eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
591 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
383 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @jebhe_farhangi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸تهیه 200 بسته معیشتی جهت نیازمندان تحت پوشش خیریه مسجد به مناسبت دهه فجر انقلاب اسلامی ▫️واحدامورخیریه وخدمات اجتماعی مسجدامام حسن مجتبی(علیه السلام)- شهرستان رباط کریم ➕به بپیوندید: @resane_ahd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 🔸خودخواهی منشا همه فسادهاست امام خمینی(ره): شما توجه به این معنا داشته باشید که چنانچه ان شاء الله رئیس و فرماندار شدید، این خوی را که در انسان هست این خوی را از خودتان زایل کنید. و از الآن توجه به این معنا داشته باشید که مبادا مبتلا به این خودخواهی عظیم باشید که منشا دیکتاتوری و منشا همه مفاسد است. اگر یک چیزی را دیدید که واقعاً خلاف کردید، اعتراف کنید. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 🔸نخستین نمایشگاه مجازی کتاب تهران اول تا ششم بهمن ماه ۱۳۹۹ برگزار می شود. 💻بازدید و خرید کتاب در www.tehranbookfair.ir ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸ولایت پذیری آیت الله حائری شیرازی ره: 💠 چند ماه قبل از امام ره ، به خدمت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسیدم که آن موقع بودند. ماه‌های آخر مسئولیت ایشان بود. به همین خاطر از ایشان سوال کردم که بعد از تمام شدن دوره ریاست جمهوری ، چه کار می خواهید بکنید؟ ایشان فرمودند: دوست دارم بروم و کار کنم ، مگر اینکه به من حکمی دهند که در آن صورت حکم امام خواهم بود . بعد ایشان فرمودند: عقیده دارم که اگر به من حکم کنند ، که بروم مسئول عقیدتی سیاسی یک پاسگاه ، در مرزهای شرقی کشور بشوم ، در رفتن به آنجا تردیدی به خودم راه نخواهم داد. 📽مستند امام روح الله ، قسمت ۱۶ 📚حدیث آفتاب ، ص ۳۱۴ ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت چهاردهم: عشق کتاب  زینب، شش هفت ماهه بود
📚 🔸قسمت پانزدهم: من شوهرش هستم  ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم های پف کرده ... از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی ... بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش ...  - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ...  از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود ... علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ... قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...  علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم ... دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ... - این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ... - می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟... همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...  - و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸روایت عهد کتیبه نگاره بیانات ۱۹ /۸ /۹۵ | (در فضای مجازی) اثرگذار باشید، نه اثرپذیر ،،آدم‌هایی و گروه‌هایی وارد (فضای مجازی) شوند که اثرگذار باشند نه اثرپذیر. نشود حکایت غلام و جوی که: شد غلامی که آب جوی آرَد آب جوی آمد و غلام ببرد،، ▫️ستاد مردمی جبهه فرهنگی اجتماعی استان سمنان/ موکب رسانه‌ای فجر ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸پیشنهاد بازدید از نمایشگاه روایت یک نور 🔺نمایشگاهی از ازل تا ظهور... 🕙 زمان: ۳۰ دی ماه تا جمعه ۱۰ بهمن ماه ساعت ۱۸ الی ۲۲ 🏠 مکان: نسیم شهر، میدان هفت تیر، بوستان استاد شهریار، جوار مزار شهدای گمنام ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت پانزدهم: من شوهرش هستم  ساعت نه و ده شب
📚 🔸قسمت شانزدهم: ایمان علی سکوت عمیقی کرد ...  - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم ... دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ... - اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...  تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ...  - ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ... این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ... پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ... - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ...  در رو محکم بهم کوبید و رفت ...  ----------------------------------------- پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸بزرگترین بدرقه جهان آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای: «دو هفته‌ی پُرماجرا و استثنائی بود؛ ماجراهای تلخ، ماجراهای شیرین، حوادث درس‌آموز در این دو هفته برای ملّت ایران پیش آمد. یوم‌الله یعنی چه؟ یعنی آن روزی که دست قدرت خدا را انسان در حوادث مشاهده میکند؛ آن روزی که ده‌ها میلیون در ایران، و صدها هزار در عراق و بعضی کشورهای دیگر به پاس خونِ فرمانده سپاه قدس به خیابانها آمدند و بزرگ‌ترین بدرقه‌ی جهان را شکل دادند، این یکی از ایّام‌الله است. آنچه اتّفاق افتاد، کار هیچ عاملی جز دست قدرت خدا نمیتوانست باشد.» ۱۳۹۸/۱۰/۲۷ ➕به بپیوندید: @resane_ahd
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 📌توضیحاتی که پیرامون کتاب «صعود چهل ساله» در این چند دقیقه بیان می شود را حتما ملاحظه کنید تا مقدّمه ای باشه برای شناخت و مطالعه کتاب مذکور. 🔴ذیل این پست فایل pdf آن را هم ارسال میکنیم. ❗️از همه دوستان تقاضامندیم ابتدا توضیحات بالا را ملاحظه نموده و سپس به صورت جدّی مطالعه کتاب((صعود چهل ساله)) را در برنامه خودشون قرار دهند. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
1608570492128.pdf
17.85M
📲 فایل pdf کتاب «صعود چهل ساله» باز نشر به مناسبت نزدیک شدن به ایّام الله دهه مبارکه فجر ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت شانزدهم: ایمان علی سکوت عمیقی کرد ... 
📚 🔸قسمت هفدهم: شاهرگ مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ... چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ...  - تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟ ...  بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ...  - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ...  - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ ...  لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ... - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...  سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ... راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd