید میره؟! حالا ولش کن ... خب؟ اسمش چی بود؟»
گفت: «ترانه!»
گفتم: «کی؟»
بلندتر گفت: «ترانه!»
گفتم: «مگه زن بود؟»
گفت: «آره!»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ادامه دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✨️https://t.me/mohamadrezahadadpour
✨️https://t.me/Reihanegarman
🔴سوم اسفند، سالروز کودتای انگلیسی
▪️پاسخ منفی میرزاکوچکخان جنگلی
به درخواست رضاخان
رضاخانی که بعدها
نهضت جنگل را سرکوب میکند
در ابتدا و بعد از کودتا
دست کمک به سوی
میرزاکوچکخان جنگلی دراز میکند
اما با پاسخ منفی او مواجه میشود؛
زیرا میرزا میدانست رضاخان
دستنشانده انگلیس است
و تلاشهایی هم که انجام میدهد
بدین خاطر است
که ایران را در اختیار انگلیسیها بگذارد.📝
#کودتای_انگلیسی
✨https://eitaa.com/Reihanegarman
بسم الله الرحمن الرحیم
#کف_خیابون_۲
#پارت_۱۶
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
گفتم: «عجب! پس اون مرده چی؟ اون چیکاره بود؟»
گفت: «دیگه مردی در کار نبود ... آهان ... رانندش میگی؟ نه ... اون کاره ای نبود ... من فقط با ترانه میبستم!»
گفتم: «چی شد؟ چی گفتی؟ چی شنیدی؟»
گفت: «اولش تعجب کردم که دختر هست ... خیلی آرایش کرده بود و وضعیت جلفی داشت و چهرش هم زیادی عملی بود ... من همش میترسیدم یه آشنایی ما را اونجا با هم ببینه و آبرو ریزی بشه! رفتیم کافی شاپ اونجا و نشستیم و حرف زدیم.
گفت چند تا از اینا و بقیه وسایلش میتونی برام جور کنی؟
گفتم من فقط همینا را دارم ...
گفت اگه بتونی دستمو بذاری تو دست اونی که اینا را بهت داده، پول خودتم محفوظه!
گفتم خودم بلند کردم!
گفت مال کارخونه ............... هستی؟
گفتم تو با این چیزاش کاری نداشته باش!
گوشیشو از شلوار تنگش به زور آورد بیرون و گفت باشه! شماره کارتتو بهم بده تا همین جا برات کارت به کارت کنم!
گفتم شماره کارتم یادم نیست!
گفت پس پاشو بریم دم یه عابر بانک!
رفتیم! ولی اون نیومد ... توی ماشین نشست! دو تا کارتشو بهم داد و شماره رمز دوتاش بهم داد و گفت برو هر چی میخوای بردار!
وقتی میخواستم از ماشین پیاده شم، گفت گوشیتو بهم میدی واسه یکی از دوستام یه اس بدم! گوشی خودم هنگ کرده!
منم دیگه زشت بود قبول نکنم ... گوشیمو بهش دادم...
من داشتم شاخ درمیاوردم اما چون خانم با کلاسی بود و داشت جدی میگفت، میخواستم زحمتش نشه ... پیاده شدم و پولمو گرفتم ... یه صد تومن هم اضافه تر گرفتم ... خودش گفته بود ...
بعدش که میخواستم برگردم تو ماشین، یه نگا به کارتها کردم ... اسم ترانه روش نبود ... اسم یکی دیگه روی اون کارتها بود ...
برگشتم تو ماشین! اینقدر با شخصیت بود که حتی ازم نپرسید چقدر کشیدی؟ منم چیزی نگفتم!
دیدم داره گوشیمو واسم شارژ میکنه! گفتم من صبح شارژش کرده بودم ... گفت باشه ... اشکال نداره ... پیامای من زیاد شد ...»
داشتم از این همه حماقت و سادگی این پسرهبالا میاوردم!
بهش گفتم: «کارتشو داد و تو هم رفتی تلکش کردی و گوشی بهش دادی و اونم پیامک زد و بعدش هم شارژ کرد و تو هم هیچی به هیچی؟! فقط نشسته بودی پیش یه حوری و از عطر تنش و برجستگی بدنش لذتش میبردی و مدام فاصلتو باهاش کم میکردی؟! آره؟!»
گفت: «آقا من بچه هیزی نیستم ... »
حرفشو قطع کردم و گفتم: «ول کن این حرفارو ... بعدش چی شد؟»
گفت: «عصرش هم چند بار براش تماس گرفتم و میخواستم ازش تشکر کنم بخاطر پول خوبی که داده بود و شربت کاسنی باحالی که زدیم و بعدش هم منو تا دروازه قرآن رسوندن!»
گفتم: «خب؟ برداشت؟»
گفت: «نه دیگه ... خودتون که گفتین الان ... دیگه جوابم نداد ...»
گفتم: «تلگرام چطور؟»
گفت: «نه ... اونجا هم هر چی صداش کردم جوابم نمیداد!»
گفتم: «لابد براش مینوشتی ترانه! ترانه جون! ترانه خانوم! آره؟»
هیچی نگفت و سرش انداخته بود پایین و عرق ترس برداشته بود!
گفتم: «خیلی خب! حالا اینا به کنار! داستان پیامکت چی بود؟»
یهو راست نشست و گفت: «هیچی آقا ... گفتم که جوابمو نداد ...»
گفتم: «به ترانه که نمیگم! به دوستات میگم!»
گفت: «آقا والا با هم شوخی داریم ... جوکای سیاسی را معمولا اونا میفرستن خدا لعنتشون کنه به حق مرتضی علی ... من فقط میخندم!»
گفتم: «ببین میدم کبابت کننا ! حرف بزن! قصه اون پیامکه چی بود؟ چرا اون پیامکا دادی؟!»
با ترس و بی تابی گفت: «آخه کدوم پیامک؟ شما یه تیکشو بگو تا بگم! نکنه همون جوک آقای جنتی را میگی! آقا تو قبر پدرم خوردم! دیگه تکرار نمیشه! اصلا ایشالله من برم زیر تریلی شخصی آقای جنتی! ایشالله هزار سال دیگه عمر با برکت کنه ... غلط کردم بابا ...»
گفتم: «چرت تحویلم نده! چرا پیامک دادی و از دوستات خواستی شب برن پشت بوم و الله اکبر بگن؟!»
داشت از تعجب خفه میشد ... با حالت وحشت گفت: «آقا من غلط بکنم! من روز روزیش هم الله اکبر نمیگم ... چه برسه با پیامک از دوستام بخوام! آقا ما یه جرم کردیما ... حالا شما هر چی میبینی بنویس تو پرونده من بدبخت! کدوم الله اکبر؟ کدوم لا اله الا الله؟ ما از این کارا بلد نیستیم قربون شکلت برم!»
خاک بر سرش!
فهمیدم که چه شده و چه اشتباهی کرده؟
دیگه داشتم از ناراحتی کلافه میشدم!
گفتم: «گفتی تلفنتو برداشت و یه اس ام اس زد؟»
گفت: «کی؟ ترانه؟ آره !»
تموم شد ...
آدم به این بی فکری و ساده لوحی!
پاشدم و از اطاق بازجویی اومدم بیرون!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ادامه دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✨️https://t.me/mohamadrezahadadpour
✨️https://t.me/Reihanegarman
نن ازش برخوردار باشن و اگه این کارو بکنن، بالاخره یه جایی گاف میدن. خب؟ میگفتین!»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ادامه دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✨️https://t.me/mohamadrezahadadpour
✨️https://t.me/Reihanegarman
بسم الله الرحمن الرحیم
#کف_خیابون_۲
#پارت_۱۷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
وقتی از اطاق بازجویی اومدم بیرون، دیدم سعید و مجید کارشون را ول کرده بودن و داشتن از طریق مانیتور اطاق بغلی به من و اون پسره نگاه میکردند.
وقتی اومدم بیرون، بهم خسته نباشید گفتن و سعید گفت: «پس چیزایی که درباره شما شنیده بودیم درست بوده! خداییش بچه ها اغراق نکردن درباره شما!»
مجید گفت: «حاج آقا این پسره چی میشه؟ به جرم خیانت محکوم میشه؟!»
گفتم: «من سفارششو میکنم و تلاش میکنم براش زبون خیر بذارم اما باید وارد مراحل قانونیش و صدور حکم و اینا بشه. قطعا بازرسی و حفاظت وزارت دفاع از این پسر نمیگذرن و سر و کارش به دادگاه نظام میفته. با اینکه الان نظامی نیست. کلا مشکل و آسیب های امنیتی و اخلاقی و حتی شغلی نیروهای شرکتی که از فیلتر قوی و مشخصی رد نمیشن خیلی زیاده. تازه ما الان درباره نیروهای رسمی هم مشکل داریم چه برسه به این مادرمرده های بیچاره ها ! بگذریم. بچه ها یه کاری کنین! کو عمار؟»
رفتیم سراغ عمار! بهش گفتم: «بده بچه های تشخیص، چهره نگاری دقیق و کم خطا از دختری به نام ترانه دربیارن. علاوه بر چهره، خصوصیات تقریبی هیکل و قد و قوارش هم دربیارن. ثانیا همه چیز درباره آیدی ترانه و شماره و موقعیت مکانی و... تا ظهر میخوام!»
عمار یه نگاه به ساعت دیواری انداخت و گفت: «چشم ... من برم؟»
گفتم: «یا علی ... هر چه زودتر بتونی خبرم کنی بهتره!»
رو کردم به سعید و مجید گفتم: «شماها چیکار کردین؟ خدا کنه مثل دیروز، امروز هم پر و پیمون اومده باشین پیشم!»
گفتن: «میشه بیایید پای سیستم ما ...»
با هم رفتیم پای سیستمشون. تو همین چند قدم، مجید گفت: «حاجی اگه میبینید کارای عمار زیاده، ما میتونیم بیشتر وقت بذاریما ... چون قصد داریم جایی نریم و اگه شما اجازه بدین شیراز بمونیم.»
گفتم: «عمار یه چیزایی گفت که شماها به من لطف دارین اما اصراری ندارم که حتما شیراز بمونین. اگه خودتون شرایطشو دارین و خانوادهاتون اذیت نمیشن، بمونین. میگم همین امروز یه واحد نقلی در اختیارتون بذارن.»
خودمم ته دلم راضی تر بودم که بمونن. یه چیزی یادم اومد ... گفتم: «فقط یه شرط داره!»
گفتن: «چه شرطی حاجی؟!»
گفتم: «باید کلاس آمادگی و فنون رزمی بچه های عمیات را شرکت کنین. میخوام از نظر بدنی هم درآمادگی باشین. نگین وقت و حوصلشو ندارین. بوی خوبی از این روزها نمیشنوم. میخوام آمادگیتون همه جانبه باشه. نمیخوام اگه درگیری پیش اومد، مثل دسمال کاغذی ولو بشین رو زمین.»
با کمال میل قبول کردند و حتی فکر کنم خوشحالم شدند.
نشستیم پای سیستم!
سعید با لحن طنز شروع کرد و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام و عرض خیر مقدم شما میهمانان گرامی و درود بر روان پاکتون...»
گفتم: «چرا مثل مجریا حرف میزنی؟! اه اه ... اینقدر بدم میاد ... کم مونده بگه «به نام خداوند رنگین کمان!» زود باش پسر ... ظهر شد ... صد تا کار داریم!»
نرم افزاری باز کرد و چند نکته از رصدهایی که داشتن را گفتن:
ما حدودا 50 تا کانال را بررسی کردیم و با استفاده از الگوریتم sww به این نتیجه رسیدیم که در طول سه ماه اخیر، این پنجاه کانال مادر، خودشون سه چهار تا کانال مادر دیگه دارن. ینی اون سه چهار تا کانال، تولید محتوا میکنن و اون حدودا پنجاه تا کانال، عضو یابی و جمعیت افزایی را دنبال میکنند.
از این روش چند لایگی، چند نکته کلی ساده میشه ازش استخراج کرد:
1.این کانال ها در مجموع، حدودا دو میلیون و ششصد هزار نفر عضو دارند که ما دیشب تا صبح و با الک بررسی کردیم و فهمیدیدم که منهای اعضای فیک (اعضای غیر واقعی و صرفا آماری) و منهای تکراری ها (اعضایی که در بیش از یک کانال هم سو با افکارشان عضو هستند) چیزی حدودا چهارصد و سی هزار نفر بیشتر نیستند.
گفتم: «نتونستین ردّ شجره ازش بگیرین؟!»
(ردّ شجره: عبارت است از ردگیری و رصد افرادی که مستقیم با ادمین ها در ارتباطند و علاوه بر فضای اصلی کانال، در خصوصی از ادمین ها خط فکری و عملی گرفته و حتی ممکنه برای عملیات و اجرا و شرکت در تجمعات دعوت بشن و اونا هم لبیک بگن و وارد فاز عملیاتی با اونا بشوند.)
گفتند: «خب حاجی وقتمون خیلی محدود بود. اما دنبالشیم. چشم. اجازه بدید چند تا نامه بزنیم و مجوزاتش بگیریم و خودمون بیفتیم دنبال ردّ شجره!»
2. گردانندگان آن به صورت ناشناس فعالیت می کنند. هیچ کدومشون اسامیشون واقعی نیست و حتی اغلب کانال های گنده و مادرشون، اصلا آیدی ادمین هم ندارند. ولی از کسانی که قلم میزنن و تولید محتوا میکنند، میشه یه خط و ربط دقیق تر به دست آورد اما پدیدآورندگان و ادمین های اصلی اغلب با شماره های خارجی و ماهواره ای کار میکنند!»گفتم: «خب میشداین دو نکته را حدس زد اما خیالم را راحت تر کردین. از این نظر میگم که با چند تا دانشجو و جوون جویای نام و ماجراجو مواجه نیستیم. اینا همش آموزه های خاصی هست که بچه ها و مردم معمولی نمیتو
شعبان شد وپیک عشق از راه آمد عطر نفس بقیت الله آمد باجلوه سجاد وابالفضل وحسین یک ماه وسه خورشید در این ماه آمد السلام عیلک یا ابا عبدالله الحسین به اطلاع کلیه برادران و خواهران میرساند به مناسبت میلاد با سعادت حضرت مولی الکونین آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام مجلس جشن وسرور به همراه صرف شام برگزار میگردد زمان پنج شنبه 4 اسفند 1401 از ساعت 7وپانزده دقیقه بعد از نماز مغرب وعشا مکان برادران تکیه غربا (حاج میرزا هادی ) خواهران فاطمیه هیات محبان اهل بیت علیهم السلام گرمن
بسم الله الرحمن الرحیم
#کف_خیابون_۲
#پارت_۱۸
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ادامه داد و گفت:
3. رویکرد خبری توام با طنز (توهین و تمسخر) دارند. همشون در این روش با هم همسو هستند و همین کارو میکنند. مخصوصا در حال حاضر، هفت سوژه را در دستور تحقیر و تمسخر خودشون گذاشتن: سخنان و مواضع رهبری، صدا و سیما، آقای سعید طوسی، آیت الله علم الهدی امام جمعه مشهد، آیت الله جنتی، سپاه، مدافعان حرم!
بازم هست اما این هفت سوژه در دستور العمل تقریبا هر روزه است! طوری که حتی میشه فاصله بین پیامها را هم حدس زد. از بس با برنامه از پیش تعیین شده حرکت میکنند.
4. در زمینه روان شناسی مخاطب، حضور قوی و فعالیت مستمری دارند. در روشی که در پیش گرفتند، ابتدا تحریک عواطف دارند. بعدش اونا را به هم ارتباط داده و چنین القا میکنن که تنها نیستید و بقیه هم مثل شما فکر میکنن و فقط میترسن و اگه بفهمن که شما هم هستین، دلگرم میشن. بعدش هم بهشون خط و ربط میدن و حرکت های بعدی را پیش پاشون میذارن.
یه مثال ...
الان شدیدا در حال پوشش دادن اعتراضات و تجمعات ورشکسته های مالی و یا اختلافات قومی و قبیله ای و یا استقلال و انفکاک بخش ها از شهرها و تبدیل به شهر و شهرستان شدن آن بخش ها هستند: تحریک عواطف عمومی!
ارسال و نمایش دادن فیلم هایی که قبلا گفتم اما به نام شهرهای مختلف: ایجاد ارتباط و اتصال بین همدیگر!
و تشویق به برگزاری تجمعات بیشتر و شلوغ تر: حرکت بعدی!
5. حامی سرسخت دولت اند با این حال هر از چند گاهی برای نشان دادن یک سویه نبودن رویه ی خود، مطالب انتقادی رقیقی نسبت به دولت منتشر می کنند.
گفتم: «رییس جمهور که حتی عقلا و بزرگان حزب خودش هم از حمایت علنی و تایید مواضعش دست برداشتن و معتقدن که شعار دلار و رفع حصر و اینا همش نمایش تبلیغاتی بوده!»
گفتن: «درسته اما توی این کانال های معلوم الحال، هیچ بوی عدم حمایت که نمیاد هیچ! بلکه قشنگ میشینن از این دولت حسابی حمایت هم میکنن!»
گفتم: «حالا فهمیدین چرا با اینکه اون کانالا خیلی از دولت حمایت میکنن، اما همین دولت نقشه فیلترینگ را میکشه؟!»
با تعجب به هم نگا کردن و گفتن: «قطعا داستان حمایت از اصل انقلاب و بخاطر توهین به رهبری و سپاه و انقلاب و اسلام و این چیزا نیست!»
لبخندی زدم و گفتم: «نه بابا ... بچه شدین؟ خب حالا بماند ... ادامه بدین!»
با تعجب ادامه دادن و گفتند:
6. ما تونستیم دیشب با بچه های رصد سازمان ارتباط بگیریم و از آرشیوشون استفاده کنیم. اتفاقا آرشیوشون به روز بود! و این خیلی برای ما جالب بود. فهمیدیم که حدود 92 شخصیت داخلی و خارجی، متون و خوراک اولیه را تهیه و تنظیم میکنند. این 92 نفر، هر کدومشون در ایران هست، سابقه بازداشت و زندان داره ... بقیشون هم یا فراری هستند یا به زور، پناهندگی گرفتن.
نکته حائز اهمیتش اینه که تقریبا تمام شخصیت های خارجیش، که شاید بالغ بر 50 نفرش هست، حداقل به صورت ساعتی و موقت، چیزی حدود یک سال کارمند و کارشناس بی بی سی فارسی و صدای آمریکا بودند!
الان هم اغلبشون راه امرار معاششون، تهیه و تنظیم همین متون انتقادی و تخریبی هست.
گفتم: «آفرین ... این جالبه واقعا ... خب بیچاره ها باید جوری بنویسن که چاپ بشه؟ نه! باید جوری بنویسند که گشنه و تشنه نمونن! و این همون حرف خودشون هست که به بعضی از داخلیا برچسب قلم به دست حکومتی و اینا میزدند! حالا خودشون به کثیف ترین نحوش مبتلا هستند!»
ادامه دادند و گفتند:
7. با بازنشر مطالبی از کانال و اکانت توئیتر روزنامه های ایران، شرق و اعتماد نقش فعالی در معرفی این ارگان ها دارند. اصلا انگار اومدن که این نشریات را مثلا از محجوریت و عدم استقبال عمومی جامعه در بیارند. چون بالاخره باید نویسندگان و عوامل این نشریات هم نون بخرند دیگه! خب این کانالا از مهم ترین رسالتهاشون نقل مطلب و معرفی این روزنامه و توییت هاست.
8. ارتباطی دو سویه با مخاطب دارند که این رویکرد امکان درج مطالبی به نام مخاطب ولی نگاشته شده توسط مدیران کانال را فراهم کرده. ما چک کردیم و دیدیم که واقعا مخاطبانشون باهاشون ارتباط میگیرند و حتی بعضی خوراک های میدانی براشون جفت و جور میکنند. هر چند بعضیاش بوی اغراق و دروغ میده اما کلا اهل تبادل با مخاطب هستند و براشون مهمه که از این طریق، جذب کنند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ادامه دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✨️https://t.me/mohamadrezahadadpour
✨️https://t.me/Reihanegarman