eitaa logo
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
1.9هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
294 ویدیو
113 فایل
﷽ هر روز بیشـــــــتر از دیروز💞🌸 ❣️دوستت دارم❣️ بی اجازه کپی نکن حتی شما دوست عزیز 🌺 #کپی_بالینک_کانال ارتباط وتبلیغات @Ad_noor1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
موسم وصل دل و دلبر مبارڪ شــادی دلہای غم‌پرور مبارڪ بہ تمــام خلـــق دو عــالـــم جشن دامـادی پیغمبــر مبارڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 عجیب است فرانسوی ها که در تولید عطر معروف هستند هنوز نمیدانند وقتی شیشه عطری را بشکنی بویش بیشتر در فضا می پیچد...این را بدانید که با اهانت به پیامبر اکرم ﷺ بوی آن شیشه عطر را در همه جا پخش کرده اید. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌹 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
⚫️داستانهای پیامبر اکرم (ص): جواب پیامبر به پیک مستمندان انس بن مالك گفت مستمندان مردى را به عنوان پيك خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرستادند. وقتى كه شرفياب شد عرض كرد من از طرف بينوايان پيامى دارم . حضرت فرمود مرحبا به تو و دسته اى كه از طرف آنها نمايندگى دارى. ايشان طايفه اى هستند كه من آنها را دوست دارم. عرض كرد فقرا مى گويند يا رسول الله ثروتمندان تمام حسنات را برده اند به حج مى روند كه ما قادر نيستيم . اگر مريض ‍ شوند زيادى اموال خود را مى فرستند تا بر ايشان ذخيره باشد. فرمودند به بينوايان بگو هر فقيرى كه صابر و شكيبا باشد سه امتياز دارد كه ثروتمندان ندارند. 1. در بهشت غرفه هايى است كه بهشتيان چشم به آنها مى اندازند همانطورى كه مردم ستارگان را تماشا مى كنند وارد آن قصرها نمى شود مگر پيغمبر، مستمند يا شهيد بينوا و يا مومن فقير. 2. نصف روز قبل از اغنياء داخل بهشت مى شوند كه طول آن نصف پانصد سال است . 3. هرگاه ثروتمندى بگويدسبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و فقيرى هم همين ذكر را بگويد ثواب غنى معادل فقير نمى شود اگر چه ده هزار درهم هم انفاق كند. اين سبقت در ساير كارهاى نيك و عبادات محفوظ است . پيك بازگشته به آنها خبر داد همه گفتند به اين وضع راضى شديم .(1) 📚1- انوار نعمانيه، ص 332 و اثنى عشريه . 📚آگاه شویم، حسن امیدوار، جلد هشتم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐💐💐💐
ازشیخ هادی نجم آبادی پرسیدند: کدام موسیقی حرام است؟ جواب داد: آن موسیقی حرام است ک ازصدای کشیده شدن کفگیر برته دیگ پلو همسایه غنی برخيزدو ب گوش اطفال گرسنه همسایه فقیر برسد! ‎‌‌‌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🌺👌پناه دختریه که پدرش برای چشم و هم چشمی میخواد به کسی بدتش که پناه ازش خوشش نمیاد برای اینکه بااون پسر ازدواج نکنه هر کاری میکنه.....🍂 👌ریپلای پارت اول👇 🌺 eitaa.com/repelay/1641 ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌ های عاشقــ❣ـانه مذهبی ❣ @repelay
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 آنچہ گذشت : محمد حسین تصادف خیلی بدے داشت.بہ سرهنگ خبر میدن ،سرهنگ میاد و محمد حسین رو میبینہ و اجازه عمل میده سلام نمازش رو میده ،چرا انقدر طول ڪشیده ،نڪنہ خبر خوبے پشٺ اون در نحس باشہ ؟! روبہ قبلہ دعایے میڪند .خدایا خودٺ ڪمڪش ڪن ...انگار واقعا پسر خودتہ ،انگار تیڪہ از جونش زیر دسٺ دڪتراسٺ ،بلند میشود ،پالتو رو روے دستش میندازه ،جلوے آسانسور مے ایستد و دڪمہ رو فشار میده ،تا در ڪابین جلوش باز شود هزارتا فڪر وخیال میاد سراغش .عدد رو میزنہ ،چشماشو میبنده ،انقدر خستہ بود ڪہ احساس میڪرد الان مردمڪش میپره بیرون .از آسانسور پیاده میشہ .نگاهے بہ نوشتہ قرمز اتاق عمل میڪنہ آهے میڪشہ و روے صندلے میشینہ ،خیره میشہ بہ ساعت ! اونم خواب رفتہ بود .برعڪس او ڪہ خستہ بود ولے بے خوابے زده بود بہ سرش .ڪش و قوسے بہ خودش میده ڪہ هم زمان در اتاق عمل باز میشہ ،سیخ وایمیستد مثل زمانے ڪہ بہ مافوقش احترام میذاشت .دڪتر بیرون میاد ناگہان صداے ڪلیشہ اے دڪتر تو فیلما تو گوشش میپیچہ :ما تمام سعیمون رو ڪردیم ....طبق عادٺ همیشہ یاعلے میگہ و جلو میره . -دڪتر چے شد؟ -خدا رو شڪر عمل خوبے بود -خدا روشڪر -الان باید دعا ڪنیم ڪہ زود بہوش بیاد مگر نہ خطرناڪ میشہ -انشاء الله زود بہوش بیاد دڪتر سرے تڪون میده و میره .چند وقٺ بعد محمد حسین بیرون میاد با رنگ پریده ،خدا رو شڪر فرشتہ خانوم نبود ،سرشم باند پیچے ڪرده بودن .همراه تخت میرود ،بہ سمٺ آے سے یو میره .سرهنگ پشت شیشہ خیره میشہ .گوشے رو برمیدارد . -الو صداے گرفتہ مجید رو از پشت تلفن کہ میشنوه ڪمے عذاب وجدان میگیره . -مجید بیدارت ڪردم -نہ تازه میخواستم بخوابم -ببین قشنگ گوش ڪن ببین چے میگم -بفرمایید -این ڪہ میگم رو بہ هیچ بنے بشرے نمے گے -چشم بفرمایید -محمد حسین تصادف ڪرده -واے حالش چطوره ؟ انگار خوابش پریده باشہ .سرهنگ دوباره خیره ماند بہ محمد حسین . -گوش ڪن تو حالا ..میخوام یہ جنازه تو شڪل و شمایل محمد حسین پیدا ڪنے اگہ نتونستے سوختہ پیدا ڪن -سرهنگ -ببین فقط اطاعت ڪن -چشم -آدرس رو مے فرستم بیا اینجا فردا -چشم -چشمت بے بلا ...یا علے -یا علے این تنہا راه نجات محمد حسین بود.باید دینی ڪہ داشت رو ادا مے ڪرد ،اے ڪاش بهوش بیاد. ^.^ 🍃❤️😊 آنچه خواهید خواند: مجید ڪسے نباید بفهمہ محمد حسین زنده اس -فڪر ڪنم محمد حسین چندانم خوشش نیاد -مهم نیس مجید ساڪت میشہ و دیگہ چیزے نمیگہ ،فقط خیره میشہ بہ محمد حسین . -تو فقط دعا ڪن زودتر بہوش بیاد -باشہ سرهنگ راهے میشہ و بہ سمٺ در خروجے میره 🌺🍂ادامه دارد..... ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 سرهنگ مجید رو میبینہ جلو میاد ،مجید با استرس خیره میشہ بہ سرهنگ . -سلام سرهنگ چی شده؟ -سلام -محمد حسین کو؟ -بیا مجید همراه سرهنڱ میرود ،سرهنگ اشاره اے بہ شیشہ روبہ روے مجید مے ڪند . -اوناهاش مجید خیره میشہ بہ محمد حسین :دڪترا چے گفتن؟ -گفتن ڪہ اگہ تا هفت روز بهوش نیاد وضع بد میشہ -خب الان من چے ڪار ڪنم ؟ -جنازه رو پیدا ڪردے؟ -بلہ سرهنگ بنده خدا یہ خانواده فقیرن ،پسرشون هم سن محمد حسینہ ،بدنش سوختہ ،پول ندارن قبر بخرن گفتن حاضرن قبول ڪنن ولے پسرشون تو مزارش آروم بگیره -عجب آدمایے پیدا میشن -بلہ -مجید ڪسے نباید بفهمہ محمد حسین زنده اس -فڪر ڪنم محمد حسین چندانم خوشش نیاد -مهم نیس مجید ساڪت میشہ و دیگہ چیزے نمیگہ ،فقط خیره میشہ بہ محمد حسین . -تو فقط دعا ڪن زودتر بہوش بیاد اینجا بمون من باید برم -باشہ سرهنگ راهے میشہ و بہ سمٺ در خروجے میره.مجید نگاش رو بر میگردونہ سمت محمد حسین .روزها میگذشت و یا مجید مے اومد پیش محمد حسین یا سرهنگ .هفت روز پرشده بود دوتاشون واهمہ داشتن مے ترسیدن ،سرهنگ رفت پیش محمد حسین قسمش داد بہ مادرش زهرا ،این پسر رو نذر حضرت زهرا ڪرد . (نقل از سرهنگ) چند روز گذشٺ ، محمد حسین واقعا حال خوبے نداشت ،یہ زمانے انقدر درد داشت ڪہ ملافہ رو زیر دستش مچالہ میڪرد ،سراغ شما رو مے گرفت ،مدام ! هر بار بہ یہ بہانہ اے مے پیچوندمش ،تا اینڪہ یہ روز قاطے ڪرد . -سرهنگ خانواده من ڪجان؟ -امروز انگار بہترے -جواب سر بالا ندین سرهنگ -حالت رو مے پرسم جواب سر بالاست؟ 🌺🍂ادامه دارد..... ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
✨آیت اللہ حق شناس (ره) : باید از سفر الےالله متوقف نشوید. سفر الےالله این است کہ رابطۂ نیمہ شب برقرار باشد. آقا جون من! دائم تسویہ قلب، دائم خلوص عمل؛ رابطۂ قلبی در نیمہ شب باید برقرار باشد
🔴شخصی از حضرت آیت‌الله بهجت سؤال کرد: آقا، من فرصت نمی‌کنم که هر روز این زیارت (عاشورا) را با صد لعن و صد سلام بخوانم، چه کنم؟» 🔵ایشان راه چاره‌ای به او نشان دادند و فرموند: «زیارت عاشورای مختصره» را بخوانید. [منظور زیارتی است که در فضیلت و ثواب مانند زیارت عاشورا است، ولی صد لعن و سلام را ندارد. این زیارت در مفاتیح‌الجنان، پس از زیارت عاشورا با نام «زیارت عاشورای غیرمعروفه» آمده است. ..]
💗🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃💗 درپوشیدن خطاےدیگران، 🌸 شب باش درفروتنے، زمین درمهرودوستی همچون، خورشید درهنگام خشم و غضب، کوه در سخاوت و یاری به دیگران، رود🍃 درکنارآمدن با دیگران، دریا ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌💖🍃🌸🌹🌸🍃💖
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 از روے تخٺ بلند شد ،سرم رو ڪند و بہ سمٺ در رفت ،پشٺ سرش راه افتادم .نمے تونسٺ خوب راه بره ،جوݧ نداشٺ . -محمد حسین ڪجا ؟ -دارم میرم پیش خانواده م -صبر ڪن از دیوار گرفٺ و راه میرفت .صبر نڪرد ،یڪم سرعتم رو بیشتر ڪردم ،جلوش وایستادم . -با تواما -سرهنگ برین ڪنار -بہت اجازه نمیدم برے عصبے شد ،صداش رو بالا برد ،نگاش ڪردم مثل محمود عصبانے میشد . -سرهنگ من نمیدونم خانواده م ڪجان .اصلن اینجا ڪجاست ؟ -آروم باش -چطور آروم باشم ،میگم خانواده م ڪجان؟ -تو نمے تونے بری -چرا؟! -چون اونا فڪر مے ڪنن تو مردے -یعنے چي؟ دستش رو گرفتم ڪہ ببرمش اتاقش ولے دستش رو جدا ڪرد ،نگاهے بہ دستش ڪردم ،خون اومده بود ،اثراٺ ڪندن سرمش بود ،دستش رو برد سمت قفسہ سینہ اش و فشارش داد .اینم اثرات تصادفش بود . -گفتم چرا؟ -مجبور بودیم بہ خدا مجبور بودیم محمد حسین اونا دنبال تو ان -سرهنگ بسہ پرستار جلو میاد جملہ ڪلیشہ ایشو تڪرار میڪنہ ڪہ اینجا بیمارستان . محمد حسین از درد روے زمین میشینہ . -گفتم چرا همچین ڪارے ڪردین؟ پرستار جلو میاد:شما چرا اینجایین ؟بفرمایین توے اتاقتون -سرهنگ مادر من دق میڪنہ -باشمام زیر بغلش رو گرفٺم و رفتیم بہ سمٺ اتاق روے تخٺ خوابید و مثل جنین دور خودش پیچید رو ڪردم بہ پرستار . -حالش بده -الان دڪتر رو خبر میڪنم قفسہ سینہ شو فشار میداد و زیر لب چیزے میگفت ڪہ نمے فہمیدم ...سرهنگ رو ڪرد بہ فرشتہ خانوم و پناه خانوم:ازتون میخوام ڪہ محمد حسین رو ببخشید .نگاهے بہ چایے روے میز ڪردم ڪہ سرد سرد شده بود .از جام بلند شدم ،ڪتم رو بر داشتم ،پناه خانوم بلند شد بہ احترام ریش سفیدم:دخترم محمد حسین تو این ماجرا هیچ کارست وقتے بیهوش بود من ایݧ تصمیم رو گرفٺم .ما مجبور بودیم پناه خانوم دستے بہ لباسش ڪشیدم و سرے تڪون داد:گره هاتون رو باز ڪنین ولے قید محمد حسین رو نزن محمد حسین خیلے سختے ڪشیده رو ڪردم بہ فرشتہ خانوم : ملڪا نبود؟ -پیش پاشاسٺ -انشاء اللہ خوشبخٺ شݧ -انشاء اللہ بلند شدم بہ سمٺ در رفٺ،فرشتہ خانوم تا جلوے در همراهیم ڪرد . 🌺🍂ادامه دارد..... ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 نم نم باران بے وقفہ بہ زمین کوبیده مے شد و صداے خوشایندے ایجاد مے کرد،جلو مے روم پرده ی اتاقم رو کنار میزنم،نگاهے بہ آقا غلام مے کنم کہ از بارون فرار مے کرد.پنجره رو باز مے کنم و دستم رو زیر قطرات بارن مےگیرم.چقدر آسمون مهربون بود مهربونے خودش رو از کسے محروم نمے کرد،روے سر همہ سایہ مےانداخت،بہ همہ بارون را مے داد،با همہ مهربون بود، با همہ یہ جور بود.بر عکس آدما!آدما فقط دنبال... تقہ اے بہ در مے خوره،اجازۀ ورود میدم،نگاه بود با یہ سینے و دو لیوان. -مزاحم نیستم کہ؟ -از کے انقدر با ادب شدے؟ سینے رو روے عسلے میذاره و روے مبل میشینہ.عینک گردے کہ خیلے بهش مے اومد رو روے صورتش میزون میکنہ،پنجره رو مے بندم و کنارش مےشینم. -نسکافہ آوردم با هم بخوریم -خوب کردے یہ لیوان از لیوان ها رو بهم داد،لیوان رو بین دستاے خیسم گرفتم.دستے بہ موهاے لختش کشید و پشت گوشش انداخت. -حالا میخواے چے کار کنے پناهے؟ -چے رو؟ -شوهرت رو مے بخشیش؟ نسکافہ رو پائین میارم و نگاهے بہ لیوان میکنم،نگاه خودش ادامہ میده: -نمے خوام دخالت کنم ولے مردے کہ این همہ سال از تو سراغ نگرفتہ... -سرهنگ بهش اجازه نمے داد -خواهر من ساده نباش -نگاه من محمد حسین رو دوست دارم -اون چے؟اون تو رو دوست داره؟ -نمےدونم نسکافہ اش رو خورد و لیوان رو توے سینے گذاشت،بعد رو بہ روم نشست: -قربون اون دل شکستت برم -دور از جون گوشیم زنگ میخوره،نگاهے بہ صفحہ اش میکنم،گوشے رو بر میدارم،شماره ناشناس بود.گوشے رو کنار گوشم مے گیرم: -بلہ؟ -سلام صداے بمش پیچید توے گوشم،دلم تنگ بود براےصداش چیزے نگفتم.شاید چون مےترسیدم گریم بگیره -جواب سلام واجبہ ها -سلام نگاه سوالے نگاهم کرد،بهش اشاره کردم کہ بره بیرون،شونہ اے بالا انداخت و عزم بیرون رفتن کرد. -خوبے؟ روزه ے سکوتم رو شروع مے کنم قربہ الے العشق.صداے نفس هاش آرامش بخش بود چرا دروغ بگم؟این صدا رو دوست داشتم -قهرےخانومے؟...حق دارے!...داشتم بارون رو میدیدم یاد تو افتادم آخہ بارون خیلے دوست داشتے.هنوزم دوسش دارے؟...پناه من تمام این دو سال بہ فکرت بودم...واسہ منم سخت بود مثل تو...نمےدونستم زنده بودنم کسے رو خوشحال نمےکنہ.حالام اگہ ناراحتین یہ گوشہ اے خودم رو گم و گور میکنم ولے هیچ وقت تورو خاطراتت رو مهربونے هاتو فراموش نمےکنم تو یه اتفاق خوب کہ نہ عالے بودے توے زندگیم ولے پناه برو تو من رو فراموش کن...خدافظ -صبر کن سکوت کرد.چیزے نگفت دوباره ادامہ دادم: -فکر نمےکردم انقدر خودخواه باشے،کے گفتہ تو باید راجب همہ چیز من تصمیم بگیرے؟کے گفتہ همش باید نظر تو باشد؟...من...من...من مےخوام با تو باشم ملکا در رو برام باز کرد وارد حیاط شدم،ملکا کہ دستاش رو بر ع س گرفتہ بود را بغل کردم،ردم رو بوسید.نگاهے بہ دستاش کردم. -پناه جون دستام کثیفہ میشہ در رو خودت ببندے؟ -آره عزیزم پلہ ها رو پائین رفت،روے تخت کنار فرشتہ خانوم نشستم: -سلام مامان فرشتہ بعد رو کردم بہ کژال خانوم: -سلام کژال خانوم -سلام عزیز دلم ملکا یہ تاے ابروش رو بالا داد و گفت: -کیفت رو بزار بیا کمک -خیلے خب بابا منو نخور -خوردنے ام نیستے آخہ -نہ تو خوردنیے پلہ ها رو بالا رفتم،جلوے جاکفشے وایسادم کیفم رو در آوردم و گذاشتم روے جاکفشے.دستے بہ صورتم کشیدم و دوباره برگشتم حیاط،ملکا اشاره اے بہ پیاز ها کرد و گفت: -بفرمائید -امروز خواهر شوهر بازیت گرفتہ ها -خواهر شوهر بازے در نیاوردم کہ اینطورے شدے دیگہ -منم خواهر شوهر میشما -واے یادم رفتہ بود روے گلیم مےنشینم و چاقو رو برمیدارم.کژال خانوم رو میکنہ بہ فرشتہ خانوم: -میگم انشاءالله پسرت برمیگرده فرشتہ جون -انشاء الله،آش نذریتم قبول باشہ -قبول حق آش نذرے براے محمد حسین بود کہ زودتر از این اتفاقا خلاص بشہ. 🌺🍂ادامه دارد..... ❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌