#پارت_سوم
#تاوان_عشق
#روز_های_ بعد _از_ جنگ
اما حالا دیگر جنگ نبود شوهرش به خانه بازگشت و کار اداری معمولی انجام میداد وی ظهرها به خانه میآمد ولی مانند قبل انگار به مهمان بودن در خانه عادت کرده بود روزهای اول خانم فکر میکرد شوهرش هنوز با حال و هوای شهر آشنا نشده است و یا اینکه خستگی جبهه در تنش باقی مانده است اما با طولانی شدن زمان زن دید که چیزی تغییر نکرد و نه تنها مرد کاری در خانه نمیکرد بلکه مانند موجیها با هر اتفاق کوچکی از کوره در میرفت و سر و زن و بچههای بیچارهاش داد و بیداد میکرد خانم با خود میگفت: ظاهرا او فکر میکند این سالها که در جبهه بوده است بچهها همینطوری بزرگ شدند و در شهرها هم هیچ مشکلی نبوده است شایدم نمیخواست بداند که زنش در نبود او چه کشیده است تا اینکه یک روز خانم به آرامی گفت از مدرسه دعوتنامه دادند تا برای شرکت در انجمن اولیا و مربیان باید یکی از ما فردا بعد از ظهر در آنجا حاضر باشیم همیشه من میرفتم این دفعه که شما هستید زحمتش را بکشید اما با کمال ناباوری زن آقا گفت فرض کن من نیامدم هر کار قبلم میکردی حالا هم بکن خانم این دفعه هم به مدرسه رفت ولی در این فکر بود که چگونه باید بدون تنش شوهرش را به وظایفش آشنا کند ؟او نمیخواست وضع را بدتر کند فکر میکرد اگر از راه دیگر غیر از برخورد مستقیم موفق شود او را سر عقل بیاورد بهتر است به خدا پناه برد و بعد از نماز از خدا خواست تا در این مورد کمکش کند مدتها بود که اثاثیه خود را زیر زمین فراموش کرده بود او در زمان جنگ موقعی که هواپیمایی عراقی شهر را بمباران میکردند و یا وقتی که موشک باران بود از زیرزمین خانه به عنوان پناهگاه استفاده میکرد حالا که جنگ تمام شده بود دیگر نیاز به این کار نبود اوضاع زیرزمین به همان شکل زمان جنگ دست نخورده باقی مانده است
ادامه دارد .....
https://eitaa.com/rerovaneshoheda
کانال رهروان شهدا
سلام وادب لینک پارت های رمان برای دسترسی راحتر شما عزیزان
#پارت_اول
#پارت_دوم
#پارت_سوم
#پارت_چهارم
#پارت_پنجم
#پارت_ششم
#پارت_هفتم
#پارت_هشتم
#پارت_نهم
#پارت_دهم
#پارت_یازدهم
#پارت_دوازدهم