هدایت شده از ▫
🌸🍃
الهي به اميد تو🍃🌹
اغاز میکنم...✨
♥️🍃مرابه سوی خودت..
هدایت فرما✨
🦋🍃
#شهید_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
#انتخابات_امریکا
•••
ای پـادشه خوبـــــــان
داد از غـــــــم تنهــایے
دل بی تو به جان آمد
وقت است که باز آیے
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃
#شهید_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
#انتخابات_امریکا
هدایت شده از ▫
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂سراپا وسعت دریا گرفتند....
همان مردان که در دل جا گرفتند
🍂تمام خاطرات سبزشان ماند
به بام آسمان مأوا گرفتند....
🍃 باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🍃
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#شهید_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
نترس از خودت و از موانع درونت که بهت میگه نمیشه
همه چی یهو میتونه عوض شه ، جوری که اصلا شبیه قبل نباشه ...
فقط قول بده به خودت قول بدی تا رسیدن به چیزی که میخوای جاااا نزنی ....
☕️ #انگیزشی
#شهید_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
#انتخابات_امریکا
🖤یافاطمه زهرا🖤:
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 4⃣
ابراهیم را کم میدیدم.صبح ها بعد از تمام کارهایی که باید می کرد، با نیروهای دیگر می رفت پاکسازی مناطق اطراف. خیلی زود رفت جزو نیروهای نظامی.
تا اینکه من حصبه گرفتم، مثل خیلی های دیگر، به خاطر آلودگی منطقه. حال من از همه بدتر بود. طوری که رفته بودم توی اغما.
همه ترسیده بودند،ابراهیم از همه بیشتر.
دکتر گفته بود :اگر بهتر نشد، باید سریع برسانیدش تهران یا اصفهان. این جا ماندن ممکن ست به قیمت جانش تمام شود.
توی بیمارستان تنها بودم. البته بچه ها می آمدند عیادتم. منتها تنهایی ام پر نمی شد. آن روزها انتظار هر کسی را داشتم جز ابراهیم. دوبار تنها آمد. هیچ وقت نیامد تو. می ایستاد دم در گزارش می داد،چند نفر کشته شدند، چند نفر اسیر گرفتیم، چه جاهایی آزاد شده، از همین حرف ها. بعد می رفت.
ته دلم می خندیدم.
بعدها بهش گفتم :
"مگر من فرمانده ات بودم که سریع می آمدی بهم گزارش می دادی؟؟ "
می خندیدیم.
یکی را فرستاد بیاید ازم بپرسد این انگشتری که دستم است، قضیه اش چی هست.
خیلی بهم برخورد که یک پسر جوان رو فرستاده تا ازم بپرسه، چرا انگشتر عقیق دستم ست. برخورد تندی کردم.
آن روز ها من از ابراهیم داغ تر بودم، ترجیح می دادم آن جا توی آن منطقه خطرناک باشم و شهید شوم، تا این که در دنیا بمانم و ازدواج کنم. هر کس پا پیش می گذاشت جواب همیشگی را می شنید : " نه ".
از این حرفها خسته شده بودم،صبح یکی از روز های ماه رمضان، مهر همان سال، بعد از نماز، بدون اینکه به کسی بگویم، ساکم را برداشتم رفتم ایستگاه مینی بوس های کرمانشاه، حرکت کردم به سمت اصفهان.
می خواستم خیلی چیزها را فراموش کنم.
دیگه خیالم راحت بود که تا آخر عمر او (ابراهیم) را نمی بینم...
#شهید_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
#انتخابات_امریکا