#تاوان_عشق
#پارت_پنجاه_یک
#خبر_حج
مرد وقتی دست نوشتههای همسرش را میخواند متوجه چیزی نبود زن حوصله سر رفته بود آمد جلوی در زیرزمین و گفت فعلاً بس است خسته شدی بقیه را بگذار یک وقت دیگری بخوان حالا بلند شو از زیرزمین بیا بالا ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد حالا برو ببین چه کسی است همین که زن در منزل را باز کرد دید همان خانم همسایه است که ساعتی پیش درباره خواستگاری دخترش سوال داشت او پس از سلام کردن گفت حاج خانم من اتاقم را چیدهام میخواستم شما یک نوک پا تشریف بیاورید ببینید به نظرتان را بگویید وقتی حاج خانم درخواست زن همسایه را به آقا اطلاع داد او از خدا خواسته گفت خوب کمکش کن درصد زیادی از این موافقت برای ادامه مطالعه نوشتار خانم بود و در ادامه خواند شوهرم اسم خودش و مرا برای رفتن به مکه نوشته است در این موقع که من نمیتوانم بروم او اصرار میکند که تو هم باید بیایی هرچی میگویم بچه ۷ ۸ ماهه را چگونه بدون مادر رها کنم ضمن اینکه زینب هنوز دو سالش تمام نشده است او میگوید حالا اگر مریض شدی و میخواستی یک مادر بیمارستان بستری شوی چه کسی بچهها را نگهداری میکند از سوی دیگر فشار شوهرم که میگوید معلوم نیست دیگر چنین اتفاقی بیفتد او این خبر را این دفعه که به مرخصی آمده بود به من داد به او گفتم کسی دیگر را مثلاً برادرت و یکی از دوستانت را با همراه خودت ببر ولی او قبول نمیکند ضمن اینکه نمیدانم آیا از فامیل کسی هستید که بچههایم را نگه دارد یا نه خدا را شکر آقای طباطبایی شوهر خالهام تلفن کرده بود میگفت برای ماه مبارک رمضان شما به کردستان میبرم آقایی به نام علوی که با او دوست هست حاضر شده برای ماه مبارک رمضان یکی از اتاقهای خانهاش را که در پناهگاه سنندج میباشد تازگی و سازمانی است در اختیار ما بگذارد اضافه کنم آقای طباطبایی تازگی تلفن کشیده است و کار ما راحت کرده او خیلی خوشحال میشود که شوهرم به مغازهاش تلفن کند از آنجا حدود ۵ دقیقه تا خانه ما فاصله است برای این همه راه را نمیروم از این بابت خدا را شکر میکنم
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rerovaneshoheda
کانال رهروان شهدا