eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
586 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
355 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @AHD_ADMIN
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🔸قسمت هفتاد و چهارم: متاسفم حرفش که تموم شد … هنوز توی شوک بودم … 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود … فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود … لحظات سختی بود … واقعا نمی دونستم باید چی بگم … برعکس قبل … این بار، موضوع ازدواج بود … نفسم از ته چاه در می اومد … به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم … - دکتر دایسون … من در گذشته … به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد … و به عنوان یک شخصیت قابل احترام … برای شما احترام قائل بودم … در حال حاضر هم … عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم … نفسم بند اومد … - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون … فقط می تونم بگم … متاسفم … چهره اش گرفته شد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد … - اگر این مشکل … فقط مسلمان نبودن منه … من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم … این رو هم باید اضافه کنم … تصمیم من و اسلام آوردنم … کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره … شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید … چه من رو انتخاب کنید … چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه … من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم … و حتی اگر خلاف احساس من، باشه … هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم … با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد … تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم … مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم … هرگز فکرش رو هم نمی کردم … یان دایسون … یک روز مسلمان بشه … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📚 🔸قسمت هفتاد و پنجم: عشق یا هوس مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم … حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم… اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا… به زحمت ذهنم رو جمع کردم … - بعد از حرف هایی که اون روز زدیم … فکر می کردم … دیگه صدام در نیومد … - نمی تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف های شما از یک طرف … و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد … تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت … گاهی به شدت از شما متنفر می شدم … و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می کردم … اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود … همون حرف ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم … اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم … دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد … - من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … که به رسم اسلام … از شما خواستگاری می کنم … هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم … اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست… عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم … و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم … در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم … و شما صبورانه برخورد کردید … من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📚 🔸قسمت هفتاد و ششم: پاسخ یک نذر اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد … و من به تک تک اونها گوش کردم … و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم… وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد … - هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه … اما حقیقتا خوشحالم … بعد از چهار سال و نیم تلاش … بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید … از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم … ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم … از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود … و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی … و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن … برگشتم خونه … و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم … بی حال و بی رمق … همون طوری ولا شدم روی تخت … - کجایی بابا؟ … حالا چه کار کنم؟ … چه جوابی بدم؟ … با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ … الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم … بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی … بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم … چهل روز نذر کردم … اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم … گفتم هر چه بادا باد … امرم رو به خدا می سپارم … اما هر چه می گذشت … محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت … تا جایی که ترسیدم … - خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ … روز چهلم از راه رسید … تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم … و بخوام برام استخاره کنن … قبل از فشار دادن دکمه ها … نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم … - خدایا! … اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه … فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام … من، مطیع امر توئم … و دکمه روی تلفن رو فشار دادم … ” همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم … بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم … تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست … ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن … هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم … و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی “ سوره شوری … آیه ۵۲ و این … پاسخ نذر ۴۰ روزه من بود … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📚 🔸قسمت آخر: مبارکه ان شاء الله تلفن رو قطع کردم … و از شدت شادی رفتم سجده … خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه … اما در اوج شادی … یهو دلم گرفت … گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران … ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد … و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد … وقتی مریم عروس شد … و با چشم های پر اشک گفت … با اجازه پدرم … بله … هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد … هر دومون گریه کردیم … از داغ سکوت پدر … از اون به بعد … هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها … روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم … - بابا کی برمی گردی؟ … توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره … تو که نیستی تا دستم رو بگیری … تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم … حداقل قبل عروسیم برگرد … حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک … هیچی نمی خوام … فقط برگرد… گوشی توی دستم … ساعت ها، فقط گریه می کردم … بالاخره زنگ زدم … بعد از سلام و احوال پرسی … ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم … اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت … اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم … حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه … بالاخره سکوت رو شکست … - زمانی که علی شهید شد و تو … تب سنگینی کردی … من سپردمت به علی … همه چیزت رو … تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی … بغض دوباره راه گلوش رو بست … - حدود 10 شب پیش … علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد … گفت به زینبم بگو … من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم … توکل بر خدا … مبارکه .. گریه امان هر دومون رو برید … - زینبم … نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست … جواب همونه که پدرت گفت … مبارکه ان شاء الله … دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم… اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد … تمام پهنای صورتم اشک بود … همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم … فکر کنم … من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت … عروس و داماد … هر دو گریه می کردن … توی اولین فرصت، اومدیم ایران … پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن … مراسم ساده ای که ماه عسلش … سفر 10 روزه مشهد … و یک هفته ای جنوب بود .. هیچ وقت به کسی نگفته بودم … اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه … توی فکه … تازه فهمیدم … چقدر زیبا … داشت ندیده … رنگ پدرم رو به خودش می گرفت … پایان. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸اولین جشنواره مردمی نذر و اهدای کتاب 🔺تماس= حضور درب منزل ▫️اداره تبلیغات اسلامی اسلامشهر ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🎤 🔸طرح باشگاه همیاران کتاب توسط هیئت یامهدی (عج) واوان در حال راه اندازیست. 🔺مصاحبه اختصاصی قرارگاه رسانه ای عهد با حجت الاسلام و المسلمین سیدحسین موسوی مسئول هیئت یامهدی (عج) واوان پیرامون طرح باشگاه همیاران کتاب. ➕حجت الاسلام المسلمین سیدحسین موسوی از فعالان فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران و مسئول هیئت یامهدی (عج) واوان در رابطه این طرح دانش آموزی بیان نمود: در طرح باشگاه همیاران کتاب، بنا داریم با یک مویرگی، انرژی انباشته شده واوان را پای فرهنگ و بیاوریم. ➕تمامی دانش آموزان مقطع ابتدایی، متوسط اول و دوم واوان که بالغ بر ۱۰ هزار دانش آموز دختر و پسر می باشند، برای عضویت در باشگاه همیاران کتاب دعوت خواهند شد. ➕ موسوی گفت: به زودی این طرح رونمایی‌خواهد شد که از خصوصیات آن، برپایه آپ های تلفن همراه و از طرفی هم به صورت فضای گفتگو و پاتوق حضوری برای اعضای باشگاه می باشد. ➕در این طرح دانش آموزان از چند طریق می توانند کسب امتیاز کنند، که این امر، زمینه رقابت دانش آموزان و مدارس واوان را فراهم‌خواهد نمود. خلاصه نویسی کتاب، توزیع کتاب توسط دانش آموزان، ارتقا معدل و... از جمله مواردی است که دانش آموزان به واسطه آن کسب امتیاز خواهند نمود و امتیازهای کسب شده مابه ازاء خواهد داشت. در پایان‌هر فصل، دانش آموزان با امتیاز های کسب شده می توانند از فروشگاه های پوشاک، لوازم‌خانگی، مواد غذایی و... طرف قرارداد با این طرح خرید نمایند. ➕حجت الاسلام موسوی خاطر نشان کرد؛ در طرح باشگاه همیاران کتاب، نیازهای دانش آموزان، فطریات، مسائل روانشناختی و... مورد توجه قرار گرفته است. ➕در آخر حجت الاسلام موسوی افزود؛ این ایده چهار سال است در حال طراحی است و با افراد خبره و متخصصین این امر گفتگو و همفکری شده است و از اول دی ماه سال جاری، فعالیتش را در سطح همه مدارس واوان آغاز خواهد نمود. جزئیات بیشتر پیرامون این طرح متعاقبا اطلاع رسانی خواهد شد. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
* * ✊ این یک اتفاق ساده نیست! شهر باید قدرت معنوی ما دختران را باور کند. و خودش را برای دیدن تغییرات اساسی آماده کند. باید بپذیریم ما همیشه تاریخ ساز بوده ایم. کاخ و تاج و تخت ظالمان خاطرات تلخی از ما دارد. لشگر دختران در راهند... دخترانی از جنس نور شجاع، گویا، مقتدر، فعال، مهربان و امیدوار. خانه هایشان را خواهند ساخت. به رسم زینب... 🌸www.rastadot.ir @Rastadot
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسابقه کتابخوانی : همراه با پویش 🎉با کلی چالش و اتفاقات هیجان انگیز ویژه دختران ۱۰ تا ۱۸ سال ❇️ همراه با ۵ کمک هزینه سفر کربلا به ارزش ۳۰۰ میلیون ریال. 📙 برای تهیه کتاب می توانید عدد ۳ را به 90009825 ارسال کنید . 🔷 کتاب ، خاطرات دختر نوجوان ۱۴ ساله ای یه که می‌گفت من رو با اسم جدیدم صدا کنید... 📌برای دریافت فیلم با کیفیت آگهی مسابقه کتاب خوانی به این آدرس سر بزنید: 🌐 https://www.2ot.ir/6261 www.jebhemarket.ir/product/rastadot 🌐 www.rasmezeynab.ir 🌸 @rasmezeynab
* * ✊ این یک اتفاق ساده نیست! شهر باید قدرت معنوی ما دختران را باور کند. و برای دیدن تغییرات امیدوارانه خودش آماده کند. باید بپذیریم ما همیشه تاریخ ساز بوده ایم. کاخ و تاج و تخت ظالمان خاطرات تلخی از ما دارد. لشگر دختران در راهند... دخترانی از جنس نور شجاع، گویا، مقتدر، فعال، مهربان و امیدوار. خانه هایشان را خواهند ساخت. 🌐 www.rasmezeynab.ir 🌸 @rasmezeynab
🔻هیأت یامهدی عج واوان، با همکاری ستاد ملی جمعیت برگزار می‌کند: دومین پویش ملی کتابخوانی ۳+ با محوریت کتاب مثبت۳ اثر حجت الاسلام سید حسین موسوی 💎جوایز ویژه: سرویس طلا 🎁 دیگر جوایز: یخچال| ماشین لباسشویی| تلویزیون| جاروبرقی| چرخ گوشت| آبمیوه گیری| فرش ماشینی۹متری| پلوپز| سماورگازی| اتوبرقی| سرویس قاشق چنگال| سرویس چینی| سرویس قابلمه ۷پارچه| همزن برقی| ترازوی برق کشی دیجیتال| آسیاب برقی| اتومسافرتی| گوشت کوب برقی 🔺برای اطلاعات بیشتر و تهیه کتاب با تخفیف و ارسال رایگان عدد ۳ را به سامانه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ https://eitaa.com/joinchat/4083679596C0a64b3e568 ، ، ، ، ، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➕به بپیوندید: @resane_ahd
کتاب "خیمه های باصفای روضه های خانگی"، گفتاری از حجت الاسلام سیدحسین موسوی پیرامون نقش روضه های خانگی در تحکیم و تعالی خانواده است که در دومین همایش بانوان فعال در عرصه هیات ایراد گردیده است و طی روزهای ابتدایی خردادماه سال جاری توسط انتشارات هیات امروز چاپ و روانه بازار خواهد شد. @qiyamir ➕به بپیوندید: @resane_ahd