#تاوان_عشق
#پارت_چهل_سه
#به_دنبال_پنجشنبه
من در طول هفته بعد در فکر معصومه خانم بودم یعنی فکر او رهایم نمیکرد دنبال پنجشنبه میگشتم تا بلکه دوباره به گلستان شهدا بروم و شاید بیاید آنجا و ببینمش چند بار تصمیم گرفتم آدرس پدر و مادر شوهرش را بگیرم و بروم با آنها صحبت کنم بعداً با خودم گفتم اگر شوهرم راضی نباشد چه تازه اگر از نظر شوهرم مشکلی نباشد ممکن است آنها به او بگویند چرا اثر خانوادگی را به غریبه گفته است دست آخر به این نتیجه رسیدم که من هم ایمانم کم است چرا که به او گفته بودم بزار تا خدای متعال مشکل تو را حل کند حالا خودم برایش دنبال راه چاره میگشتم و به جای اینکه دعا کنم و از خداوند کمک بخواهم تا کمکش کند میخواستم خودم کار کنم بالاخره پنجشنبه شد علیرضا و بتول بعد از ظهر به مدرسه میرفتند همین که ناهارش را دادم و روانه مدرسهشان نمودم زینب را بغل کردم و دست حمید را گرفتم و به طرف گلستان شهدا راه افتادم
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rerovaneshoheda
کانال رهروان شهدا