مردمانی که در زمان غیبت مهدی (عج) به سر می برند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور وی هستند،از مردمان همه زمان ها برترند .
👤امام سجاد(ع)
#أللّهُمَعَجِّلْلِوَلِیّّکَاْلْفَرَجْ🌸
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎#خر_سلطان_جنگل_شد!
خر همه ی حیوانات را مجبور کرد که ساعت ۶ صبح بیدار شده و ۶ عصر بخوابند!در هنگام توزیع غذا دستور داد که هر کدام از چارپایان و پرندگان و سایر حیوان ها فقط حق دارند ۶ لقمه غذا بخورند.وقتی خواستند پینگ پنگ بازی کنند، هر تیم ۶ بازیکن داشته باشد، و زمان بازی نیز ۶ دقیقه باشد.
کارها خوب پیش می رفت و خر قوانین ششگانه یی وضع کرددر یک روز دل انگیز پاییزی، خروس ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه صبح بیدار شد و آواز خواند.خر خشمگین شد و در یک سخنرانی جنجالی گفت:قوانین ما از همه قوانین دیگران کامل تر است و خروج از اینها و تخلّف از قانون های ششگانه جرم محسوب و منجر به اشدّ مجازات می شود، و طی مراسمی خروس را اعدام کرد. همه ی حیوان ها از اعدام خروس ترسیدند و از آن پس با دقّت بیشتر قوانین را اجرا می کردند.
بعد از گذشت چندین سال، خر بیمار شد و در حال مرگ بود.شیر به دیدارش رفت و گفت: من و تعدادی دیگر از حیوان ها می توانستیم قیام کنیم، ولی نخواستیم نظم جنگل به هم بریزد، حال بگو علّت ابلاغ قوانین ششگانه چه بود؟ و چرا در این سال ها سختگیری کردی؟
خر گفت:حالا من به خاطر خرّیت یک چیزهایی ابلاغ کردم،
شماها چرا این همه سال عین بُز اطاعت کردید؟
🦋👌🌼👌🌺👌🌸👌🦋👌🌷👌♥️👌🌹👌🦋
📚#داستان_کوتاه
مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز پسرم را وادار به انجام نمازهایش در مسجد بکنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم....! عروس جواب داد: مادر داستان سنگ و گنج را شنیدهای؟ میگویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد.
مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم. مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود.... مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود؛ گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است. مرد گفت: چه میگویی من نود و نه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی!
مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند، مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم و دومی گفت: همهی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم... قاضی گفت: نود و نه جزء آن طلا از آن مرد اول است، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمیتوانست به تنهایی سنگ را بشکند.
و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم...! چه عروس خوش بیان و خوبی، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد و نگفت: بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم. بدین گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است.... اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه میگیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود میدانند کم نیستند. اما خداوند از مثقال ذرهها سوال خواهد كرد.
#کرونا 😷
#ما_ملت_امام_حسینیم 🚩
#عید_بیعت 🎊
#ࢪمآن های عاشقــ❣ـانه مذهبی
❣ @repelay ❣
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ
دل تنگم آه ای سامرا🥀🍂
🎙 با نوای: #حاجمیثممطیعی
🔰 با زیر نویس عربی
🏴 ویژه شهادت #امام_حسن_عسکری (علیه السلام)🥀
التماس دعا✋🍂
🏴آجرک الله یا صاحب الزمان 🏴
🏴 آجرکاللهیاصاحبالزمان 🏴
🥀امشب که صاحبِ عزایت زهراست
🥀 چشم همه از غم تو دریا دریاست
🥀داغ تو شکست قامت عالم را
🥀تو رفتی و «سُرَّ مَن رَأی» بی معناست
🏴 #شهادت_امام_حسن_عسکری(علیه السلام)
تسلیت باد🏴
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #شهادت_امام_حسن_عسکری(ع)
🌴خوشی باهات کرده چرا قهر
🌴روضه ام اینه تا ابدالدهر
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
#امام_حسن_عسکری ع🥀🏴
#تسلیت_امام_زمانم 🥀🏴
#کرونا 😷
✍مرحوم آيت الله شيخ محمّد تقي انصاري مي فرمودند :
روزی در حرم امام رضا عليه السّلام ، به محضر #علاّمه_طباطبايی رسیده و با عطش خاصي از ایشان پرسیدم : از آن چیزهایی که اهل البیت علیهم السلام به شما عنایت فرموده اند ، نکاتی را بیان بفرمایید . آن جناب ابتدا خودداری کردند اما ايشان را به امام رضا قسم دادم ، و در اثر آن فرمودند : چیزهای زیادی اهل البیت علیهم السلام عنایت فرموده اند که تنها دو مورد را به شما می گویم :
اوّل اين که : هر گاه نماز می خوانم ، روحم در بالاست و جسم خود را که در حال نماز است ، مشاهده می کنم و در حقیقت روحم از بدنم جدا می شود . دوم اینکه : مدتی است که شب ها نمی توانم بخوابم ، زیرا می بینم همه ی اشیاء مشغول ذکر خدا هستند و با مشاهده ی آن وضع ، از خوابیدن حیاء می کنم .
.
فرمود : و إن من شی ءٍ الّا یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم
و هیچ موجودی نیست جز آنکه تسبیح و حمد او می گوید ولی شما تسبیح آن را نمی فهمید.
سوره ی اسراء / 44
📚منبع : ز مهر افروخته ، ص 204
#امام_حسن_عسکری ع🥀🏴
#تسلیت_امام_زمانم 🥀🏴
#کرونا 😷
هدایت شده از رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🌺👌پناه دختریه که پدرش برای چشم و هم چشمی میخواد به کسی بدتش که پناه ازش خوشش نمیاد برای اینکه بااون پسر ازدواج نکنه هر کاری میکنه.....🍂
👌ریپلای پارت اول👇
🌺 eitaa.com/repelay/1641
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
#ࢪمآن های عاشقــ❣ـانه مذهبی
❣ @repelay ❣
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_بیستم
تفنگ رو روے گیجگاهم میزارم ،مجید با وحشٺ نگام میڪنہ ولے من ڪوتاه نمیام ،ڪمے جلو میاد صداے سرهنگ رو از پشت تلفن مے شنیدم :چے شده مجید؟با توام
-چے ڪار میڪنے محمد حسین
-جلو نیا
-محمد حسین دیونہ شدے؟
-آدرس رو بده مگر نہ خودم رو مے ڪشم
-آدرس چے؟
-آدرس محضر
-محضر چیہ؟
-بہ خدا شوخے ندارم مجید خودم رو مے ڪشم
-باشہ...باشہ
جلو میاد،مے دونستم سعے داره تفنگ رو ازدستم بگیره پس داد میزنم جلو نیا،سرهنگ هنوز بے خیال نشده بود.یڪسره تڪرار مے ڪرد چے شده مجید ،مجید هنوز داشت جلو میومد داد میزنم کہ جلو نیا ولے فایده نداره ،تفنگ رو جلو تر میارم دستم رو روے ماشہ میزارم .
-بہ خدا میزنم
-باشہ...باشہ
-آدرس رو بده
-من نمے دونم
-دروغ نگو
گوشے رو بالا میاره و ڪنار گوشش مے گیره:سرهنگ محمد حسین با شما ڪار داره ...میزنہ رو بلند گو:بپرس
-محمد حسین بگو
-سرهنگ بہ مولا قسم اگہ آدرس محضر رو ندے مے ڪشم خودمو
-چے میگے محمد حسین؟
-سرهنگ شوخے ندارم بہ خدا مے ڪشم خودمو
-خیل خب باشہ مے فرستم براے مجید
گوشے رو قطع مے ڪنہ صداے بوق بوق ممتد قطع شدن تلفنش مے پیچہ توے گوشم و آزارم میده ،دلم میخواسٺ این تفنگ بے هوا شلیڪ مے ڪرد و من مے مردم واقعا مے مردم
-بہ خدا تو یہ دیونہ اے
صداے اس ام اس گوشے مجید بلند میشہ .نگاهے بہ صفحہ گوشیم مے ڪنم :بیا آدرس رو فرستاد با حقارٺ نگام میڪنہ ولے اون چے مے دونست از این دردے ڪہ من مے ڪشیدم ،دوباره داد میزنم:سوئیچ و گوشے رو بده
گوشے و سوئیچ رو سمتم مے گیره اشاره اے بہ تفنگ میڪنہ ڪہ یعنے بده بہ من ولے من بے توجہ در خونہ رو باز ڪردم حس اسیرے رو داشتم ڪہ بعد از سال ها بلخره آزار شده و از دسٺ ڪرڪسے فرار ڪردم سوار ماشیݧ میشم ،مجید پشت سرم مےدوئہ ولے نمے رسہ ،ڪادر بہم میزدے خونم در نمے اومد .امروز زمین و زمون رو بہم میدوزم دیدم ڪہ مجید مضطر دنبالم میڪنہ ولے تاثیرے نداره ،نگاهے بہ آدرس میڪنم پام رو روے گاز میزارم .تاثیر این قرصم پریده بود .محڪم بہ فرمون میڪوبم ،احساس میڪردم ڪلے خون تو رگام اشباع شده و قصد حرڪت نداره ،دوباره قفسہ سینہ ام درد گرفت مثل تمام این دوسال ڪہ شڪستگیش درد مے گرفٺ .جلوے محضر پارڪ میڪنم سریع بیرون میام پلہ ها رو بالا میرم ،در رو باز میڪنم،ڪل جمع بر میگردن سمتم .عاقد هم بہ سمتم بر میگرده ولے با چہ خبرتہ آقا بے خیال بقیہ حرفش میشہ و ادامہ میده ،چشاے همہ خیره بود بہ من ،نگاه پر از بہت همہ !جلو میام ،دیگہ حرفاے عاقد رو نمے شنوم ،فقط بہ زنے ڪہ سہم من بود نگاه میڪنم .مامان فرشتہ خشڪش زده ، ملڪا هم ڪنار پاشا وایستاده شنیده بودم عقد ڪردن ،همہ بودن آقا بہروز ،بہنوش خانوم و نگاه خانوم .جلو میرم سلمان رو از روی صندلے بلند میڪنم ،نمے دونم چرا تمام این خشم ها رو سر سلمان خالے میڪنم ،چہ گناهے داره رو نمے فہمم ،فقط ڪتڪ میزنم ،بدبخت وقٺ پیدا نمے ڪنہ از خودش دفاع ڪنہ .پاشا سعے داره جدام ڪنہ .مامان سلمان جلو میاد :چہ خبره اینجا؟
روے زمین میشینم و نگاهے میڪنم بہ سلمان خونین و مالے .عاطفہ خانوم جلوے مامان وایمیستہ : این مگہ شہید نشده بود؟
توان ایستادن نداشتم همونطورے میخزم و میرم ڪنار پناه ،چادرش رو بالا زده بود و با بہت و اشڪ نگام میڪرد .
-با شماهام یڪے بگہ اینجا چہ خبره
مامان فرشتہ رو زمین میفتہ ،ملکا با عجلہ ڪنارش میشینہ : چے شد ؟ مامان
ڪنار مامان میرم ،با اشڪ نگاش میڪنم چقدر پیر شده بود !
🌺🍂ادامه دارد.....
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_بیست_یکم
*پناه*
صداے نازڪ زن ڪہ مدام پیج میڪرد اعصابم رو خرد میڪرد ،نگاهے بہ سرم فرشتہ خانوم میڪنم ڪہ قطره قطره رو بہ دستش تزریق میشد ،چشاش بستہ بود ،نگام نمے ڪرد .نمے دونم اینے ڪہ من مے بینم ڪابوسہ یا رویاسٺ ،نمے فہمم الان خوشحال باشم یا ناراحت ،شاڪر باشم یا ... از وقتے دیدمش دارم گریہ مے ڪنم ،باورم نمیشہ اصلا باورم نمیشہ ،دلم میخواد از این رویا بیدار شم .حالا سلمان رو چے ڪار ڪنم؟ چے بہ خانواده ش بگیم چطور تو محل سرمون رو بالا بگیریم .بیرون نشستہ ،سرش رو بین دستاش گرفتہ ،مے دونم حرف هاے پاشا آرومش نمیڪنہ ،راضیش نمے ڪنه ولے منم ترجیح میدم با این عصبانیتم حرفے نزنم بہش مگر نہ خدا میدونہ چہ بلایی سر خودم و خودش میارم مے دونم این حرفا رو آخر نمیذارم تو وجودم بمونہ بہش میگم ،فرشتہ خانوم چشاش رو باز میڪنہ ،چشم هاے عسلیش رو میدوزه بہ چشم هاے من .مے خواد بلند شہ نمیزارم.
-محمد حسینم ..محمد حسین ..خودم دیدمش ...خواب بود یا رویا؟
-هیچ ڪدوم
گریہ میڪنہ ،ڪل بدنش مے لرزید:ڪجاست؟دیدے بلخره میاد ..صداش ڪن
از جام بلند میشم ،جلوے چار چوب در وایمیستم ،سنگینے نگام رو احساس میڪنہ سرش رو بلند میڪنہ ،نگام رو ازش میدزدم ،پس اون مردے ڪہ بہش گفتم بے غیرت تو بودے؟ سرد و بے عاطفہ میگم:فرشتہ خانوم ڪارت داره
از جا بلند میشہ ،چشم هاش ڪاسہ خون بود ،مگہ این مرد عاطفہ هم داره؟ مگہ این مرد مے تونہ گریہ ڪنہ .ازت دلم پره پسر حاج محمود خیلے پرم .جلو میره و ڪنار تخت میشینہ .فرشتہ خانوم نمے دونہ چے ڪار ڪنہ .حتے نمی دونہ خوشحالہ یا ناراحتہ .محمد حسین دستش رو بوس میڪنہ .
-خودتے؟..محمد حسین منے؟...ڪجا بودے تو ...ڪجا بودے سید؟
گریہ مے ڪرد اگہ بگم بیشتر از زمانے ڪہ خبر شہادتش رو دو افسر زن پلیس دادن، بیشٺر دروغ نگفٺم .
-تمام این مدٺ نگفتے مادرت مے میره زنده میشہ ...محمدم ڪجا بودے تو آخہ ؟ چے میخوردے؟ چے مے پوشیدے ؟ چند بار سرما خوردے؟
اونم گریہ میڪرد پا بہ پاے فرشتہ خانوم با سر پایین
🌺🍂ادامه دارد.....
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🌸🧡
با تو
بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون...♥🍁
https://eitaa.com/joinchat/3656712247Cb012f50ee4
🌿کانالی عاشقانه و مذهبی😍
#پیشنهاد_بشدت_ویژه☺️👌
آدم دلش غش می کند
واسه دوستت دارم؛شنیدن های بی هوا...♥
https://eitaa.com/joinchat/3656712247Cb012f50ee4
#پیشنهاد_بشدت_ویژه☺️👌
#از_قرآن_بپرس
✍🏻چگونه می شود بعضی علیرغم اینکه ماهیت شیطان را می دانند، نه تنها فریب می خورند که خود پیش قدم دوستی با شیطان می شوند و به جای عقل، میل و دل و آزادی را دلیل این دوستی و همراهی معرفی می کنند؟ این چنین افرادی چگونه و چه وقت هوشیار می شوند؟♨️
🍃وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَـٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿٣٦﴾ وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ ﴿٣٧﴾ حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ ﴿٣٨﴾🍃
💥و هر كس از ياد [خداى] رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مىگماريم تا براى وى دمسازى باشد. (۳۶) و مسلماً آنها ايشان را از راه باز مىدارند و [آنها] مىپندارند كه راه يافتگانند. (۳۷) تا آنگاه كه او [با دمسازش] به حضور ما آيد، [خطاب به شيطان] گويد: «اى كاش ميان من و تو، فاصله خاور و باختر بود، كه چه بد دمسازى هستى!»⚡️
📚سوره مبارکه زخرف – آیات 36 تا 38
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_بیست_دوم
*محمدحسین*
سرهنگ جلو میاد ،نگاهے بہ من میڪنہ نگاهے ڪہ واقعا ترسناڪ بود ،قلبم شڪستہ بود ،خیلے ناراحت بودم ،ڪل وجودم پر از حرص بود،توقع شنیدن این حرف ها رو نداشتم .بلند میشم و دوباره مثل مجرما راهے اون خرابہ میشم .میشنوم ڪہ سرهنگ قصد صحبٺ با پناه رو داره ،دوباره وایمیستم .
-شما هم تا چند وقت تا بہتون اطلاع ندادم از خونہ بیرون نمیایݧ خواهش میڪنم مثل محمد حسین لجباز نباشین مثل حالا ڪہ جونش تو خطره
پناه نگران نگام میڪنہ ولے دوباره سریع چہره اش رو برگردوند ،نمے دونم چرا ڪوتاه نمیاد .منم بد ڪردم ،اونم بد ڪرده بہتره ڪہ ڪوتاه بیایم .
عمر ما را مہلٺ امروز و فرداے تو نیسٺ
من ڪہ یڪ امروز مہمان توام فردا چرا؟
دلم میخواد برم امامزاده صالح مثل بچگے ها وقتے چادر مامان فرشتہ رو مے گرفتم و با هم مے رفتیم امامزاده صالح ،مامان چطور از امامزاده در خواسٺ مے ڪرد ڪہ بابا سالم بر گرده و بعد از شیمیایے شدنم ڪلے از امامزاده صالح مے خواسٺ ڪمتر درد بڪشہ ،مجید دوباره دستم رو مے ڪشہ .بر میگردم سمتش ،فڪر مے ڪنہ دوباره میخوام قاطے ڪنم .
-ببخشید مجید خیلے اذیتت ڪردم
-این چہ حرفیہ مرد،وظیفمہ
صداے مامان فرشتہ را مے شنوم ،بہ عقب بر میگردم از دیوار گرفتہ جلو میاد ،خودم میرم مقابلش ،دوباره اشڪش جارے میشہ .
-ڪجا میرے؟
-باید برم
-بعد این همہ سال میشہ نرے؟
-نہ مامان فرشتہ
-محمد حسینم ...اے ڪاش بیشتر مے موندے
-مامان فرشتہ میشہ حلالم ڪنے؟
-مگہ چہ ڪار بدے ڪرده ؟
-خیلے اذیتت ڪردم مامان
-این چہ حرفیہ عزیز دلم
دستش رو توے جیبش ڪرد و یڪ گردنبند چرمے کوچیڪ رو در آورد بہ سمت من گرفت : اینو بنداز دور گردنٺ ،دعاسٺ
گردنبند رو مے گیرم ،پلاڪے رو هم سمتم مے گیرد :اینم پلاڪ باباتہ همیشہ با خودت ببر
-چشم
بہ سمت در راه میفتم ڪہ دوباره صدام میزنہ بر میگردم :مواظب خودت باش
-چشم
سوار ماشیݧ میشم ،سرهنگ جلو میشینہ و من عقب ،مجیدم پشت فرمون ،سرهنگ بدون اینڪہ برگرده ،شروع میڪنہ بہ سرڪوب ڪردن
-محمد حسین چرا حرف گوش نمیدے؟ بہ خدا بہ فڪر توام ،محمد حسین چرا ڪوتاه نمیاے؟ چرا تو خونہ بند نمیشے؟ من از دست تو چے ڪار ڪنم؟ الان جون خانواده تم تو خطره
-سرهنگ داشتن زنم رو ازم مےگرفتن
- فڪر مے کردے من میذاشتم؟
-دیگہ میخواستین چے ڪار ڪنین سر سفره عقد؟
-محمدحسین من...
-سرهنگ دیگہ بریدم ،مے خوام برم پیش تیمور ،تیمور منو بڪشہ یہ جہان راحت بشن
-اگہ قرار بود ببرنت همون دوسال پیش مے بردن
-اے کاش دوسال پیش مے مردم
سڪوت ماشین رو پر میڪنہ ،مطمئن بودم حضورم واقعا باعث اذیت شدن دیگرانہ
-فردا میرم و همہ ماجرا رو براے خانواده ات توضیح میدم
سرم رو تڪیہ میدم بہ صندلے چشام رو مے بندم و بہ با او بودن فڪر مے ڪردیم .
🌺🍂ادامه دارد.....
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_بیست_سوم
*دوسال پیش تصادف محمد حسین
»»سوم شخص مفرد ««
دلش شڪستہ بود ،دلش میخواسٺ پناه از زیر قرآن ردش ڪنہ و آیة الڪرسے بخونہ ولے نڪرد هیچ ڪدوم را نڪرد ،اصلا نفہمید ڪے مے رود و ڪے میاد .برف آروم آروم مے بارید و بہ شیشہ میزد ،ڪمے زیپ ڪاپشن رو بالا تر میڪشہ .
سوار همون ماشینے بود ڪہ پناه بہش مے گفت:داغون جان .زمین لیز بود ،پاش رو روے گاز فشار میده ماشین از روے زمین ڪنده میشہ بہ تابلو نگاه مے ڪند تا مقصد خیلے مونده بود ،خستہ بود ،ڪلافہ بود ولے نہ زمان ایستادن داشت و نہ ڪسے بود ڪہ با محبت براش چایے بریزه .گوشیش زنگ میخوره ،گوشے رو بر میدارد ،نام سرهنگ روے گوشے نقش بستہ بود ،گوشے رو بر میدارد ڪنار گوشیش مے گیره .
-سلام
-محمد حسین برگرد
-چرا؟
-بعدا میگم بهت برگرد
نورے مستقیم توے چشمش میزنہ ،احساس میڪنہ الان ڪور میشہ براے خلاصے از نور فرمون رو مے چرخونہ ڪہ ناگہان صداے بوق ڪر ڪننده ڪامیونے رو میشنوه از شانس بدش زمین لیز بود تمام سعیش رو میڪنہ ڪہ داغون جان رو ڪنترل ڪنہ ولے اثر نداره و بعد صداے تیز ڪامیون ڪہ بہ داغون جان خورده و داغون ترش ڪرده ،احساس میڪند تمام مغزش با تمام قدرت بہ جمجمہ اش میخورد .
گرمے خون رو روے صورتش و شورے خون رو توے دهنش احساس میڪنہ ،سوزے ڪہ بہش میخوره نشون میده ڪہ در باز شده نہ توان بلند ڪردن سرش رو داشت و نہ چیزے میدید تمام مردمڪ مشڪے چشمش تارشده بود ،صداے الو الو سرهنگ بلند بود ،ڪسے خم میشہ و گوشے رو بر میداره
-سلام سرهنگ این اولین قربانے بہت پیشنهاد میڪنم ڪہ این ماجرا رو ادامہ ندے
بعد هم در رو مے بینده و صداے موتورش بلند میشہ .توان دیدن نداشت، دردے میون جونش میپچہ و بعد دیگہ چیزے نمے فهمہ .راننده ڪامیون با بہت نگاهے بہ ماشین میڪنہ خدا رو شڪر زنجیر چرخ داشٺ و تونستہ بود سرعتش رو ڪم تر ڪنہ .از ماشین پیاده مے شود اگہ مرده باشہ چے؟ خدایا خودٺ ڪمڪم ڪن ازت خواهش میڪنم ،ڪنار ماشین مے ره ،در رو باز میڪنہ و نگاهے بہ مرد جوون میڪنہ دلش هرے مے ریزه
_آقا ...آقا صدام رو میشنوے؟تو رو جون جدت
تاثیرے ندارد،گوشے رو در میاره با دست و پاے لرزون شماره ۱۱۵ رو مے گیره ،خدایا ازت خواهش میڪنم نجاتش بده ! بدبختم نڪن .چقدر جوون بود خدا ڪنہ دعاے مادرش بگیره و زنده بمونہ ،طولے نمے ڪشہ ڪہ ڪلے ماشین براے فضولے وایستاده بودند .صداے بوق و آژیر آمبولانس اونہا رو از ماشین جدا میڪنہ..
🌺🍂ادامه دارد....
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
لذت شعر بهآن است که والا باشد
هدف شعر ظهور گل زهرا باشد
جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان
علت هستی ما حضرت مولا باشد ..
#یااباصالحالمهدی 🍃🌼🍃
#عید_بیعت 🎊💐🎊
#آغاز_امامت_امام_زمان عج🍃🌼🍃
🌷پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله):
خداوند به وسیله او(مهدی موعود) دروغ را بزداید و سختیهای روزگار را برطرف نماید و طوق بردگی(شیاطین) را از گردنهای شما بیرون آورد.
📗بحارالانوار ج۵۱ ص۷٥
#یااباصالحالمهدی 🍃🌼🍃
#عید_بیعت 🎊💐🎊
#آغاز_امامت_امام_زمان عج🍃🌼🍃
❤️ چرا مادر ها زودتر از مردان پیر میشوند
✍ مرحوم آیت الله مجتهدی ره:
در رحم مادر، خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند.
و خداوند روزی جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او میرساند...
پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند، از غذای جنین چیزی کم نمیشود، چون او مواد لازمش را از دندانها و استخوان مادر تأمین میکند
و به همین دلیل است که مادران با پیشروی در سن، دندان و پا و زانو درد میگیرند، و در آخر میگویند: زن زودتر از مرد پیر میشود..
🌷اگر آدم ها بدانند که مادرشان بخاطر آنها استخوانش آب میشده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند.
#یااباصالحالمهدی 🍃🌼🍃
#عید_بیعت 🎊💐🎊
#آغاز_امامت_امام_زمان عج🍃🌼🍃
••🌿🌸🌿••
•| توى حرفهاتون كه اِبراز علاقه ميكنين، دقت كنين.
بعضى وقتها، با بىاهميتترين حرفى كه فكرش رو ميكنين ارزشى نداره، حالِ طرفتون انقدر خوب ميشه و خوشحال ميشه كه از داشتنتون، به خودش ميباله.
حتى اگه يه "دوستت دارم" يهويى باشه.🌿🌼⏰
+طاها رحيميان|•
#پروفایل_دخترونه
#مهربون_باشیم🌾🌼
✨﷽✨
🌼سوزن و انار
✍️از یکى از ستارگان علم و فضیلت حکایتى نقل شده که آیات و روایات و تجربه نیز، با آن مطابقت دارد: این دانشمند اسلامى در مسجد جامع اصفهان نماز مى خواند. شبى پسرش را با خود به #مسجد آورده بود. پسر از ورود به مسجد خوددارى کرد و در حیاط مسجد نشست . پس از رفتن پدر، به مشک آبى که در حیاط مسجد بود، سیخى فرو برد و با آبى که از آن مى ریخت ، بازى مى کرد!
پس از پایان نماز، پدر از این موضوع خبر یافت و بسیار ناراحت شد، به خانه رفت و به همسرش گفت : من در تغذیه و رعایت آداب و رسوم اسلامى ، پى و پیش از انعقاد نطفه و در دوران کودکى فرزندمان سعى تمام کرده ام ، ولى عمل امروز این کودک ، نشانگر تقصیر یکى از ماست . مادر گفت : یاد دارم که در هنگام باردارى به منزل همسایه رفته بودم که درخت انار آنها توجه مرا به خود جلب کرد، به یکى از انارها سوزنى فرو بردم مقدارى از آب انار را چشیدم !
🔅آرى ، غذاى حرام و شبه ناک در هر دورانى از زندگى ، اثر نامناسب بر انسان مى گذارد و در رفتار او بروز خواهد کرد و مى بینم که سوزنى که مادر، در دوران باردارى به انار درخت همسایه فرو کرده ، در تکوین شخصیت کودک اثر گذاشته است!
📚خانواده در اسلام / ۱۶۱
#یااباصالحالمهدی 🍃🌼🍃
#عید_بیعت 🎊💐🎊
#آغاز_امامت_امام_زمان عج🍃🌼🍃