eitaa logo
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
294 ویدیو
113 فایل
﷽ هر روز بیشـــــــتر از دیروز💞🌸 ❣️دوستت دارم❣️ بی اجازه کپی نکن حتی شما دوست عزیز 🌺 #کپی_بالینک_کانال ارتباط وتبلیغات @Ad_noor1
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️گرفتاری‌های ما هر چقدر بزرگ باشند، از لطف و مهربانی خدا کوچکترند.... 👌 پس حتی اگر به آخر خط هم رسیدیم یک نقطه بزاریم و بیاییم سر خط !!😊 😁🌷
🌸بعضی از آدمها مثل یک آپارتمان هستند ؛ مبله ؛ شیک ؛ راحت اما دو روز که توش زندگی میکنی ، دلت تا سرحد مرگ میگیره 🌸بعضی آدمها مثل یه قلعه هستند، خودت را می کشی تا بری داخل ، بعد می بینی اون داخل هیچی نیست جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته اما... 🌸بعضی ها مثل باغند میری تُو ، قدم میزنی ؛ نگاه میکنی عطرش رو بو می کشی ؛ رنگ ها رو تماشا میکنی میری و میری آخری در کار نیست به دیوار که رسیدی بن بست نیست میتونی دور باغ بگردی چه آرامشی داره ؛ همنفس بودن با کسیکه دلش دریاست و تو هرروز یه چیزی میتونی ازش یادبگیری چون روحش بزرگه 🌸الهی زندگیتون مملوء از وجود اين آدما باشه... 🌷
🍃🌹━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━🌹🍃 💎علامه حسن زاده آملی💎 🛑 اگر (علیه السلام) که خورشید عالم تاب حیات بشری هستند، دفعاً ظهور میکردند، مردم جهان ظرفیت پذیرش ولایت سنگین ایشان را نداشتند. ☑️ باید ولایت را به جهان معرفی کرد. باید فرهنگ شیعه را به جهان معرفی کرد. ولایت فقیه ، تشعشع کوچک ولایت عظمای امام زمان(عج) است. وقتی مردم جهان با ولایت فقیه آشنایی پیدا کنند، کم کم ظرفیت پذیرش ولایت عظمای امام زمان(عج) را در می یابند. این ولایت سنگین را در درون خودشان هضم میکنند. ✔️ به همین خاطر است که استاد پناهیان می فرمایند: تصاویر و سخنان امام خامنه‌ای(حفظه‌الله) را در جهان منتشر کنید و امام خمینی(ره) نیز می‌فرمایند: کسانی که با ولایت فقیه مخالفت می‌کنند، وقتی امام زمان(عج) ظهور کنند، با ایشان هم مخالفت خواهند کرد. ❣ ❣ ‌‌ ❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✍مرحوم دولابی (ره)؛ 🌸بدون شك خداوند،در برابر "نعمتهایى" كه، به ما می‌بخشد،👈نیازى به ⋆شكر⋆ ما ندارد، 🍃و اگر دستور به✙↫شكرگزارى داده، آن‌هم موجب نعمت دیگرى بر ما، و یك مكتب عالى است ..✔️ ⇦عقب ماندگی‌ها ⇦و کمبودهای مادی، ⇦و معنوی ما در اثر ✕ناشکری✕ است ♦️چرا که اگر ✔شکرگزار بودیم، وعده الهی که زیادی نعمتهاست، شامل حال ما می‌گشت....👌 🍃🌸
🌱 ✨نمازهایت را عاشقانه بخوان حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری..❌👇 💫قبلش فكر ڪن چرا دارے نماز میخونی؟؟ با چه کسی قصد صحبت داری؟؟⁉️ 💫 آن وقت ڪم ڪم لذت میبرے از كلماتی كه تمام عمرداری تكرارشون میڪنی..🍃 💫نـمـازت را حسابی غنیمت بشمار مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاك ، بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بـه دنـیـاست تـا سجـده كـنـنـد ... ولـو یـك سـجـده !😔
📷 نورپردازی امشب برج آزادی برای همدردی با مردم افغانستان بعد از حمله مرگبار به دانشگاه کابل
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 آنچہ خواندید:تیمور براے انتقام از محمد حسین پناه رو میزنہ جلوے اتاق عمل میشینم.سرهنگم جلوم نشسٺ ،ڪمے دو دل نگاهے بہ من و پاشا میڪنہ :خب یہ خبر خوب دارم بے تفاوٺ نگاش میڪنم چہ خبرے بعد از این اتفاق؟خبر خوب، خوب بودنہ پناه بود والسلام . -تیمور بہ درڪ واصل شد نمے دونستم خوشحال باشم یا نباشم ،الاناسٺ ڪہ مامان بہنوش و بہروز خان بیان روے روبہ رو شدن باهاشون رو نداشتم ،رو ڪردم بہ پاشا ڪہ از اونم خجالٺ میڪشیدم :میشہ اگہ پناه رو آوردن بیرون بہم زنگ بزنی؟ -ڪجا مے رے؟ -حالم خوب نیس ،شرمنده ام ،رو ندارم باباٺ رو ببینم انگار حالم رو فہمید ،چشم هاش ڪہ این رو میگفٺ بلند شدم و بہ سمٺ در خروجے رفتم، سرهنگ دنبالم را افتاد :ڪجا مے رے؟ نمیخواے محمد حسن رو ببینے؟ -حالش چطوره؟ -خداروشڪر سرمش تموم بشہ مرخص میشہ -خدا رو شڪر -ڪجا میرے -میخوام تنہا باشم همین منتظر جواب نمے مانم بہ سمٺ در خروجے بیمارستان راهے میشم ،حالم اصلا خوب نبود ،دلم گرفتہ بود آسمون هم این رو میفہمد ،شروع میڪنہ بہ باریدن همہ از این بارون فرارین بجز یہ پلیس عاشق و دلنگران ،همہ بہ دنبال پناهے ،آه پناهم ! جلوے ماشینے رو میگیرم ،جلوم ترمز میڪنہ . -ڪجا؟ آقا حواسٺ ڪجاسٺ؟دیونہ شدے؟ از خیابوݧ رد میشم آره دیونہ شدم ،دیونہ ے دیونہ ! *** نگاهے بہ سنگ قبر سفید میڪنم ڪہ بارون شستہ بودش،خم میشم روش سرم رو میزارم ،بارون بے مہابا میزد. -صدام رو میشنوے؟..مے بینے بریدم ؟ رسیدم بہ تہ خط!اینجا ڪہ من وایستادم تہ خطہ بابا!حواسٺ بہ پسرٺ هسٺ؟..چرا منو با خودٺ نمے برے؟بابا منو با خودٺ ببر -آره دیگہ همیشہ ڪہ مے برے و فیلٺ یاد هندسٺون میڪنہ میاے اینجا نہ؟ -بابا نجاتم بده -پسر من انقدر ضعیف نبود -بابا محمود از این دنیا و آدماش خستہ شدم جلو میاد سرم رو بین آغوشش میگیره ،گریہ میڪنم مثل بچگے هام :خدا تو رو بہ ما دیر داد محمد حسین ،ولے وقٺےداد زندگیمون گل و گلاب شد،با جنم بودے!هر ڪارے ڪہ بہت میدادم تا تہش میرفتے حتے اگہ اون ڪار نخود سیاه بود ،روٺ یہ جور دیگہ حساب باز ڪردم -دیدے مراقب امانتیات نبودم؟ -محمد حسینم من اونا رو بہ یڪے قوٻ تر از تو سپردم -بابا محمود تو رو خدا با خدا حرف بزن ،ریش گرو بزار منم با خودت ببر سرم رو جدا ڪرد ،روے شونہ هام زد مثل همیشہ ڪہ میخواسٺ بہم قوت قلب بده -هعے مرد اینجا ڪہ آخرش نیسٺ -هسٺ بابا هسٺ بلند میشم ،روبہ شہداے دیگہ میڪنم :شما ها رفتین نمے دونین این چرخ فلڪ چہ بلایے سر ما آورده ،بابا اینجا آخر خطہ ،من قول دادم بہ باباش گفتم هواے دخترت رو دارم ولے نتونستم بہ ڪشتن دادمش -هنوز زنده است من بے مسولیتم من وظیفہ خودم رو نمیدونم من نمے تونم مراقب زنم باشم نمے تونم دوباره ڪنار مزارش میشینم و بہ خطوط نگاه میڪنم :راحتم ڪن بابا تو رو بہ جدمون راحتم ڪن ،گیر افتادم تو این دنیا راحتم ڪن . جلو میاد شونہ هام رو میگیره پیشونیش رو میچسبونہ بہ پیشونیم :محمد حسینم تو از پس اینم بر میاے -نمیام بابا،روم نمیشہ تو چشاے باباش نگاه ڪنم -وقتے اشتباه میڪنے نباید فرار ڪنے -پناهم رو نجات میدے ؟ چشاے مشڪیش رو خیره میڪنہ بہ چشاے مشڪے من بعد نگاش رو میگیره سمتے نا معلوم :پناهٺ نجات پیدا میڪنہ پسرم فقط قوے باش بلند میشہ نگاهے بہ موهاے خیسم میڪنہ: سرما میخورے ها بہ سمٺ دیگہ اے راه میفتہ بلند میشم بہ سمتش میرم :بابا نرو ..بابا محمود ...بابا مردے بہ شونہ ام میزنہ ،سرم رو بالا میارم ،لباس شہردارے بہ تن داشٺ و چہره پیر اما مہربان : -پسر جون مثل موش آب ڪشیده شدے اینجا مگہ جاے خوابیدنہ؟ بلند شو سرما میخورے پتورو روے شونہ هاے لرزونم میندازه و جلوم روے پاش میشینہ:نگاش کن دارے از سرما میلرزے مرد حسابے پتو رو سمتش میگیرم و بلند میشم عطسہ اے میڪنم :دیدے سرما خوردے؟ ڪجا میرے ؟حالٺ خوبہ؟ -بابت پتو ممنونم آنچہ خواهید خواند: -دعاے؟ -دعا مرگ -باباے خدا بیامرزم میگفت مرد وقتے دلش دعاے مرگ میخواد ڪہ شرمنده بشہ .شرمنده شدے مرد؟ -خیلے.... 🌺🍂ادامه دارد..... ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 خیره میشم به گنبد آبی امامزاده ،همیشه مامان فرشته می اومد اینجا منم چادرش رو میگرفتم اون زمانا برای خوب بودن بابا دعا میکردیم آخریا برای خوب شدن یا خلاص شدنش ،بارون هنوزم میزد تندم میزد ،بچه ها زیر بارون می دوییدن ،روی زمین خیس امامزاده میشینم رو میکنم بهش : شما همیشه جواب مامانم رو می دادین ...منم پسر همون مادرم ،دست رد به سینم نزن کمکم کن دستم رو بگیر،من پناهم رو از تو میخوام شونه هام میلرزه و اشکم روی گونه هام جاری میشه . _گروه رو باز کن برا شما که کاری نداره آقا من گرفتارم من کمک میخوام ،کمکم کن از این وضع نجاتم بده -گریه مرد دیدنی نیست خدایی برنمیگردم ،جلوم میاد:دیگه به ما رخ نشون نمیدی؟ با ماتم خیره میشم به چشاش ،متولی امامزاده بود ،انقدر مامان فرشته می اومد اینجا که میشناختم . -سلام -سلام به روی ماهت ..بلند شو ...بلند شو پسر حاج محمود الاناست که بچایی -میخوام زیر بارون باشم -که سرما بخوری نری مدرسه ؟ خنده ی بی جونی میکنم پس هنوز یادش بود؟ با این سنش هنوز یادش بود. -یادته ؟ بچه که بودی یه بار زیر بارون نشستی گفتم چی کار میکنی پسر حاج محمود ؟ گفتی میخوام سرما بخورم گفتم چرا؟ گفتی نمیخوام برم مدرسه -ای کاش اون روزا بود -آدمی زاده و حسرتش و افسوس کلافه خیره میشم به گنبد آبی فیروزه ای امامزاده ،بعض به گلوم هجوم آورد. -مشدی نشستم زیر بارون خدا دلش واسم بسوزه جوابم رو بده -پسر حاج محمود بارون بهونه ی خداست میخاد اونا که باهاش قهرن آشتی کنن مگه خدایی نکرده باهاش قهری ؟ -نه -پس بلند شو جا اشغال نکن بی صدا نشستم ،نمی دونم چرا پای رفتن نداشتم نمی تونستم بلند شم و برم زیر سایه بونی زیر یه پناهی ،آه پناهم! -نمی گی چی شده؟ -دلت پاکه دعا کن گره از کارم باز شه -ای بابا دل پاک کجا بود؟ -مشدی برام دعا کن -دعای چی؟ -دعای مرگ -بابای خدا بیامرزم میگفت مرد وقتی دلش مرگ میخواد که شرمنده بشه .شرمنده شدی مرد؟ -خیلی -هعی ببین زیر بارون دلمو شکستی آخه یکی هم دلش شکست یه مردم شرمنده شد تو مدینه بعد کلاه سبزش رو روی سرش جابه جا کرد و دستم رو گرفت :برکت خدا رو ماشاء الله ماشاء الله بلند شو سید داری از سرما میلرزی به خودت رحم نمی کنی به مادرت رحم کن بلخره کوتاه اومدم بلند شدم دستم رو کشید برد سمت اتاقکش اشاره ای به بخاریش کرد:بشین مرد بشین کنار بخاری نشستم ،پتوروی شونه هام انداخت و یه لیوان چایی جلوم گذاشت :شرمنده نشی شازده محمد حسین ..چایتو بخور میگن چایی برای ایرانی دوای هر درده ،ایرانی شاده چایی میخوره ،ناراحته چایی میخوره ،قلبش شکسته چایی میخوره ،بخور سنت شکنی نکن -لطف کردی سید ولی از گلوم پایین نمیره انگار یه بغض وسط گلوته نه ؟ -آره سید -باز کن اون بغض رو *** راه می افتم توی راهروی بیمارستان که تهش با اتاق عمل بن بست بود، ملکا و مامان فرشته جلو میان :محمد حسین معلوم هست کجایی؟ چرا انقدر خیسی ،سرما میخوری بهروز خان نگاش برمیخوره به من ،با خشم بلند میشه و به سمتم میاد آنچه خواهید خواند: خدا رو شکر که قبل از پناه می میرم،نفسم بالا نمی اومد ،پاشا تکونم میداد ،فایده نداشت چیزی نمی دیدم فقط می فهمیدم که تکونم میده -محمد حسین..محمد حسین صدام رو میشنوی ؟ محمد حسین چرا رنگت پریده ..داره کبود میشه ..ملکا بلند شو دکتر خبر کن ..محمد حسین به من نگاه کن 🌺🍂ادامه دارد..... ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌼🍃✧❁﷽❁✧🌼🍃 📿✨ختم صلوات به نیت سلامتی و تعجیل در امرِ ظهور قطب عالم امكان حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) وبر آورده شدن حاجات ورفع مشکلات ايجاد شده است، 📿✨لطفا تعداد ذکر صلوات ختم شده را در لینک زیر که «ربات شمارنده ذکر» هست ثبت نمائید. 🤲📿«حاجت روا باشید ان شاءالله»📿🤲 💐الّلهُمَّـ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــدٍ و آل مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْــــ💐 💌📿«ربات شمارش ذکر صلوات» 👇👇👇 https://eitaabot.ir/counter/dh9
بهـ آنچھ کهـ فَرمان می‌دهے‌، خود بیش از همهـ‌ عَمل کن! - مولایِ‌مآ؏؛ میزان‌الحکمهـ.
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ 📝 ✅یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امام علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است. ✨اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی✨ "خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری" ✍یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و....گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری. و این همان جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم. 📚نهج البلاغه ،خطبه۲۱۵
📚مثبت نگر باشيم!! دو فروشنده کفش برای فروش کفش‌های فروشگاهشان به جزیره‌ای اعزام شدند. فروشنده اول پس از ورود به جزیره با حیرت فهمید که هیچ ‌کس کفش نمی‌پوشد،فورا تلگرافی به دفتر فروشگاه در شیکاگو فرستاد و گفت:فردا برمی‌گردم،اینجا هیچ‌کس کفش نمی‌پوشد. فروشنده دوم هم از دیدن همان واقعیت حیرت کرد،فورا این تلگراف را به دفتر فروشگاه خود فرستاد:لطفا هزار جفت کفش بفرستید،اینجا همه کفش لازم دارند. براي كسب موفقيت بايد نگرش درست داشت.افراد عادی به دیدن چیزهای منفی و مدام بهانه آوردن عادت کرده‌اند،در حالی که هر چیزی هم جنبه‌ی منفی دارد و هم مثبت که افراد موفق با انرژی خوبشان جنبه‌های مثبت را میبینند و از نقاط قوت استفاده می‌کنند...☘🌹
داستان ضرب المثل فکر نان کن که خربزه آب است: در روزگاران قدیم دو دوست بودند که کارشان خشتمالی بود . از صبح تا شب برای دیگران خشت درست می کردند و اجرت بخور و نمیری می گرفتند . آنها هر روز مقدار زیادی خاک را با آب مخلوط می کردند تا گل درست کنند ، بعد به کمک قالبی چوبی ، از گل آماده شده خشت می زدند . یک روز ظهر که هر دو خیلی خسته و گرسنه بودند ، یکی از آنها گفت : ” هرچه کار می کنیم ، باز هم به جایی نمی رسیم . حتی آن قدر پول نداریم که غذایی بخریم و بخوریم . پولمان فقط به خریدن نان می رسد . بهتر است تو بروی کمی نان بخری و بیاوری و من هم کمی بیشتر کار کنم تا چند تا خشت بیشتر بزنم . ” دوستش با پولی که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسید ، دید یکجا کباب می فروشند و یکجا آش، دلش از دیدن غذاهای گوناگون ضعف رفت. اما چه می توانست بکند ، پولش بسیار کم بود . به سختی توانست جلوی خودش را بگیرد و به طرف کباب و آش و غذاهای متنوع دیگر نرود . وقتی که به سوی نانوایی می رفت ، از جلوی یک میوه فروشی گذشت . میوه فروش چه خربزه هایی داشت! مدتها بود که خربزه نخورده بود . دیگر حتی قدرت آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : کاش کمی بیشتر پول داشتیم و امروز ناهار نان و خربزه می خوردیم . حیف که نداریم . تصمیم گرفت از خربزه چشم پوشی کند و به طرف نانوایی برود. اما نتوانست. این بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جای نان، خربزه بخرم. خربزه هم بد نیست، آدم را سیر می کند. با این فکر ، هرچه پول داشت، به میوه فروش داد و خربزه ای خرید و به محل کار ، برگشت. در راه در این فکر بود که آیا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر می کرد کار مهمی کرده که توانسته به جای نان، خربزه بخرد. وقتی به دوستش رسید ، او هنوز مشغول کار بود . عرق از سر و صورتش می ریخت و از حالش معلوم بود که خیلی گرسنه است . او درحالی که خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : ” اگر گفتی چی خریده ام؟ “ دوستش گفت : ” نان را بیاور بخوریم که خیلی گرسنه ام . مگر با پولی که داشتیم ، چیزی جز نان هم می توانستی بخری؟ زود باش . تا من دستهایم را بشویم، سفره را باز کن.” مرد وقتی این حرفها را شنید ، کمی نگران شد و با خود گفت: ” نکند خربزه سیرمان نکند. ” دوستش که برگشت ، دید که او زانوی غم بغل گرفته و به جای نان ، خربزه ای درکنار اوست. در همان نگاه اول همه چیز را فهمید . جلوی عصبانیت خودش را گرفت و گفت: ” پس خربزه دلت را برد؟ حتما ً انتظار داری با خوردن خربزه بتوانیم تا شب گل لگد کنیم و خشت بزنیم ، نه جان من ، نان قوت دیگری دارد . خربزه هر چقدر هم شیرین باشد ، فقط آب است. “ آن روز دو دوست خشتمال به جای ناهار ، خربزه خوردند و تا عصر با قار و قور شکم و گرسنگی به کارشان ادامه دادند . از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهمیت چیزی و درمقابل ،بی اهمیت بودن چیز دیگری حرف بزنند ، می گویند : ” فکر نان کن که خربزه آب است.
ـ می‌‌گفت:.. من‌اگھ‌نمازشبم‌قضا‌بشہ بچه‌‌هایی‌کہ‌توبسیج‌کارمی‌کنن نمازصبحشون‌قضا‌میشه :)🌱 همینقدربی‌ادعا.. همینقدرساده.. همینقدرقشنگ♡.. :) |شهیدمحمدحسین‌محمدخانی| 🌷••
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 جلو میرم ،از چہار چوب در میگیرم ،نگام رو تو اتاق میچرخونم ،مامان فرشتہ متوجہ حضورم شد ،شبنم چشاش رو پاڪ ڪرد :بیا تو محمد حسینم بہنوش خانوم هم نگاهے بہم ڪرد ،خدا ڪنہ ڪہ بہنوش خانوم من رو مقصر این ماجرا ندونہ . -بیا تو محمد حسین آروم از دیوار میگیرم و وارد اتاق میشم ،پناه بیدار شده بود .جلو میرم ،سرم پایین بود ،سرفہ اے میڪنم . -بہترے ؟ سرے تڪان میدهم ،مامان فرشتہ از روے صندلے بلند میشہ من بشینم ،نگاهے بہ پناه ڪردم ،ملافہ رو بالا ڪشید تا روے صورتش .بہنوش خانوم با اخم رو ڪرد بہم :چرا از جات بلند شدے؟ بعد از روے صندلے بلند شد :من مثل بهروز این اتفاق رو نمیندازم تقصیر ٺو ،ازٺ دلخورم چون مراقب دخترم نبودے ولے بہت حق میدم ...چون پسرم من مثل توئہ . بلند شد و بہ سمٺ در رفٺ بعد رو ڪرد بہ مامان :فرشتہ خانوم بیا بیرون بزار گره هاشون رو باز ڪنن مامان فرشتہ بلند شد ،بہ سمٺ در رفٺ .دوباره سرفہ اے ڪردم و نفس عمیقے ڪشیدم . -قه..قهرے؟ -... جوابے نیومد ،پس قہر بود ،حق داشٺ ،بایدم قہر بود . -من ..من ...وا ..قعا شرمنده ام -... -چی...زے ..نمے ...گے؟ ..دارے ...میڪشیم دوباره نفس عمیقے ڪشیدم ،دوباره قفسہ سینہ ام سوخٺ .ملافہ رو ڪنار ڪشیدم .نگاش رو ازم دزدید. -تو ..شیش ..دونگ ...واسہ ..منے -... -پناه...یہ ..چیزے ..بگو فایده اے نداشٺ ،نمے تونستم باهاش آشتے ڪنم ،نفسم یارے نمے ڪرد ،نا امید بلند شدم بہ سمٺ در رفتم. -گفتن نفست بریده بدون اینکہ برگردم خنده اے روے لبام نشست :بدون...تو ...معلومہ..نف..سم ..میگیره -عاشقے ما رو بر میگردم ،نگاهے بہش میڪنم :خانوم ...یہ ملڪ خوب ...میخام ..پشت بہ جنگل ...رو بہ ..دریا ..درسٺ وسط...قلبتون -گرون میشہ -مثلا ...چقدر؟ -خیلے -هر..چے بشہ ..میدم سرفہ هاے ممتدم شروع میشہ ،دستم رو جلوے دهنم میگیرم . -فڪر میڪردم فقط ماشینت داغون جانہ ..تو ڪہ داغون ترے خنده اے میڪنم و ڪنارش روے صندلے میشینم ،اشاره اے بہ موهاش میڪنم :اجازه هس؟ -بہ یہ شرطے -چہ شرطے؟ -شعر بخونے برام -بہ روے چشم روے تخٺ میشینہ ،موهاے لخٺش رو برام باز میڪنہ :تو طایفہ... ما هیچ... دخترے ...موے لخٺ ...نداشٺ -پس همہ دخترا رو بررسے ڪردے خنده اے میڪنم،موهاے لخٺش رو بین دستام میگیرم با سرفہ شروع میڪنم بہ خوندن شعر : من عـــــــاشقم دیــــــوانه ام، از خویشتن بیگانه ام او شمع و من پـــــــــــروانه ام، دیوانه ام، دیوانه ام آیید و زنجیـــــــرم کنید، با عقل تدبیـــــــــــــرم کنید وز عشق او سیـــــــــــرم کنید، دیوانه ام، دیوانه ام نی نی خطا گفتم خطا، بگـــــــذار تـــا سوزد مـــــــــــرا پــا تـا به ســر، ســر تـا به پـا، دیوانه ام، دیوانه ام ایـن سینه ی پر سوز من، وین اشک شب افروز من آن شــــــام من، ایــن روز من، دیوانه ام، دیوانه ام پنــــدار را یک ســــو کنم، زی کـــــوی جانان رو کنم جــــــــان را فـــــــــدای او کنم، دیوانه ام، دیوانه ام تـــا منـــزل محبوب مـــا، سنگ است و ره فرسنگها بـــــا ســــر روم ره یــا به پــــا؟ دیوانه ام، دیوانه ام بـــا ســـر روم با ســر روم، کز ســر سپارانش شوم انـــــــــــدرز کس را نشنـــــوم، دیوانه ام، دیوانه ام افــــروختم، افـــــروختم، آتش گــــــرفتم ســـوختم تــــــــا عـــــاشقی آمـــــوختم، دیوانه ام، دیوانه ام چون دل اسیـــــــر نام شد، بـــــــا پختگیها خام شد آواره شد، نـــــــاکــــــــام شد، دیوانه ام ، دیوانه ام آسیمه ســـر، آسیمه دل، پــای خــرد مانده به گل عقل از تمنـــــایش خجـــــــــل، دیوانه ام، دیوانه ام شمع شبستانم چه شد؟ سرو گلستانم چه شد؟ وآن مـــــــــاه تــابــانم چه شد؟ دیوانه ام، دیوانه ام آوخ که شب نــــــزدیک شد، راه طلب تـــــاریک شد تــــــــاریک ره بـــــــــاریک شد، دیوانه ام، دیوانه ام افسانه اش تــابم بــــــرد، وز اشک سیلابم بـــــــرد بگذار تـــــــــا خوابم بـــــــــــرد، دیوانه ام، دیوانه ام... 🌺🍂ادامه دارد..... ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 *پناه* چہارسال بعد دڪتر گوشے رو گذاشٺ روے قفسہ سینہ محمد حسین . -شما دختر بہنوش خانومے؟ -بلہ -سلامٺ باشے چقدر بزرگ شدے -لطف دارین محیا خودش رو میچسبونہ بہم و ڪلافہ بہم نگاه میڪنہ . -این خانوم خوشگلہ هم نوه ے بہنوش خانومہ ؟ -بلہ -ماشاء الله اسمٺ چیہ ؟ فلپشٺ میزش نشسٺ ،محمد حسین نفس عمیقے ڪشید ،محیا با عشوه رو ڪرد بہ دڪتر:محیا -بہ بہ چہ اسم قشنگے بعد یہ آبنیاٺ بہ محیا میده،رو میڪنہ بہ محمد حسین :خب میرسیم بہ آقا محمد حسین محمد حسین بی حال نگاه میڪنہ بہ دڪتر . -فشارت پایین بود ،تازه قفسہ سینہ تم خیلے خس خس میڪرد . بلند میشہ ،عڪس ریہ رو روے صفحہ نور میگذاره .بعد دوباره پشٺ میز میشینہ . -قرصات رو میخورے ؟ -بلہ -ولے این عڪس این رو نشون نمیده -بلہ دڪتر قرصا رو میخوره ولے مراعاٺ نمیڪنہ محمد حسین تڪ سرفہ اے میڪنہ ،دڪتر عینڪش رو جابہ جا میڪنہ . -نشدا ،قرار بود مراعاٺ ڪنے ،آقاے فاطمے تبار شما آسم دارین اگہ مراقبٺ نڪنین مجبوریم عمل ڪنیم محیا خودش رو توے بغل محمد حسین میندازه ،آب دهنش رو قورت میدهد سیبڪ گلوش جابہ جا میشہ . محیا رو توے بغلش میگیره . *** محیا دست محمد حسین رو میڪشہ،محمد حسین رو میڪنہ بہ من . -بابا ،بابا بدوییم -بدوئیم؟ -آلہ رو میڪنم بہ محمد حسین:نہ ها -پس بدوئیم -محمد حسین الان از دڪتر اومدیم -یڪ...دو ...سہ شروع میڪنن بہ دوییدن ،حرصم میگیره ،پشت سرشون راه میفتم .محمد حسین محیا رو با حرڪتے بلند میڪنہ .در خونہ فرشتہ خانوم رو میزنہ .پاشا در رو باز میڪنہ .محیا جیغ میڪشہ : دایے پاشا پاشا محیا رو از بغل محمد حسین میگیره ،وارد خونہ میشیم . -خوبے محمد حسین؟ -ممنون -پناه خوبے؟ -خوبم ملڪا لنگان لنگان جلو میاد ،نگاهے بہ فسقلے توے شڪمش ڪردم . 🌺🍂ادامه دارد.... ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 نگاهے بہ برآمدگے شڪمش ڪردم :کے بہ دنیا میاد عزیز عمہ -بہ زودے محیا ڪہ مثل خالہ اش فضول بود جلو میاد و با ڪنجڪاوے خیره میشہ بہ ملڪا .ملڪا لپش رو میڪشہ :عزیز عمہ ے تو آخہ فدات بشم من فرشتہ خانوم پلہ ها رو آروم آروم پایین میاد ،محمد حسین جلو میره بوسہ اے بہ دستان زحمٺ ڪشش میزنہ و فرشتہ خانوم پیشونیش رو بوس میڪنہ .جلو میرم ،محیاے خودشیرینم ڪہ خودش رو توے بغل فرشتہ خانوم میندازه . -سلام مامان فرشتہ -سلام عزیز دل مامان فرشتہ آروم و با ادب سلام میڪنم بغلم میڪنہ :سلام عروس ماهم -بلہ دیگہ عروس و نوه همیشہ شیرین بودن -حسودے نڪن پسر ..دڪترت چے شد؟ -هیچے گفت باید عمل بشم -چرا؟! -چون مراعات نمیڪنہ نگرانے تو چہره ے فرشتہ خانوم موج زد ،دستش رو گرفتم :مامان فرشتہ عمل ڪنہ خوب میشہ -انشاء الله -محمد حسن ڪجاست؟ بعد از اومدن محمد حسن ،فرشتہ خانوم باهاش سرد بود ، بہ خاطر اذیت هایے ڪہ عروسش و پسرش شده بودن ،بہ خاطر مال حلالے ڪہ خورده بود و حرومش ڪرده بود ،تا اینڪہ ماجرا رو فہمید و ڪلے ازش حلالیت طلبید . -زیر زمینہ بہ سمت زیر زمین رفتیم ،محیا اول از همہ وارد زیر زمین شد -عموووو -سلام ..جان عموو -ببخشین سلام خاڪہ اره ها ریہ ے محمد حسین رو اذیت میڪنہ ،سرفہ اے میڪنہ . -سلام داداش -سلام -سلام زن داداش -سلام داداش -چے ڪار میڪنے؟ -مامان فرشتہ قاب عڪس میخواست دارم درست میکنم -خستہ نباشے -سلامت باشے زن داداش...خوبےداداش؟ ڪار و برا چطوره؟ -خوبہ میچرخہ محمد حسین بعد از مشڪل ریہ اش دیگہ نتونست بہ شغل قبلش یعنے پلیس ادامہ بده اومد بیرون و یہ مغازه زد .اولاش خیلے ناراحت بود ،بلخره با خودش ڪنار اومد ،دڪتر گفتہ بود بیماریش موقتہ یعنے خوب میشہ نہ بہ طور ڪامل ولے خوب میشہ و میتونہ برگرده سر ڪارش .محمد حسن مجسمہ ے چوبے رو گرفت سمٺ محیا ،محیا خیلے خوشحال شد جیع ڪشید مثل همیشہ . -بوسم ڪن بوسہ اے بہ گونہ ي محمد حسن زد . -بریم بالا تو ام یہ حموم برو مثلن عیده ها سرے تڪون داد و با هم بالا رفتیم ،ملڪا صدام ڪرد . -پناه -بلہ؟ -میاے -جانم -خان داداش ما گلوش گیره -ڪدوم خان داداشت؟ -نترس محمد حسن -واقعا؟ بہ ذوقم خندید و بعد یواشڪے بہ خونہ نگاه ڪرد. -ڪیہ؟ -باورت نمیشہ پناه -بگو -خب ..نگاه -دروغ نگو -بہ جان خودم -خودش گفت؟ -نہ بابا -پس از ڪجا فهمیدے؟ -هر وقٺ میبینتش هول میشہ داداشم خنده اے میڪنم ،فرشتہ خانوم جلو میاد :دخترا بیاین -الان میایم -خب من چے ڪار ڪنم؟ -ببین علف بہ دهن بزے خوش میاد؟ -باشہ وارد خونہ میشیم ،پام رو دوباره روے فرش دستباف میزارم ،با محیا سفره هفت سین رو میچینیم .ڪنار سفره میشینیم ،محمد حسین شروع میڪنہ بہ قرآن خوندن ،با همان صداے خوبش ،یاد آهنگ خوندش میفتم ڪنار حوض ..دعا میڪنم محمد حسین خوب شہ ،پسر پاشا اینا سالم باشہ ،نگاه و محمد حسن بهم برسن و خوشبخت شن ،درد زانوهاے فرشتہ خانوم خوب شہ ،مامان بہنوش مثل این چہار سال عاشق بہروز خان باشہ،بہروز خانے ڪہ وقتے بہش گفتم محمد حسین رو دوست دارم ڪنار اومد باهام .حتے براے محیا ..دعا ڪردم مثل من زندگے سختے نداشتہ باشہ 💐پایان💐 ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
Hamed Zamani Sobhe Omid 320.mp3
10.23M
🌼🍃🌼 03:35 ●━━━━━━─────── ♾ ⇆ㅤㅤ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤㅤ↻ {..صبحت بخیر🌷😍 آقای خوبیهاااا🍃🌼 🌼🍃🌼
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
اَلسَّلامُ عَلَيْكمَ يا بَقِيَّةَ الله ✋ بوی‌نرگس می‌دهد هرصبح انگارے ڪه‌یار ... هر سحر از ڪوچه‌ے دلتنگی ‌ام رد می‌شود ... هرڪه می‌خواند "فرج" را تا سرآید ‌انتظار ... شامل الطاف بی‌پایان ایزد می‌شود. °{{ أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🤲 }}° 🇮🇷
[🌱] ✍🏽 وســـــط جاذبہ ے این همـہ رنـگ نوڪرٺ تا بـہ ابد 🌸 شماسٺ بے خیـــال همـــہ ے مــــــــردم شہــــــر 💚 آقا بہ خدا تــــنگ شمـاســٺ
🔆 🙍🏻‍♂️ پسری، با اخلاق و نیک‌ سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می‌رود، 👴🏻 پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی‌دهم! 👨🏻‍🦱پسری پولدار اما بدکردار، به خواستگاری همان دختر می‌رود، 👴🏻 پدر دختر با ازدواج موافقت می‌کند، و در مورد اخلاق پسر می‌گوید: ان‌شاءالله خدا او را هدایت می‌کند! 🧕 دختر گفت: پدرجان مگر خدایی که هدایت می‌کند با خدایی که روزی می‌دهد فرق دارد ؟! 🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷
🍭 خیلے مواظب باش که به چی فڪرمیڪنۍ! چون افڪارتوزندگیِ توروپیش میبرن☺️! 🍃•😌√